شنبه ۳ آذر
دو راهب و یک دختر زیبا!
ارسال شده توسط احمدی زاده(ملحق) در تاریخ : پنجشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۱ ۱۹:۰۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۷۶ | نظرات : ۴۱
|
|
دو راهب در مسیر زیارت خود ، به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه ، دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمیخواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند ، منتظر ایستاده بود .
یکی از راهبها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت .
راهبها به راهشان ادامه دادند.
اما راهب دومی یک ساعت میشد که هی شکایت میکرد : ” مطمئنا این کار درستی نبود ، تو با یه خانم تماس داشتی ، نمیدونی که در حال عبادت و زیارت هستیم ؟ این عملت درست بر عکس دستورات بود ؟ “
و ادامه داد : ” تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی ؟ “
راهبی که خانم رو به این طرف رودخونه آورده بود ، سکوت میکرد ، اما دیگر تحملش طاق شد
و جواب داد:” من اون خانوم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی ؟! “
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۵۴۶۷ در تاریخ پنجشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۱ ۱۹:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
داستانی باتصویرپردازی عالی طبیعت محور و نیز طنزرئالِ وسعت اندیشی است و هر موقع خواندمش تازگی های خاصی داشته دارای نکاتی آموزنده ی انسانیت و شعور.
و برایم یادآور بخشی از آیه ۵۴ سوره مائده :
(( وَ لا يَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ ۚ))
سلامت باشید و سرافراز و دلشاد