سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        گوشی کثیف
        ارسال شده توسط

        عبدالله خسروی (پسر زاگرس)

        در تاریخ : چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۴۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۷ | نظرات : ۸

        گوشی کثیف
        نوشته : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)
        بشقاب غذا رو که پرت کرد صدای سیلی محکمی که مادرش تو گوشش زد نسرین خواهرش رو سراسیمه به آشپزخونه رسوند .. با اون چشمای عسلی و قشنگش داشت مضطربانه به او و مادرش نگاه میکرد .. پدرام مات و مبهوت ، درحالیکه صورت و گوشش بخاطر سیلی سرخ شده بود به مادرش با بغض و خشم زل زده بود .. مادرش طاقت نیاورد و گریست و درهمان حال بحرف آمد : آخه پسرم من و خواهرت که غیر تو کسی رو نداریم .. چرا اعصابمون رو خرد میکنی .. بخاک بابات من و خواهرت با کارکردن واسه مردم بزور میتونیم شکم هرسه تامون رو سیر کنیم اونوقت تو چند روزه بخاطر گوشی دویست هزارتومانی زندگی رو به ما حروم کردی .. بخدا ندارم والا میدونم گوشی ساده قبلیت خراب شده و باید عوضش کنی ..
        نسرین داشت صورت سرخ شده و نگاه پر از یاس و ناامیدی داداش کوچکش رو با ناراحتی نظاره میکرد .. چند دقیقه بعد در حالیکه آرایش غلیظی کرده بود از خانه بیرون رفت ..
        دو ساعتی گذشته بود که گوشی ساده و رنگ و رو رفته پدرام زنگ خورد .. یکی از دوستاش بود .. با خبری که بهش داد اونو از ناراحتی بیرون آورد .. انگار منتظر فرصت بیهوده ای بود که لحظاتی خوش باشد .. دوستش پشت تلفن گفت : پدرام زود بیا خونه ما .. بچه ها دارن یه دختر خوشگلو میارن که ....رو بدیم .. سریع لباسهایش رو پوشید و بطرف خانه دوستش که خانواده اش چند روزی بود به سفر رفته بودن راه افتاد .. داخل خانه دوستش که شد بوی شهوت و گناه همه جای خانه رو پر کرده بود .. با خودش شش نفر میشدند .. پدرام دوستش رو کناری کشید و گفت : چرا اینا رو خبر کردی !! زیاد نیستیم به نظرت ؟
        دوستش گفت : آخه دختره گفته غیر دویست هزارتومان نمیام .. منم مجبور شدم چند نفر رو بیارم که بتونیم دویست بهش بدیم .. ولی پدرام برو نگاش کن خدایی خیلی خشگله علی الخصوص چشای عسلی خوشگلی که داره و تازه اسمش هم مثل خودش گله .. میدونی اسمش چیه پدرام ؟
        پدرام که هنوز دختره رو ندیده بود با تعجب جوابداد : نه
        دوستش با هیجانی توام با شهوت گفت : اسمش نسرین نسرین ..

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۱۰۷ در تاریخ چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۴۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0