سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        عشقولانه
        ارسال شده توسط

        علیرضا کاشی پور محمدی

        در تاریخ : شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴ ۲۲:۱۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۲۱ | نظرات : ۱۸

        آورده اند که پادشاهی را رسم چنین بود که هر هفته در رکاب ِ تشریفات و در پناه ِ محافظان ِ سرشار از تفنگ و بی سیمات از رهگذار ِ رعیت ِ خویش ، اراده ی عبور فرمودی و به مردم فخرها نمودی و سال ها بر این شیوه استوار بودی تا این که روزی در میانه ی انبوه ِ خلقان ، به ناگاه به چشمانی افتادش نگاه که دل و دین از دست بداد و نعره زنان از مرکبش فرو افتاد .
        چون وی را به ضرت ِ سیلی های آبدار و تزریق ِ آب قند ، بهوش آوردند و علت ماجرا بپرسیدند ، نشان از دختری داد هوشربا پس فی الفور فرمان داد تا آن ضعیفه را به طرفه العینی به حضورش برند زورا زور .
        مامورین معذور، خیابان به خیابان و کوی به کوی در پی ِ آن ماه روی ، بگردیدند و سرها بخاریدند و گوش ها بمالیدند تا این که به منظوره ی مستوره دست یابیدند آن گاه وی را با عنایت ِ تمام و عزت و احترام به دربار آوریدند .
        پادشاه چون چشم بر وی گشود در حال ، خواستگاری اش نمود . دخترک گفت مرا جرأت نباشد از اطاعت امیر سر پیچیدن مگر آن که شرط مرا در این وصال پذیرفتن و آن این باشد که به قدرت و شوکت و ثروت ِ خویش غره مباش و مصاحبت جز با خردمندان مکن و با مردمان ، مردمی پیشه کن و چنان باش که ستوده ی دانایان باشی نه جاهلان و مپندار که به سبب ِ موقعیت ِ خویش بر دیگران رجحان یافته ای که ...
        پادشاه که از سخنان دخترک خونش جوشیدن گرفته بود فریاد زنان گفت لعنت خدا و ابلیس بر شانس و اقبال ِ من که برای رسیدن به این مقام و منزلت ، توطئه ها چیدمی و جنایت ها کردمی و پدر و برادران از سر راه برداشتمی حال چگونه توانم به خاطر تو دست از روزگار ِ خویش بشویم که کرور کرور دختران ِ باکلاس ، گِرد ِ بارگاهم می کنند پاس پاس تا به چشمکی ببرم آنان را به لاس وگاس پس فرمان داد تا چشم های او را درآورند تا به جهت ِ عبرت ، خلایق جمع کنند هوش و حواس .
        بیت :
        هنگام ِ عبور ِ من برو کشک بساب              چون کور کنم هر که به من خیره شود
        من قدرت ِ مطلقم ، نصیحت موقوف              ور نه همه  هستی ِ شما  تیره شود
         
        پیشنهادات پیشگیرانه :
        هنگام عبور پادشاهان از خانه بیرون نروید
        جایی زندگی کنید که پادشاه نداشته باشد
        چون به بارگاه پادشاهی احضار شدید به جای پند و نصیحت بلافاصله جواب بله بدهید ، چند ماهی تحمل کنید بعد مهریه تان را به اجرا بگذارید بدین ترتیب هم از مرگ امان یافته اید هم پادشاه ِقدرقدرت را دور زده اید .    

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۳۴۱ در تاریخ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴ ۲۲:۱۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0