سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      رقص مرگ
      ارسال شده توسط

      بهاءالدین داودپور تخلص بامداد

      در تاریخ : چهارشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۴ ۱۰:۳۰
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۱ | نظرات : ۸

      به نام خالق هستی
      رقص مرگ
      شب از نیمه گذشته  اماچشمهایی گودرفته و خسته ازم هنوز بیدارند سکوتی مطلق بر کاشانه حکمفرماست  برای لحظاتی خود را به کنار پنجره اتاق رو به بیرون نزدیک می کند به آسمان خیره می شود دانه های برف چون درهایی روان  از آسمان بر تارک زمین می کوبند. زمین لخت و عریان را به سپیدی خیره کنند خود جلا و شکوهی پس به یادگار ماندنی رقم می زنند که هدیه آن به مرد تنهای شب نقش لبخندی کوچک بر گوشه لب او خواهد بود.
      او به ناگه در میان بخار نشسته روی شیشه اتاق نقش یک قبر را در گوشه ای از قبرستان متروکه ای که درخت خشکیده ترسیم می کند که بر کنار آن و چادر سفید زمستان که بر آن هویداست و در کنار قبر یخ زده لاشه کوچک و نحیف و خشکیده گنجشکی زیبا نمایان است که دل هر بیننده ای را به درد وا میدارد در حالیکه تقلا زده تا خود را به زیر برفها  پنهان کند تا از سرما یخ نزند هوای اتاق سرد است شب به سپیده صبحگاهی نزدیک می شود آرام آرام پلک هایش سنگینی می کند و خود را از کنار پنجره اتاق به رختخواب سرد و بی روح خود می رساند ودر زیری پنهان می شود و تن مجروح و خسته خود را چون کودکی جمع می کندو برای لحظاتی به خواب می رود
      با صدای چکه چکه قطرات درهم آلود یا گل و لای سقف اتاق که یکی پشت سرهم بر لحاف رنگ و رو رفته و ازهم پاشیده از خواب بیدار می شود ناامید و درمانده تن رنجور خود را از میان رختخواب بیرون می کشد و از اتاق بیرون می رود و بعد از مدت زمان کوتاهی دوباره به درون اتاق  برمی گردد.تنها و ناامیدو حیران لباس های خود را بر تن می کند به گوشه اتاق می رود و بقچه خود را باز می کند چند تکه نان خشکیده و تکه پنیری که به زردی می زند با دستان لرزان و سردش چند لقمه می گیرد و مقداری از نان  را در جیب لباس خود قرار می دهد و خود را از آشیانه خارج می کند حیران و سرگردان در میان توده انبوهی از برف بی هدف رواه راهی می شود بی توجه به اطراف و سروصداها به راه خود ادامه می دهد ظاهر ژولیده  درهم او توجه برخی از عابران را به خود جلب می کند اعتنایی نمی کند و  به راهش ادامه میدهد آنقدر می رود  تا از حاشیه شهر جدا می شود  و به راهی که تا آن لحظه وارد نشده بود وارد می شود
      برای لحظاتی می ایستد و خود را صدا می زند و جملاتی را به آرامی میگوید امرو زآخرین غروب زندگی توست خود را آماده سفر کن   سفری ابدی . همان سفری که هر روز آرزویش را داشتی و بعد بر دنیای پیرامون خود نگاهی می اندازد و رو به این دنیا می گوید ای دنیای پرز از نیرنگ و بی وفا ،ای دنیای پلید،ای دنیای سیاه من ،ای دنیای بر سگال لعنت بر تو تا ابد،من از تو بیذارم  تو نیز از من دور شو  و مرا به حال خودم رها کن.
      هنوز سخنان و آخرین مناجات و نجواهای عاب تنها به پایان نرسیده بود که بغض آسمان ترکید و  در رثای نادیدن او اشک سردی فرو ریخت.مرد ...ادامه دارد
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۶۱۱۹ در تاریخ چهارشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۴ ۱۰:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0