سه شنبه ۴ دی
وروجک 8
ارسال شده توسط منوچهر مجاهدنیا در تاریخ : سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳ ۱۳:۰۷
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۸۸ | نظرات : ۲۳
|
|
طنز دنباله دار!
قسمت هشتم
- بنده اصلا پول ندارم که ماشین خارجی بخرم ، اگر هم خواستم ماشین بخرم خودم بلدم کجا برم . ببین اصلا من چند تا سئوال ازت می پرسم ، ببینم میتونی جواب درست بدی ، اگه درست جواب دادی یه فکری برات می کنم ولی با اسم حقیقی خودت و عکس خودت نمیشه ثبت نام کنی ، مثلا یه عکس اسبی ، گلی ، یه تیر و کمونی ، گوزنی ، چیزی بجای عکس خودت میزاری و تاریخ تولدت را هم می نویسی مثلا 1200 شغل ات را هم مثلا مهندس کامپیوتر و متعلقات ، علاقه مندی هات را هم می نویسی اسب سواری – موتورسواری – اسکی – فوتبال – والیبال – بسکتبال – کوه نوردی – صخره نوردی – بیسبال – زدن ساز دهنی – گیتار – ویلون – تار- تنبک و خلاصه هرچی دوست داشتی ، محل تولدت را هم میگی مثلا ، همین دور و اطراف توی ایران .
- آقا اینا که شوما گفتید که ما نیستیم ، ولی من از گورخر بیشتر خوشم میاد ، بدنش راه راهه ، میشه عکس گورخر بزارم به جای عکس خودم ؟
- بعله ، عکس هر پرنده و چرنده و خزنده و گل و گیاهی را میتونی بزاری ، فقط عکس میمون نمیتونی بزاری که زیاد خوش آیند نیست ! تازه چیکار داری که اینایی که من گفتم تو نیستی ، اونجا یه دنیای مجازیه ، کسی که تو را نمیشناسه که بیاد شناسنامه ات را ببینه و گیر بده !
- پس بگو الکیه !
- نه بابا ، چرا حرف توی دهن من میزاری ، چی چی الکیه ، آدما واقعی هستند ، بعضی ها اونایی که توی پروفایلشون نوشتند خودشون میدونند و خودشون !
- پس اسمم را ثبت نام میکنی ؟
- - خیر اول باید یه شعر از خودت گفته باشی و بعد هم جواب سئوال ها را که من می پرسم بدی تا بعد ببینیم چی پیش میاد !
- شعر همونایی بود که گفتم ، مال خودمه ، اگه کسی دیگه اینا را بگه از من سرقت ادبی کرده !
- عجب پر رویی هستی بچه ! اونایی که این شعرها را گفتن تا حالا استخوناشون هم پودر شده ، فکر کنم توهم زدی ؟
- خب حالا سئوال هات را بپرس ، بعدا شعر هم از خودم در می کنم .
- در می کنم یعنی چی ؟ شعر را می سرایند ، این چه جور حرف زدنیه !
- ما که از خودمون نگفتیم ، از اون آقا شاعر که توی سریال روزهای برره بود یاد گرفتیم ، هونجا که یک مجسمه بز هم توی میدونش بود ، چرابه ماگیر میدی ؟
- خب ولش کن ، شغلت چیه و آیا کارت را دوس داری ؟
- مهندس راه و ساختمان هستم و ای بدک نیست !
- به چه هنری علاقمندی ؟
- زدن ساز دهنی !
- چندتا خواهر برادر داری ؟
- برادر که نداریم ، یه خواهر داریم که کلاس سوم دبستانه و هیچم ازش خوشم نمیاد ، ده سالش نشده هی منم منم می کنه ! یکی نیست بهش بگه وقتی که بزرگ شدی فوقش باید بری شوور کنی و غذا بپزی و لباس بشوری و بچه داری کنی !
- پسر فقط جواب سئوال ها را بده ، حاشیه نرو ! خب توی خانواده شما کس دیگری هم شعر میگه ؟
- یه خاله دارم اسمش سپیده است ، شب های جمعه هر هفته با دختر همسایه مون میره سقاخونه ، همیشه هم شعر " پارسال با هم دسته جمعی رفته بودیم زیارت " را می خونه !
- توی محل شما سقاخونه هم هست ؟
- یه سقاخونه هست که یه آب سردکن گذاشتن توش و مردم که تشنه شدن میرن آب می خورن ، اولش یه کاسه با زنجیر بسته بودن اونجا ، این بچه های محل خفن ، هم کاسه را بردن و هم زنجیر را، حالا هر کی میخاد آب بخوره باید بریزه کف دستش و هورت بکشه !
- شب های جمعه شمع هم توش روشن می کنن ؟
- نه بابا ، شده مثل سقاخونه های مشهد ، هنوز شمع را روشن نکردی یه وروجک میاد فوتش می کنه و قاپ میزنه و در میره !
- تعطیلات که میری لواسون از اون روزی که اسب اون خانم را کر و لال کردی دیگه اونا دیدی ؟
- واله دروغ چرا ، ندیدم ، اصلا مثل این که آب شده رفته وسط کره زمین ، فقط خبر دارم اسبش همون گوشه طویله افتاده و ناله می کنه !
- تا حالا مشهد رفتی زیارت ؟
- رفتم ، بابام که برای کار میره خارجه ، من و مامانم میریم مشهد !
- تا حالا رفتی گناباد ؟
- نرفتم ولی شنیدم یه خانمی اهل اونجاست که شعر و معر هم میگه ، و میگن یه مزرعه زعفران هم داره ، گناهش به گردن اون آقا احساس که اینو گفته ، ولی من تا حالا اون خانمه را ندیدمش !
- تا حالا رفتی طرفای اصفهان و یزد و بافق ؟
- رفتم ، بافق هم رفتم ، شنیدم یه آقایی اهل اونجاست ولی میگن مهاجرت کرده به مشهد ، میگن استاد دانشگاهه ، شنیدم اون صندلی داغ مال اونه ، هم دانشجوهاش را داغ می کنه و هم اونایی را که میاره میشونه روی اون صندلی !
- دوباره که زدی جاده خاکی وروجک ! قرار شد فقط کوتاه و مختصر جواب بدی !
- بابا خودت پرسیدی کجاها رفتم ! مگه عیبی داره آدم کسایی را که میشناسه تعریفشون را بکنه ؟
- واله از تو بعیده که تعریف کسی را بکنی ، خب بگو رفتی اصفهان و بافق با چی رفتی ؟
- با طیاره رفتیم اصفهان از اونجا یه درشکه از توی میدون مسگرها ، نه میدون نقش دنیا کرایه کردیم و رفتیم بافق ، اما اسب درشکه فکر کنم اسب نبود و بیشتر شبیه قاطر بود ، فکر کنم همشکل همونی بود که توی لواسون ترقه زیر پاش ترکوندیم !
ادامه دارد...
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۴۷۰۰ در تاریخ سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳ ۱۳:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.