سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نظر صوفیه و عرفا در باب توکل
        ارسال شده توسط

        احمدرضانظری چروده

        در تاریخ : شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۲۰:۵۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۴ | نظرات : ۹

        مقام توکّل
        توکل مقام ششم است، قالَ الله تعالی :«و مَن یَتَوَکَّل عَلَی الله فَهوَ حَسبَهَ». سهل گفت: نشان توکل سه چیز است: آنکه سوال نکند و چون پدیدار آید باز نزند ، و چون فرا گیرد ذخیره نکند؛ و گوید اول مقام اندر توکل ، آن است که پیش قدرت چنان باشی که مرده پیش مرده شوی ، چنان که خواهد می گرداند، مرده را هیچ ارادت و تدبیر و حرکت نباشد . «و گفته اند توکل ایمنی است با آنچه در خزینة خدای است – عَزَّ و جَلّ – و نومیدی از آنچه در دست مردمان است . سهل بن عبدالله گوید توکل حال پیغمبر-علیه الصلاة و السلام- بود و کسب سنّت اوست ، هر که از حال او بازماند باید که از سنّت او باز نماند »
        -1. مفهوم شناسی توکل
        توکّل در لغت به معنی تکیه و اعتماد کردن است ، و مشتق است بر وکالت که موکل علیه وکیل، و واگذارندة  کار بدو، متوکّل نامیده می شود، و در اصطلاح صوفیان ، عبارت از واگذاردن امور است به خداوند و تکیه کردن بر او و آرام گرفتن دل بر او در همه حال آن سان که جونید گفت : توکّل ، اعتماد دل است بر خدای توانا در همة احوال .
        -2نظر صوفیه و عرفا در باب توکل
        نظر صوفیه در باب توکل مختلف است: جمعی توکل را با جهد و کوشش و توجه به اسباب منافی نمی دانند ، جمعی دیگر توکل را ترک همة اسباب  و صرف نظر کردن از کسب و کار پنداشته اند و حتی همنگام بیماری دارو خوردن و مراجعه به طبیب را خلاف توکل می دانند ، اما بیشتر صوفیه طرفدار نظر نخستین اند(سجادی ، 28:1372).
        در خبر است که مردی نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و شتر خویش را رها کرده بود ، حضرت پرسیدند شترت را کجا گذاشتی ؟ با توکل به خدا او را رها کردم؛ حضرت فرمود : اِعقِلِها و تَوَکَّل ، پایش را ببند و بر خدا توکل کن.
        « استاد ابوعلی گفت توکل سه درجه است: توکل است و تسلیم و تفویض ... توکّل هدایت باشد و تسلیم واسته و تفویض نهایت.
        در مصباح الهدایه آمده : مراد از توکّل تفویض امر است با تدبیر وکیل علی الاطلاق ،  واعتماد بر کفالت کفیل ارزاق – عَمَّت نعماؤه و تقدست اسماؤه .
        با توجه به توکّل ، استفاده از فتوح در نظر سوفیه جایز است ، و فتوح روزی ها و ارزاق است که بدون کسب و منّت از خلق برای صوفیه می رسد.
        مولانا جلال الدین در داستان شیر و نخجیران مثنوی ، موضوع توکل و جهد و کوشش و جبر را مطرح کرده و شیر را طرفدار جهل و کوشش و فراهم آوردن اسباب دانسته و نخجیران را معتقد به توکل و ترک اسباب می داند ؛ خود مولانا هم توکل را منافی سعی و عمل نمی داند ؛ زیرا ترک اسباب و بیکار نشستن و دنبال کسب و کار و زراعت و پیشه نرفتن جهل است ، پس باید به خداوند توکل کرد و به کسب وکار پرداخت . توکل حالت قلبی و سعی و عمل حرکت خارجی است و با هم منافات ندارد .
         اما نخجیران در داستان مثنوی  و آنانکه طرفدار ترک کار و کوشش اند ، می گویند بسا که حیله و کار و سعی و کوشش هم به جایی نمی رسد و نتایج بدتر و زیان بار تری هم دارد، از آن جمله کوشش فرعون در کشتن فرزندان بنی اسرائیل برای از بین بردن موسی (ع) به جایی نرسید، و سرانجام موسی در خانه خود فرعون بزرگ شد و پرورش یافت .
         در هر حال مولانا می گوید : 
        گــــــفت پیــغمبر بـــــــه آواز بلند
        با تــــوکّل زانـــوی اشـتر ببند
        رمــــــزو الکـــــاسب حبیب الله شنو
        از تـوکل در سبب غــــافل نشو
        قــوم گفـتندش که کسب از ضعف خلق
        لقـــــمة تزویر دان بر قدر خلق
        حــیله کـــرد انسان و حیله اش دام بود
        آنکه جان پنداشت خون آشام بود
        در ببــــست ودشــــمن اندر خانه بود
        حیـــلة فرعـــون زین افسانه بود
         
         
         و چنانکه گفتیم شیر کوشش و کار را لازم می داند و چون آنان می گویند : از خزانه غیب می خوریم و می پوشیم و ..
        ما عیال حضرتیم و شیر خواه
        گفت الخلق عیال و لِلاله
         
         
        چنین می گوید:
        گفت شیر آری ولی رب العباد
        نردبانی پیش پای ما نهاد
        پایه پایه رفت باید سوی بام
        هست جبری بودن اینجا طمع خام
         
        می دانیم که بعد از این گفتگوها در میان شیر و نخجیران ، سرانجام خرگوش با تدبیرو عقل خود شیر را فریفت و در چاه انداخت و نخجیران را از ظلم و جور او رها ساخت و این همه را از تأیید خداوند و خواست او دانسته است:
        گفت تأیید خدا بود ای مهان
        ورنه خرگوش که باشد در جهان
        قوّتم بخشید و دل را نور داد
        نور دل مر دست و پا را زور داد
         
        (همان:29)
        توکّل ، نزد صوفیه ، اعتبار طام و تمام دارد و از مقامات مقرّبان است ، و به درجات عالیة آن تنها منتهیان توانند رسید . چه توکّل نتیجه ایمان به کمال لطف حق و ایمان به حقیقت توحید است . بدین جهت ، درک و عمل به آن مشکل است چه اگر کسی ، جز خدای . عامل دیگری را در امور مؤثر داند. در توحیدش نقصان است، و اگر به کلی وسایط و اسباب را منکر شود ، در شریعت طعن کرده است که : « اَبی اللهُ اَن یُجری الامورَ اِلّا باَسبابِها.» توکل بر اسباب نیز نشانة نقص توحید است. از این روست  که بزرگان تصوف ، توکل را بسیار دقیق و دشوار می دانند.
        3. توکل از نگاه قرآن کریم
        در قرآن کریم ، آیاتی راجبه توکل است که صوفیه بدان ها استناد می جویند. از جمله آنها این آیات است:
        «وَ علی اللهِ فَتَوکَّلو اِن کُنتُم مُؤمِنینَ.»
        «اِنَ اللهَ یُحِبُ المُتوکلینَ».
        « و مَن یَتَوَکَّل عَلی اللهِ فَهوَ حَسبهُ.»
        «اَلَیسَ اللهُ بکافٍ عَبدَهُ»
        «و مَن یَتَوَکَّل عَلی اللهِ فَاِنَّ اللهَ عزیز حکیم.»
        «اِن الحُکمُ اِلا للهِ عَلَیهِ تَوَکَلتُ و عَلَیهِ فلیتوکل المتوکلون.»
        «و ما لَنا الا نتوکَّلَ علی اللهِ و قد هدینا سُبلَنا و لنصبرَنَّ علی ما اَدَّیتمونا و علی الله فلیتوکل المتوکلون.»
        مستملی ، شارح التعرف ، می نویسد:
        « هر که را ایمان درست است به توکل مأمور است ، چنان که خدا گفت : و علی الله فتوکلوا اِن کُنتُم مؤمِنین. و نیز جای دیگر گفت : و علی اللهِ فلیتوکَّل المومنون. توکل را به ایمان مقیّد کرد، و هرچه به چیزی مقیّد بود ، زوال او زوال آن چیز واجب کند . اما متوکلان را مکافاتی داد که آن برترین همه طاعتهاست و آن محبت است ، گفت : اِنَّ الله یُحب المتوکلینَ.
        « اصل توکل ، کار خویش به حق سپردن است ، چنان که توکیل کار خویش به کسی سپردن است . و چون حق بندگان را توکل فرمود و شرط مقرون کرد که بنده را معلوم گشت که بر غیر حق توکل روا نیست و گفت : و توکَّل عَلی الحیَّ الذِی لایموتُ، می گوید توکل بر آن زنده کن که نمیرد، که آن زنده که بمیرد ، چون توکل بر او کنی باشد که آنگاه که تو را باید ، مرده یابی ، اما من زنده ام که هرگز نمیرم و هرگاه که تو را باید مرا یابی.»(رجایی بخارایی،137:1368-138)
        سوای آیاتی که بدانها اشاره شد، در قرآن مجید ، آیات دیگری وجود دارد که مفهوم و فضیلت توکل از آنها استنباط می شود ، و آیاتی هم که بر توحید دلالت می کند ، آن چنان که ذکر شد ، چون توکل حاصل توحید است و بر آن تکیه دارد، نشانة لزوم قطع نظر از اغیار و توکل بر خدای واحد قهار است.
        علاوه بر آیات ، اخباری هم در باب توکل نقل شده است که تفصیل آنها از حوصله این کتاب بیرون است و تنها ترجمه چند خبر ، بی ذکر سلسلة راویان ، از کیمیای سعادت ، نقل می شود
        « و رسول صلوات الله علیه گفت: امتها را به من نمودند . امت خویش را دیدم که کوه و بیابان از ایشان پر بود. عجب داشتم ، از بسیاری ایشان شاد شدم . مرا گفتند خشنود شدی ؟ گفتم شدم . گفتند با این به هم هفتاد هزار در بهشت شوند بی حساب ، گفتند آن کیند؟ گفت آنها که کارها را بر افسون رسول الله دعا کن تا مرا از ایشان کند . گفت بار خدایا وی ر ااز ایشان کن . دیگری بر پای خاست و همین دعا خواست . گفت : سبقک بها عکاشه؛ یعنی عکاشه سبق برد. و گفت : هر که پناه به خدای تعالی دهد، خدای همه مئونتهای وی را کفایت کند و روزی وی از جایی که امید ندارد به وی رساند، و هر که پناه با دنیا دهد، خدای تعالی وی را با دنیا گذارد.»(همان:139)
        -4. جایگاه توکّل در روایات
        بی­تردید یکی از مفاهیم کلیدی در اخلاق اسلامی توکّل و واگذاری امور به خداوند است. این موضوع از مطالعه­ی روایات پیامبرص و معصومان به خوبی برمی­آید. در حدیث قدسی آمده است: خدای تعالی گفت: هیچ بنده نیست که چون بلایی به وی رسد به من پناه آورد نه به خلق و من بهتر از آن­چه خواهد بدو ندهم و پیش از آن­که بخواهد اجابتش نکنم.(صدری­نیا،1388: 580).
        هم­چنین رسول گرامی اسلامص درباره­ی توکّل می­فرماید:
        الف- «اگر شما آن­طور که شایسته است برخدا توکّل کنید روزی شما را می­رساند، همان­طور که به مرغان روزی می­دهد که صبح گرسنه از آشیانه خارج می­شوند و اوّل شب سیر برمیگردند»(نراقی،1390: 669).
        ب- باز فرموده است:«خدای تعالی بر خویش حکم نموده است هرکسی راکه به او ایمان دارد هدایت کند و هرکسی را که به او توکّل کندکفایت نماید»(صدری­نیا،1388: 215)
        ج- «جبرئیل را گفتم: توکّل چیست؟ گفتا: نومیدی از خلق و توکّل به این معنا که برای خویش یاری­دهنده­ای جز خدای تعالی ندانی و برکارخویش گواهی جز او»(افشار،1374: 215).
        در نهج البلاغه نیز آمده است که:
        «هر آن کس که بر او توکّل کند کفایتش کند و هر کس از خدا درخواست کند بدو عطا کند»(دشتی،1384: 153).
        امام صادقع حد و تعریف توکّل را چنین بیان می­کند:
        «هر چیزی تعریف و بیانی دارد. گفتند: تعریف توکّل چیست؟ فرمود: یقین. گفتند: یقین چیست؟ فرمود: این­که با وجود خدا از هیچ نهراسی»(کلینی،1365: 733).
        -5. رابطه توکل و توحید
        به طوری که اشاره شد، توکّل بر اساس درک حقیقت توحید مبتنی است . به عبارت دیگر ، متوکل واقعی ، آن کس می تواند باشد که به توحید نه فقط به زبان و نه تنها با دل ، بلکه به مشاهده برسد ، و به قول امام غزالی ، از پوست به مغز راه یافته باشد.
        « لِلتوحیدِ اَربَعُ مَراتب و هُوَ یَنقَسِمُ اِلی لُبٍَ اللب و اِلی قِشر و اِلی قِشر القِشر...»                       
        توضیح و ترجمه این مطلب را در کیمیای سعادت چنین آورده است:
        « باید بدانی که توحید ، بر چهار درجه است: وی را مغزی است ، و ان مغز را مغزی است ،  و وی را پوستی است و آن پوست را پوستی . پس دو مغز دارد و دو پوست . در مثل ، وی چون گوز تر بود که مغز و دو پوست وی معلوم است و روغن ، مغز مغز وی است.
        « درجة اول ، آن است که به زبان لااله الا الله بگوید و به دل اعتقاد ندارد ، و این توحید منافق است.
        « درجة دوم ، آن که معنی این به دل اعتقاد کند چون عامی ، یا به نوعی از دلیل چون متکلم .
        « درجه سوم ، آن که به مشاهده ببیند که مه از یک اصل می رود و فاعل یکی بیش نیست و هیچ کس دیگر را فعل نیست ، و این نوری بود که در دل پیدا آید و در آن نور این مشاهده حاصل آید، واین نه چون اعتقاد عامی و متکلم بود، که اعتقاد ایشان بندی باشد که بر دل افکنند به حیلت تقلید یا به حیلت دلیل ، و این مشاهده شرح دل بود و بند همه بر گیرد. و فرق بود میان کسی که خویشتن را بر آن دارد و یا اعتقاد کند که فلان خواجه در سرای است به سببآن که فلان کس می گوید که وی در سرای است و این تقلید عامی بود که از مادر و پدر شنیده باشد، و میان آن که استدلال کند که وی در سرای است به دلیل آن که اسب و غلام بر در سرای است و این نظیر اعتقاد متکلم بود ، و میان آنکه وی را در سرای به مشاهده ببیند و این مثل توحید عارفان است . و این توحید اگر چه به درجه بزرگ است ، ولکن در وی خلق را می بیند و خالق را می بیند و می داند. پس در این بسیار کثرت هست ، تا دو می بیند در تفرقه باشد و و جمع نبود .
        « کمال توحید درجة چهارم است که جز یکی را نبیند و همه را خود یکی بیند و یکی شماسد و تفرقه را بدین هیچ راز نبود . و این را صوفیان ، فنا گویند در توحید.»(غزالی ، 799:1319)
        اکنون درجات چهارگانة توحید را در ارتباط با توکّل باید مورد مطالعه قرار داد . بدیهی است که توحید در درجة اول ، یعنی توحید منافق که زبانی است اصولاً از حساب بیرون و غیر قابل اعتناست.
        توحید عامی نیز صرفاً تعبّدی است و تقلیدی ، تعبّد و تقلید را با اخلاص و ایمان باطنی کاری و راهی نیست . همچنین است توحیدی که با بند دلیل و به نیروی کلام و منطق ، نه به سائقة اردت و کشش دل ، حاصل شود . ارزش این توحید استدلالی تنها وابسته به الفاظ است . چه، ذات متناهی چگونه می تواند نا متناهی را دریابد، آنچناکه شیخ شبستری در گلشن راز گوید :
        ندارد واجــــب از ممکن نمونه
        چگونه دانیش آخر چگونه
        زهی نادان که او خورشید تابان
        به نـور شمع جوید دربیابان
         
         
        شیخ محمد لاهیجی ، از عرفای قرن نهم ، شارح گلشن راز ، چنین می نویسد :
        « واجب وجود مطلق است و ذات ممکن عدم ، دانستن چیزی بی آنکه نمونه آن چیز در نفس داننده باشد ، محال است و هستی ممکن، مجرد اضافه بیش نیست ، و ذات و صفات و افعال اشیاء همه معکوس ذات و صفات و افعال الهی اند که در مزایایی تعینات جلوه گری نموده در هر آینه به رنگ دیگر برآمده و چون به عین العیان نظر کنیم ، آنچه تو دلیل تصور کرده ای ، عین مدلول است و چیزی را عین دلیل نفس خود گردانیدن غیر جهل نیست، چون دلیل می باید که اجلی و اظهر از مدلول باشد و عارف به حق ، کسی تواند بود که وجود اضافی و مجازی وی در سطوت نور وحدت الهی فانی مطلق شده باشد و باقی به بقای حق گشده و حق را به حق دیده و دانسته که : لایَری اللهَ اِلاّ اللهُ و لا یعرِفُ اللهَ الاّ اللهَ...
        « پس واجب را به ممکن به حقیقت نتوان شناخت . چه ، دانستن چیزی به آن چیز بود که بینهما مشترک باشد ، الاّ معرفت آن چیز به صفات سلبی تواند بود و یقین که موجب معرفت تام نخواهد بود . و از این سخن معلوم می شود که دانش ارباب استدلال نه دانشی است که منجربه یقین گردد و فی هذا قالَ الامامُ الرازیُ :
        نهایةُ ادراکِ العقولِ عقالُ
        وغایةُ سعیِ العالَمینَ ضلالُ.»(لاهیجی،69:1353)
         
           
        آنچه لاهیجی در مفاتیح الاعجاز در باره عدم امکان شناخت خدا (واجب ) با خود انسانی (ممکن) آورد ، و در حقیقت اشاره به نارسایی عقل بشری برای دریافت فلسفة اولی است ، بحث کهن و دشوار فلسفی است که تفسیر آن را مبحث توکل و بلکه فرهنگ اشعار حافظ که از نامش پیداست هدفی دیگر را مورد نظر دارد بر نمی تابد . اما برای آنکه مطلب به  کلی در پرده ابهام نماند به اجمال اشاره می شود که جامع ترین استدلال و بحث در این باره سخن کانت فیلسوف قرن هیجدهم آلمان است .
        تکیه گاه اصلی سخن کانت ، این است که ذهن آدمی ، آنچه را که به نوعی با حواس او ملامسه نداشته باشد و در قالب زمان و مکان در نگنجد ، نمی تواند دریابد. پس مسائل نفس الامری و ذات و حقیقت فی نفسه ، که ممکن است علل احساس های ما باشد ، غیر قابل شناختنند ، و شناخت ذات خداوند که در زمان و مکان قرار نمی گیرد و نمی توان آن را با هیچ یک از تصورات کلی و به قول کانت ارتباط «معقولات » وصف  و تعریف کرد ، از این زمره است .
        برای روشن شدن موضوع ، باید در آغاز دید که شناسایی چگونه حاصل می شود ؟ به نظر کانت ، در مرحله اول ، دنیای خارج در حس ما تاثیر می کند و دستگاه ذهنی ما این مواد و موثرات خارجی را در قالب زمان و مکان می ریزد تا مایع دریافت « وجدان » را فراهم سازد . به عبارت دیگر ، «ماده» این دریافت ، حس است که امری است «بعدی» و وقتی «صورت» می پذیرد که در ظرف زمان و مکان که ساخته ذهن ما و «قبلی » است ، ریخته شود ، و به مدد فهم که دریافت های پراکنده حس را منظم می کند و کارکرد عقل ، از آن مفهوم به دست می آید . بنابر آنچه گذشت ، وقتی حس که رکن نخستین و مبدأ علم است ، وظیفة خود را انجام داد و موضوع علم را در اختیار دریافت « وجدان» ما گذارد ، رکن دوم علم که فهم باشد ، پا به میدان می نهد و به آن مواد ، صورت می بخشد ؛ یعنی به مدد عقل از دیافت های پراکنده و ذخیره های وجدان حسی تصویر کلی و مفهوم می سازد ، در حالی که هیچ معلوم نیست بدون سازندگی های ذهن ما هم واقعاً آنگونه می بود یا نه یا حتی اصلاً وجود می داشت یا نمی داشت(رجایی بخارایی، 142:1368) .
        به هر حال ، در مرحله نهایی ، سروکار این معلومات تجربی ، با عقل است که اگر بتواند صور معقول از آنها می سازد. مشکل فلسفه اولین که علم به مجردات است در حقیقت از همینجا اغاز می شود. زیرا چگونه می توان به وسیله معلوماتی که خود دستاورد تجربه و حس است به آنچه مجرد از تجربه و حس است آگاهی یافت و از عالم تجربی گام آنسوتر نهاد ؟
        کانت ، بعد راههای چهار گانه ای را که عقل می تواند بین موضوع و محمول ارتباط برقرار کند، یعنی کمیت و کیفیت و نسبت (اضافه ) و جهت ( ماده) و اقسام سه گانه هر یک راه شرح و ثابت می کند که علم به ذات خدا در قالب هیچ یک از آن مفهومات 12 گانه نمی گنجد(معقولات ) بنابراین قابل دریافت نیست . آنگاه به ردّ برهان وجودی ( بود شناسی) و جهان شناسی و برهان علت قائی در اثبات خدا می پردازد و سرانجام به این نکته می رسد که با فلسفه و استدلال عقلانی ، ایمان درست نمی شود، وخدا را و مبدأ و معاد را با درون و احساس باطنی و گرایش و گروش دل و خضوع و حضور قلب می توان باور کرد و شناخت و به او پناه برد و در دشواری ها از او مدد جست ، که سعادت فرد و جامع در این است و حاصل آن که وجود و پرستش حق ، از معقوله مسائل قلبی و ایمانی است ، نه میدانگاه چون و چرای فلسفی . و همینگونه است مسائل مربوط به زیبایی و خوشایندی که استدلال بر نمی تابد و حدیث دل است و گرایش او .
        فیلسوف ایرانی صدالدین شیرازی مشهور به ملّا صدرا و ملقب به صدرو متألّهین نیست که قبل از کانت می زیسته و در اصل چهارم از مقاله چهارم اسفار نیست که بحث دربارة وجوب و امکان امتناع است و با بحث دربارة واجب الوجود ملازمه دارد ، روشن و آشکار می گوید که علم ما به حدود وجود است و علم حقیقت هر وجودی از عهدة فهم ما خارج است . این است ترجمة خلاصة عبارت اصل چهارم: چون حقایق وجودات عیناً شئون و تجلّیات وجود حق و مجرّد ربط و تعلّق به اویند، و در حقیقت چون  شعله های نورند که از ذات او به اطراف و نواحی جلوه گرند، لذا وجود حق مقوم وجودات خاصه امکانیه بوده هویّت هر وجودی از وجودات خاصّة امکانیّه متقوم به هویت اوست. و چون به حکم عقل ، علم به حقیقت معلوم ، تابع علم به علت و مقوم ذاتی اوست ، بنابراین علم به حقیقت هر وجودی ، موقوف بر علم به کنه ذات وجود و درک حقیقت اوست . و چون کنه ذات وجود از حیطة فهم و ادراک ما بیرون است ، علم به حقیقت هر وجودی نیز از عهدة فهم ما خارج و به جز ماهیّات که حدود وجودند، بر ما چیزی معلوم نخواهد بود ، و ما أوتیتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَلیلاً.
        و همان است که فردوسی ، قرنها پیش از کانت و ملاصدرا ، به بیان شاعرانه ، بدان اشارت کرده است:
         
        خــــداوند کیهان و گردان سپهر
        فــــروزندة ماه و ناهید و مهر
        زنـــام و نشان و گمان برتر است
        نگـــارندة برشده گوهر است
        به بـــــــــینندگـــــان آفریننده را
        نبـــینی مرنـــجان دو بیننده را
        نیــابد بــدو نـــــیز انــــــدیشه راه
        کـه او برتر از نام و از جایگاه
        سخن هر چه زین گوهران بگذارد
        نیـــابد بدو راه ، جــان و خرد
        خـــرد گــــر سخن برگزیند همی
        هـــمان را گزیند که بیند همی
        سـتودن نداند کس او را چو هست
        میـــان بندگی را ببایدت بست
        خــــرد را و جان را همی سنجد او
         در اندیشة سخته کی گُنجد او
        بدین آلت و رای را همی سنجَد او
         ستـــــود آفریننده را کی توان
         
        (فردوسی ،1369: 12-13)    
        درجة سوم توحید ، نصیب عارفان است که از مرحلة شنیدن ، برسیدن و دیدن گذشته اند ، جز خدای نمی بینند و هیچ چیز را جز از خدای نمی خواهند و نمی دانند در این جا هر کثرتی به وحدت می گراید و موجودات با همة کثرت و تنوّعی که دارند به منزلة آینه های متعدّدند که یک چیز « واحد حقیقی» یعنی خدا در همة آن آینه ها جلوه گر شده و به حسب تعدّد آینه های گوناگون و رنگارنگ ، آن یک چیز یعنی آن واحد حقیقی صورت عالم کثرت و تعدّد را به وجود آورده است ، ولی در حقیقت و واقع ، با همة این کثرتها یک چیز است و بس:
        فَما الوَجهُ اِلا واحِدٌ غَیرَ اَنَّهُ
           اذا اَنتَ عَدَّدتَ المَرایا تَعَدَّدا
         
         
        و به عبارت دیگر:
        یک روی در صد آینه گر می کند ظهور
        آیینه ها صد است ولی رو همان یکی است
         
         
        و همین مطلب است که مولوی فرموده:
        صــــنع بیند مـــرد محجوب از صفات
        در صــفات آن است کو گم کرد ذات
        واصـــــــلان چـون غرق ذاتند ای پسر
        کــــــــــم کنـــــند اندر صفات او نظر
        شیشه چندین رنگ و نور او یکی است
        که از او این رنگ ظاهر بی شکی است
        عـــــــامه را با شیشه و سنگ است کار
        خـــــــاصـــــــه را با روشنی باشد قرار
        گــــــــر نظر در شـیشه داری گم شوی
        زان که از شیـــــــــشه است اعداد دویی
        ور نـــــــظر بـــــر نـــــور داری وارهی
        از دویـــــــی و اعـــــــــداد جسم منتهی
         
         
        توکّل حقیقی ، در این مرتبه از توحید ، نصیب می شود. زیرا وقتی سالک به چشم دل مرحول و قوتی را از حق مشاهده کرد و جز حق چیز دیگر مؤثر در وجود ندید ، تکیه و اعتماد نیز جز به او نتواند کرد ، و حال او در توکل چون حال مرده ای خواهد بود که تسلیم مرده شوی باشد ، یا کودکی که داند مادر او را می نگرد و در هر حال صلاح کار او را به از خودش می داند و نیازی به تقاضا ندارد.
        اما درجة چهارم توحید ، درجة کمال آن است که رسیدن به آن مقام ، تنها خواص عارفان و مقرّبان و منتهیان را از راه ذوق و حال و کشف ممکن تواند بود. در این حال ، عارف خود را نیز نمی بیند و در دیدار حق فانی می شود ، همه را یکی می بیند و یکی می شناسد و مشاهده و شاهد و مشهود هر سه یکی می شود و رنگها همه جای خود را به بی رنگی می دهند که مرحلة فناء فی التوحید و سرّ الاسرار و غیر قابل شرح و بیان است.
        بدیهی است توکّل ، در این مرحله ، قابل تصوّر نیست . زیرا عارف را وجودی بر جای نیست که توکّل کند یا نکند ، بلکه در این مرحله ، توکّل نقص و نشانة هستی و منافی با فنای محض است:
        صبــــــــغة الله هســـت رنگ خم هو
        پیســــــــها یک رنگ گردد اندرو
        چــــون در ان خم افتد و گوییش قم
        از طـــــرب گـــــوید منم خم لاتَلُم
        آن منم خم خود انا الحق گفتن است
        رنــــگ آتـــش دارد الا آهن است
        رنــــــگ آهن محو رنگ آتش است
        ز اتشی می لافد و خامش وش است
        چون به سرخی گشت همچون زرکان
        پـــــس انا النـار است لافش بی زبان
        شـــد ز رنـــــگ و طبع آتش محتشم
        گــــوید او مــــن آتشــــم من آتشم
        آتـــشم من گر تورا شک است و ظن
        آزمــــــــون کن دست را بر من بزن
        آتشـــــــــم مـــن گر  تو را شد مشتبه
        روی خـــــود بر روی من یک دم بنه
        آدمــــــی چـــــون نــور گیرد از خدا
        هست مـــــسجود ملایـــــک ز اجتبا
        آتــــــش چـــــه آهـــــن چه لب ببند
        ریــــش تشبـــــیه و مشـــــبّه را بخند
         
         
        در اشعار بالا ، مولوی برای نمایاندن استحالة وجودی ، مثال بسیار زیبا و گویای « حدیدة محماة » را پیش کشیده است. در مثال حدیدة محماة که آهن تفته و سرخ شده باشد، انسان آن آهن است: سیاه، دارای جرم و وزن ، تاریک و بی نور ، سرد و سخت . ولی وقتی به خدا نزدیک شد ، گرمی و نور تقرّب و عنایت حق در ائ اثر می کند ، اکثر خواص آهنی از او دور می شود . دیگر تیره و تاریک نیست، سرخ و روشن است؛ سرد نیست ، سوزان است؛ و سخت نیست ، نرم است . نمی توان گفت آهن است؛ چون آهن ، نرم و سوزنده و نورانی نیست. و نمی توان گفت آتش است ؛ چون هنوز جرم و وزن دارد. و آدمی هم که از پرتو عنایات حق بهره مند شود، همان گونه خواهد بود: نور الهی ، وجودش را روشن می کند ، و سوزندگی ، آلایشهای او را پاک می سازد، و به قول مولانا ، در خُمِ رنگ حق ، همة دو رنگی هایش ، رنگ واحد ، رنگ خدا می پذیرد و از صفات خود فانی می گردد و برگزیدة حق و مسجود فرشتگان می شود.
        می بینیم که مولوی ، با همة قدرت بیان و لطافت طبع و رسایی تشبیه ، باز هم مثال آهن تفته را برای آدمی که استحالة وجودی می یابد ، کافی و وافی نمی شمارد و ریش تشبیه و مشبه را لایق خنده و سخره می داند . با این همه ، وقتی به دشواری تحلیل مسئله توجه کنیم ، دریافته می شود که مثال حدیدة محماة ، بار مطلب را خوب به دوش کشیده است.
        دربارة انواع توکّل ، بحث بسیار است و تنها اشاره می شود به قول صاحب قوت القلوب که می نویسد: توکّل خاصان ، در صبر برآزار مردمان است ؛ چه گفتاری و چه کرداری . چه ، خدا به پیامبر فرمان داد :« فَاتَّخِذهُ وَکیلاً و اصبِر علی ما یَقولونَ.» و پیامبران به خدا قول دادند که در برابر آزار مردمان شکیبا باشند و بر خدا توکل کنند:« و لَنَصبِرَنَّ عَلی ما اَذَیتُمونا و علی اللهِ فَلیَتَوکَّلِ المتَوَکَّلُونَ.» و هم خدای فرمود:«و دَع اَذاهُم و تَوَکَّل علی اللهِ.» ... دیگر توکّل است در صبر بر نیک رفتاری و ترک طلب به سبب حیا و ترس از خدا و محبّت نسبت بدو و بزرگداشت وی . دیگر توکّل است بر او در تسلیم بودن به فرمان وی و رضا دادن بدان ... چه ، اگر کسی خدای را وکیل خویش شمرد ، باید که هر چه او اراده می کند خوش دارد. دیگر توکّل بر او در روزی و تسلیم بودن به فرمان وی و رضا دادن بدان ... چه ، اگر کسی خدای را وکیل خویش شمرد ، باید که هر چه او اراده می کند خوش دارد . دیگر توکّل بر او در روزی و تسلیم بودن بدانچه تعیین کرده است از تلخ و شیرین و نیک و بد(رجایی ، همان :143).
        باب چهل و چهارم خلاصة شرح تعرف ، به توکّل اختصاص دارد و در آغاز می نویسد که :
        « هر که را ایمان درست است ، به توکّل مأمور است ؛ چنان که فرمود : و علی اللهِ فَتَوَکَّلوا اِن کُنتُم مومنین . و نیز فرمود : و علی اللهِ فَلِیَتَوکَّلِ المُتَوکلون . مر توکل را به ایمان مقیّد کرد، و هر چه به چیزی مقید بود ، زوال وی زوال آن چیز واجب کند یا وَهنِ وی .
        « سری سقطی گفت: توکّل آن است که بیرون آیی از حول و قوّت خویش . یعنی نه هر چه از تو ممنوع گردد، منع آن از خویشتن بینی، و نه هر چه بیایی ، یافته به قوّت خویش بینی و اصل توکل ، کار خویش به حق سپردن است.
        « باز ابو عبدالله القرشی گفت که توکّل آن است که خویشتن را به خدای عزّ و جلّ رها کنی ، یعنی همواره باید که او را باشی تا از اندخشیدن بی نیاز گردی ، که آن که او را باشد، از اغیار ایمن باشد که کسی را بر آن وی دست نیست.»
        حمدون قصّار گفته است که تقوی و یقین ، همانند دو کفة ترازوست ، و توکل به منزلة زبانة ترازوست که به وسیلة آن ، کاهش و افزایش دریافته می شود .
        قطب الدین عبّادی ، درجة اول از هفت درجه ای را که برای اعمال منتهیان بر شمرده است ، توکّل می داند:
        « خداوند تعالی ، بر احوال بندگان ، عالم تر از ایشان است ، و مهمات بندگان بهتر از ایشان داند و کریم است . هر گه که بنده بر وی توکّل کند و تمسک نماید ، خداوند تعالی ، به کمال کرم خویش ، مهمات او کفایت کند . مَن اَصبَحَ و جَعَلَ هُمُومَهُ هَمَّاً واحِداَ کفاهُ اللهُ همومَ الدُنیا و الاَخِرَةِ؛ مهتر انبیا چنین خبر داده است که هر بنده ای که بامداد از خواب برخیزد و جمله اندیشه های خود به یک اندیشه باز آرد و از جمله اعراض کند و بر خداوند خود و توکّل کند ، پادشاه جلّ و علا آن یک اندیشة بنده ، جملة مهمات او را کفایت کند....
        «و توکّل ، اعتماد کردن است بر قضا، و تمسک کردن به فضل خداوند . آن مقدار که بنده در طلب معیشت خود و کسب مهمات خود روزگار برد از لوازم دین و مهمات اوامر الهی محروم شود، هرگز تدارک نپذیرد و آن ثلمه هرگز منسدّ نگردد. پس شرط بندگی آن است که چون به حکم ارادت، سالک طریقت گردد و طالب حقیقت شود که دست از آمال خود بدارد و روی از نصیب خود جُستن، بگرداند و یک باره اعتماد و اعتصام از خلق ببُرَد و بداند که جملة خلایق در قید عجز اسیرند و در دریای تحیّر غرقه اند، توکل بر درگاه خداوند کند و اعتصام به فضل او کند که بنده را خداوند کفایت است»(عَبادی ، 110:1347-114).
         
        -6. گفتار مشایخ در توکّل
        «سُئِلَ اَبو عبدِاللهِ القرشیَّ عَنِ التَّوَکَّلِ فقالَ التَّعَلُقُ باللهِ تَعالی فی کُلَّ حالٍ. فقالَ السائِلُ زِدنی، فقالَ تَرکُ کُلَّ سَبَبٍ یُوصِلُ اِلی سَبَبٍ حَتّی یَکونَ الحَقُّ هو المُتَوَلَّی لِذلِکَ.»
        «حقیقت ایمان ، حفظ توکّل باشد با خداوند عَزَّوجَلّ.» ابراهیم خواص
        «عَلامَةُ المُتَوَکَّلِ ثَلاثُ لایَسالُ و لا یَرُدُ و لا یَحبسُ.» سهل بن عبدالله
        «و قیلَ التَّوَکَّلُ الثَّقَةُ بما فی یدِاللهِ تَعالی و الیَأسُ عَمّا فی اَیدی النّاسِ.»
        « توکّل ، آن است که در حضرت خداوند مسترسل باشی . و مسترسل آن باشد که هر جا که برند برود.» سهل بن عبدالله تستری
        «قالَ الجُنَیدُ: التَّوَکَّلُ اَن تَکونَ للهِ کما لَم تَکُن فَیَکونَ اللهُ لَکَ کما لَم یَزَل.»
        «قالَ حمدونُ القَصّارُ: التَّوکَّلُ هو الاعتصامُ باللهِ.»
        «توکَّل، آن است که از حول و قوّت خویش بیرون آیی.»
        «از یوسف اسباط آورده اند که گفت : عمل کن ، عمل مردی که اومعاینه می بیند که او را نجات نخواهند داد الا بدان عمل ، و توکل کن ، توکّل مردی که او معاینه می بیند که بدو نخواهد رسید الا آن که حق تعالی در ازل برای او نبشته بود و حکم کرده .»
        عزالدین محمود کاشانی ، می نویسد:
        « مراد از توکل ، تفویض امر است با تدبیر وکیل علی الاطلاق و اعتماد بر کفالت کفیل ارزاق عَمَّت نعماؤهُ و تَقَدَّسَت أسماءُه.
        « حاتم اصم با ابوتراب نخشبی رَحِمهما الله ، وقتی در بعضی غزوات حاضر بود ، حکایت کرد که در آن حال که قتال با کفار در پیوست و از طرفین صفوف کشیده شد ، شیخ خود را ابوتراب دیدم که بینالصفین بخفت و سر بر سپر نهاد و در خواب رفت ، چنان که غطیط او استماع می کردم . چون بیدار شد و برخاست ، گفتم در این وقت عجب دارم از استراحت و نوم که چگونه تواند بود. شیخ گفت اگر این وقت را از وقت زفاف فرقی دانی ، تو را از جملة متوکلان نشمارند.»(رجایی بخارایی ، 147:1368).
        7. غزالی و توکّل
        توکّل در تعریف و تقسیم غزالی سه مرحله دارد. در مرحلة نخست شخص چنان بر خدا متوکل است که شخصی بر وکیل معتمد خویش. در مرتبة دوم مانند کودکی به مادرش و در مرتبة سوم همچون مرده ای در دستان غسّال .حال، متوکلان در توسل به اسباب چه می کنند؟ آیا کاسبی کردن یا دارو خوردن با توکل منافات دارند؟ پاسخ غزالی این است که اسباب بر سه نوع اند: اول آنها که قطعاًآدمی را به مقصد می رسانند و بدون آنها غرض حاصل نمی شود، دوم آنها که تأثیرشان مظنون است ، و سوم آنها که تأثیرشان مشکوک و موهوم است(سروش ،94:1375).
        -8.تکیه بر اسباب قطعی التأثیر جایز است.
        اتّکا بر اسباب قطعی التأثیر ، مانند حرکت دست و برداشتن لقمه و نهادن به دهان برای سیر شدن ، هیچ منافات با توکّل ندارد. بلکه توکل در این مقام ، به علم و حال متوکل منوط است و بس. یعنی وی باید همین قدر بداند خداوند آفرینندة دست و دندان و طعام است و باید به دل بر خداوند معتمد باشد که فضلش با اوست و فی المثل حادثه ای پیش نمی آورد که وقتش را بشورد و تغذیه اش را بر هم زند . اما تکیه اسباب مظنون ، منافی توکل نیست گرچه تکیه نکردن بر آنها از والا ترین درجات توکل است مانند خواص صوفی که بی هیچ توشه ، دربیابان ها سفر می کرد و توکلش بر خدا بود . بلی بی زاد و توشه سفر کردن ، وقتی جایز است که با دو شرط همراه باشد یکی آن که شخص چندان ریاضت برده باشد که بتواند هفته ای غذا نخورد و دیگر آن که بتواند از علف و امثال آن تغذیه کندو خواص چنین کسی بود (همان:95).
        -9. تکیه کردن بر اسباب موهوم النفع ، خلاف توکل است
        لکن همین خواص که غذا با خود نمی برد ، سوزن و قیچی و نخ و کوزه با خود بر می داشت ،چون می دانست که آب به خودی خود از چاه بالا نمی آید و عادتاً سوزن و قیچی و نخ در بیابان ها پیدا نمی شود ، و پارگی جامه و مشکوف شدن عورت و نبودن اب ،نماز گزاران را آفت می رساند . لذا نمی باید جمیع اسباب به طور کامل دوری جست و زاهدی که در کوهی منزل گزیده بود و با خود عهد کرده بود که هیچ نخورد و از کسی هیچ نخواهد تا خداوند خود روزی او را برساند ، از گرسنگی چنان شد که به حال مرگ افتاد . خداوند به او الهام کرد تا به شهری در نیایی و با مردم ننشینی تو را روزی نخواهم داد . او هم به شهر آمد و مردم رسیدن و وی را سیر کردند . پس تکیه بر اسباب مقطوع و مظنون صحیح است . لکن اسباب نهان و اشکار داریم ، و متوکل کسی است که به اسباب مقطوع یا مظنون نهان بسنده کند  و به اسباب اشکار توسل نجوید ، اما تکیه بر اسباب موهوم النفع ، پاک منافی توکل است همچون توسل به حیله ها و شیوه های غریب و دقیق برای کسب درآمدی یا علاج بیماری . فیض می پرسد:مگر نگفتی که حقیقت توکل وثوق بر خداوند است نه بر اسباب پس چه فرقی است میان  اسباب خفی و جلی ؟ بعلاوه آنکه بر اثر ریاضت ، خود را قادر می بیند که هفته ای گرسنه بماند یا از علف تغذیه کند او هم بنا برآن گفته  بر سبب ظاهری تکیه می کند و خالی از توکل است(همان:96).
        10. جواز کاسبی نکردن
         آنگاه غزالی می پرسد آیا ماندن در شهری، بدون کارو کسبی ، جایز است یا مباح و یا حرام . و پاسخ می دهد مسلماً حرام نیست

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۵۵۳ در تاریخ شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۲۰:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0