سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 11 آبان 1403
    29 ربيع الثاني 1446
      Friday 1 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۱ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ماهی دودی
        ارسال شده توسط

        احمد پناهنده

        در تاریخ : سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۲۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۴۵ | نظرات : ۶

         
        ماهی دودی

        آیا می دانید وقتی ماهی دودی را با باقلا قاتوق یا ترشه تره نوش جان می کنید، چه مراحلی را طی می کند تا رنگ طلایی به خود بگیرد و چنین لذیذ در کام شما بنشیند؟
        من که بچه بودم وقتی ایرهای بارانزا در آسمان از سویی به سوی دیگر حرکت می کردند، با ذهن کودکانه ام به یاد ماهی می افتادم که چرا بعضی از ماهی ها سپیدند و بعضی ها دودی و شور هستند؟
        چون از وقتی که چشمان باز کردم همیشه این سه نوع ماهی را روی سفره ی نهار و شام ِ کانون گرم خانواده می دیدم.
        زیرا پدرم ماهی فروش بود.
        یعنی سمّاک بود و ماهی شور و دودی تجارت می کرد و می فروخت.
        اما هنوز هم نمی دانم که چرا در تنهایی کودکانه ام وقتی هوا ابری می شد و ابرها به حرکت در می آمدند تا ببارند به یاد ماهی شور و ماهی دودی می افتادم.
        و در خیال کودکانه ام همیشه این تصویر نقش می بست که این ابرها با خود ماهی های دودی و شور را حمل می کنند تا به خود به دریا ببرند و صیادها هم این ماهی ها را صید می کنند.
        یک روز که روی ایوان خانه مان نشسته بودم و داشتم به ابرها نگاه می کردم، در ذهن کودکانه ام جست و خیر ماهی های ِ شور و دودی تصویر شد،
        که چگونه و چطور این ماهی ها در دریا ریخته می شوند؟
         و بعد از اینکه از خود ِ خویشتن بیرون رفته بودم و در ابرها با ماهی ها بازی و تعقیب شان می کردم،
          پس از لحظاتی متوجه شدم در ابرها نیستم بلکه روی ایوان خانه نشسته ام و مادرم در چشمان ِ کودکانه ام نگاه می کند.
        وقتی که چرت خیالم پاره شد، مادرم گفت " احمد جُن " ( احمد جان ) به چه چیز می نگری که بی حرکت چشمت به این ابرها دوخته است؟
        با پاسخ ِ کودکانه ام گفتم مامان:
        آیا درست است، این ابرها که در آسمان راه می روند، با خود ماهی دودی و ماهی شور حمل می کنند تا به دریا بریزند و صیادها آنها را صید کنند و به آقاجان بفروشند؟
        مادرم در حالی که نگاه پر مهرش را در چشمانم ریخته بود، دستی بر سرو وصورتم کشید، لبخندی زد و گفت نه ( احمدی جُن ).
        این ابرها فقط باران دارند و فقط باران می بارند.
        ماهی دودی و ماهی شوری که آقاجان تو در مغازه اش می فروشد، اول ماهی سپید است که بعد دود و شورش می کنند.
        این جمله هضمش برای ذهن کودکانه ی من سنگین بود اما همین جوری قبول کردم تا اینکه بزرگتر شدم و فهمیدم حق با مادرم است و بعد آن ذهنیت کودکانه ام فرو ریخت.
        آری
        ماهی دودی و ماهی شور ابتدا ماهی سپید است که از دریا صید می شود و بعد صاحبان سرمایه و سود آنها را به عمده فروشان ماهی، می فروشند و این عمده فروشان آنها را به خرده فروشان می فروشند و یا یکجا با تاجری دیگر معامله می کنند.
        پدر من هم یکی از این تجارهای ماهی بود که هم عمده فروشی کرد و هم خرده فروشی.
        یعنی ماهی سپید را در بازار ماهی فروشان بطور عمده می خرید و یا با صیادان در در نقاط مختلف گیلان و مازندران معامله داشت و پس از خریدن، آنها را در حیاط خانه با شلنگ آب می شست و نسبت به به بزرگی و کوچکی طبقه بندی می کرد و برای دود کردن آنها را به دست کارگری می سپرد تا شکمشان را خالی کند.
        وقتی که محتویات شکمشان پاک می شد، آنها را به مدت چند روزی در آب نمک می خواباندند و سپس به دودخانه می برد.
        دودخانه، خانه ای است تلمبار فرم که از هر طرف بسته است.
        ماهی های آب نمک خورده را به سقف این خانه ها آویزان می کنند و در کفش فَل ( پوست برنج ) را آتش می زنند تا دودش در سقف بپیچد و آرام آرام در جان ماهی ها بنشیند و آنها را به تدریج خشک و خوشرنگ کند.
        وقتی که ماهی، خشک و به رنگ طلایی در آمد، آنها را از سقف جدا می کنند و سپس به مشتریان عرضه می کنند تا روی سفره ی خانه ی شما تزیین شود و لذت را در کام شما بنشاند.
        نوش جانتان
        و دریغا این صنعت بومی و کار آفرین بدون اینکه جایگزینی برایش بیافرینند، آرام آرام به مرگ خودش نزدیک می شود. باشد که همه ی دوستداران این صنعت بومی اجازه ندهند که که سفره ی مردمان عاشق در سراسر ایران، از این ماهی تهی بماند.

        احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۱۸۲ در تاریخ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2