سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    دعوا
    ارسال شده توسط

    مریم عطار مقدم

    در تاریخ : چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳ ۰۱:۵۷
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۰۸ | نظرات : ۳

    دعوا
    نمی دونم چه امتحانی بود فقط می دونم که خیلی مهم بود از اون امتحان سختا که میزاری واسه شب امتحان اون وقت شب امتحانم از دم غروب خوابت میاد یا یه مهمون رودربایستی دار از ظهر میاد واسه شام بمونه ...خلاصه خیلی مهم بود که خودم رو تو اتاقم زندانی کرده بودم تا حسابی درس بخونم فکر کنم فلسفه بود سرت رو به درد نیارم رو تختم چمباتمه زده بودم و غرق در درس و مطالعه ی فلسفی بودم حالا از اون ورم داداشم که اونم احتمالا امتحان داشت هی سوالات نامربوط می پرسید که من جوابشو بلد نبودم واون چماق می کرد و می میزد تو سرم که تو چه طور درس خوندی که هیچی یاد نداری که ناگهان از تو پذیرای صدای بحث و گفتگویی شبیه به دعوا بلند شد که تمام افکار فیلسوفانه ام را بهم ریخت یه نگا به در انداختم ویه نگا به داداشم که اونم داشت به در نگاه میکرد بااشاره چشم پرسیدم چی شده اونم به همون زبون گفت که نمی دونه آهسته آهسته مثل دزدا به سمت پذیرایی که پدر ومادرم اونجا باهم بحث میکردن  رفتیم و در پشت دیواری نزدیک به اونا طوری که خودمون دیده نشیم ایستادیم وصدای پدر ومادرم رو ازاینجا شنیدیم
    مادر"اصلا جامعه خراب شده جوونا دیگه مثل قدیم شرم وحیا ندارن "
    پدر "نخیر خانم الانشم جوونای خوب پیدامیشن گناه وتقصر زمونه ننداز  این ماییم که به اینا رو دادیم که از سرو کولمون بالا میرن اما باز میگم تقصیر پسرس "
    مادر"نه اگه این پسرا از دختر رو نبینن جرات نمیکنن پررویی کنن این دختران که پسرا رو خراب می کنن "
    به اینجای بحث که رسید برگشتم به داداشم که پشت سرم بود یه نگاه مشکوک کردم که گفت: چیه دست پیش می گیری که پس نخوری خودت با زبون خوش بگو که چی کار کردی قول می دم اگه جدی نباشه خودم حلش کنم .از شدت عصبانیت سرخ شده بودم حیف که نمی شد داد بزنم وگرنه که دیوار صوتی رو روی سرش خراب می کردم اما واسه خنک شدن دلم یه نیشگون حسابی ازش گرفتم که اونم به خاطر موقعت خطیرمون نتونست داد، بزنه
     گفتم :برو بابا دیوونه هیچی نگم می گه اسم بچه رو بذار عمو یادگار ..."
    ما همین طور در حال بگو مگو بودیم که یهو بابام صدا زد" مریم" که داداشم خنده ی پیروز مندانه کرد و گفت :می دونستم کار، کار خودته !
    منم یه شکلک قشنگ براش در اوردم  ومثل دخترای خوب خرامان خرامان رفتم پیش بابام سرمو پایین انداختم وگفتم:بله بفرمایین با من کاری داشتین باباجووووون "
    بابامم مهربون گفت :"بابا یه دوتا چایی میاری برامون دهنم خشک شد "
    با خودم گفتم :حالا مجبور بودی پشت سر من بد بخت این قدر صفحه بذاری که این جور دهنت خشک شه  "
    چایی رو که ریختم رفتم رو به روش نشستم ومثل بچه های خوب سرمو انداختم پایین که بابام پرسید" چی شده بابا ؟ کاری داشتی ؟
    منم همون جور که سرم پایین بود گفتم "مـــــــــــــــــــن؟؟؟؟؟نه شما با من کار داشتین صدام کردین !!!!!(درعین حال با انگشتامم بازی می کردم)
    بابامم گفت "نه بابا فقط می خواستم برامون چایی بیاری دهنمون خشک شد این قدر در مورد ....................................این فیلمه با مامانت بحث کردیم.
    یهو انگار برق سه فاز بهم وصل کردن گفتم " در مورد چــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    بابام "آره یه فیلم سینمایی گذاشته بود درمورد ناهنجاری های اجتماعی بود نفهمیدم اسمش چی بود ، خلاصه من میگم این پسرا هفت خطن که دخترا رو با هزار تا دروغ گول می زنن مامانت می گه نه این دختران که با ناز وادعا گوش پسرا رو دراز می کنن ."
    من که تازه روح در بدنم دمیده شده بود سرمو(که از اون موقع مثلا از شرم پایین انداخته بودم ) عین بوقلمون بالا گرفتمو پرسیدم: حالا به نتیجه ای هم رسیدین ؟
    مامانم که از اون موقع ساکت گوش می کرد گفت "نه بابا این بابات مرغش یه پا داره از حرفش کوتاه نمی یاد "
    منم یه ژست روان شناسانه گرفتم وگفتم " اصولا (مثل دکتر افشار)می دونین هر کدوم از شما با توجه به شناختی که از جنس خودتون دارین همجنس خودتون رو مقصر می دونین و جنس مخالف رو گول خورده و مظلوم، اما من با توجه به شناختی که در این مدت  که تو جامعه بودم به دست آوردم میگم در هر دو طرف ممکنه افرادی پیدا بشن که با رفتار نادرست شون خواسته یا نا خواسته باعث تحریک یا اغفال طرف مقابل بشن به هر صورت نمیشه هیچ کدوم از دو جنسو مقصر محض دونست ودیگری رو به اصطلاح" بره "بانظر من موافق نیستین "
    بعد از اون نطق روانشناسانه ام نگاهی به پدر ومادرم انداختم که مات مبهوت منو نگاه می کردن بالاخره بابام گفت: نگا خانم این بچه ها تومدرسه چیا یاد می گیرن بابا حلالت باشه  اون شیری که خوردی ! مامانم با عصبانیت گفت :مگه تو شیرش دادی که میگی حلالت ؟
    بابام گفت: من اون شیرای که واسش خریدم رو میگم !
    پایان
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۴۸۵۸ در تاریخ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳ ۰۱:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0