سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        وروجک 6
        ارسال شده توسط

        منوچهر مجاهدنیا

        در تاریخ : يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۰۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۸۴ | نظرات : ۲۶

        طنز دنباله دار...
        قسمت ششم
        - سلام وروجک ! امروز رفتی مدرسه ! خوش گذشت ؟ با کی ها آشنا شدی ؟ دوست پیدا کردی ؟ درس خوب بود ؟
        - نه بابا ، امروز صبح زود به زور مامانم بیدارمون کرد ، خیلی دمق شدیم ، رفتم سر کوچه سرویس سوارشدیم اومدیم مدرسه ! یه خانمه از توی بلندگو گفت : بچه های عزیز و خوبم به مدرسه گُل های نوظهور خوش اومدید . حالا همه تون در چند صف پشت سرهم بایستید ! چند تا خانوم هم بودن که بهمون می گفتند چه جوری صف بکشیم ، یه پسره هم جلو من ایستاده بود و هی گریه می کرد و نَق می زد و پشت سر هم مثل این که نوار توی گلوش گذاشتن می گفت : من نمی خوام برم مدرسه ، مامانم را میخام ! یکی از خانوم ها اومد رفت کنارش خم شد گوشش را گرفت و سرش را برد پایین یه چیزی توی گوش بچهه گفت ، بچه یکمرتبه ساکت شد و نتُق نکشید ، فکر کنم گفت اگه ونگ بزنی گوشت را از بیخ می کنم ، یه خانوم هم از توی بلند گو خیلی حرف زد که ما بعضی از حرف هاش را فهمیدیم ولی  خیلی هاش را هم نفهمیدیم ، بهش می گفتن خانم مدیر . بعد یکی از اون خانما گفت دنبال من بیاین ، خودش جلو صف بود ، بردمون توی راهرو و رفتیم توی یه اتاق که بهش می گفتند کلاس . اون بچه که گریه می کرد حالا ساکت شده بود . ولی اخم هاش توی هم بود ! هی بینی اش را بالا می کشید و با پشت آستین لباسش آب اونو پاک می کرد ، خانم معلم اومد یه دستمال کاغذی داد بهش و گفت اینو بگیر مُفتِ را پاک برو بشین رو صندلی ات !
        -  فکر کنم بیشتر این داستان که تعریف کردی از خودت در آوردی !خب حالا چیزی هم یاد گرفتی ؟
        - نه بابا ، امروز که روز اول بود و خانم معلم اسمامون را پرسید و توی دفترش نوشت ، شغل پدرامون را هم پرسید ! من نمی دونم چیکار دارن بدونن باباهامون چه کاره اند ! حتما میخان بیان ماشین بخرن اونم ارزون ! اهه فکر کردن ما خ....ریم !
        - این چه حرفیه وروجک ! اصلا مگه معلما چقدر حقوق میگیرن که بتونن ماشین خارجی بخرن ، همون خرجشون را در بیارن توی این روزگار گرونی ، خودش خیلی کاره ! بیخود برا خودت توهم نزن ! خانم معلم از ادب و نزاکت بچه ها هم حرف زد؟
        - یه چیزایی گفت ، من داشتم دست شکسته ام را میخاروندم !
        - آخه از روی گچ که نمیشه دستت را بخارونی !
        خب دستمون میخارید !
        - ناهار هم بهتون دادن ؟
        - آره ، چه ناهاری ، سالاد و دوغ هم بود . ولی من از نوشابه بیشتر خوشم میاد !
        - خب نوشابه حتما برا بچه ها ضرر داره ! کتاب و دفتر  بهتون دادن ! کمد هم گرفتید ؟
        - پس چی ! شماره کمد من بیسته !
        - ولی ادب ات زیر دهه !
        - ببین آقاهه ، دیگه داری پرُرو میشی ! حسودیت میشه توی مدرسه تون کمد نداشتید و باید کیفتونو می کشیدید به کولتون ! تازه اون موقع ها هم که کیف کولی نبوده ، باید میذاشتید زیر بغلتون !
        - بچه تو چرا دوست داری هی نیش و کنایه بزنی ! کمد داشتن که سواد نمیاره ! باید درس بخونی و به حرف های معلم ات گوش کنی تا باسواد و با ادب بشی !
        - راستی آقاهه اون بچه که گفتیم گریه می کرد ، توی زنگ تفریح بهش گفتیم : بچه ننه ها نباس بیان مدرسه ، مگه مجبور بودی بیای !
        - خب بد حرفی زدی ! اومده بود توی یه محیط جدید ، شاید روز اول بوده یه کمی به قول تو دفرس شده ! چند روز بیاد عادت میکنه !
        - راستی آقا ما موبایل مون را هم برده بودیم مدرسه ، ولی خاموشش کرده بودیم ! دیدم یه وقت پسر خاله سپیده ام زنگ می زنه ، جلو خانم معلم مون خیطه !
        - مگه تو موبایل هم داری ؟
        - پ نه په ! از اون آیفون داراش ، مامامون امسال برای تولدمون هدیه داد ! هرچی بازی خفنه ، ریختیم توش !
        - به ! بابا تو دیگه چه بچه ای هستی ! فردا بزارش خونه و برو مدرسه ، که اگه خانم معلم دستت ببینه ازت می گیرن ، زنگ میزنن مامانت بیاد مدرسه و بعد که رفتی خونه تازه باید بازخواست هم پس بدی !
        - پس چرا خود معلمون توی کلاس با موبایلش حرف می زد ؟ عکس یه چهارگوش کشید روی تابلو سیاه و گفت بشنید از روی این نقاشی کنید ، تازه چهارگوشه هم خیلی زشت بود ، بعد یه شماره گرفت و من شنیدم به یکی می گفت من دیشب وقت نکردم ناهار برای امروز بپزم سر راه که افسانه را از مدرسه سوار می کنی غذا بگیر ببر تا من هم بیام ، آقا ما دلمون برای افسانه سوخت ، گفتیم خانم اجازه شما برید خونه و برای افسانه و شوهرتون ناهار درست کنید من خودم حواسم به کلاس هست . خانم معلم گفت مگه تو به حرفای من گوش می دادی ؟ گفتم نه ، حرفهاتون خودش اومد رفت توی گوش من ، تازه شوما هم مثل مامان من هستید که سر ظهر زنگ می زنه به بابام میگه غذا بگیر بیار ! تازه یه چیز دیگه هم گفتیم ، گفتیم خانوم معلم شوما که روزا سر کلاس با موبایلتون صحبت می کنید پس کی وقت می کنید به ماها درس بدین ! آقا ما اینا که گفتم تندی اومد طرف من و جاتون خالی یه پس گردنی گذاشت پس کله مون ! ما دیدیم اگه گریه کنیم برامون افت داره ، روی خودمون نیاوردیم و شروع کردیم به کشیده عکس الاغه که روی تابلو بود.
        - بچه دیگه داری یه سری حرفایی  می زنی که آدم بزرگا هم نمی زنن ، مواظب حرف زدنت باش . هر چیزی را که آدم می بینه که نباید به زبون بیاره ! دیگه هرچی حرف زدی بسه ! برو به درس و مشقات برس !
        - عجب گیجی هستی تو. من که گفتم مدرسه ما بدون کیفه ! یعنی تکلیف شب نداریم ! ببین بیا اسم منو توی سایت بنویس ما بیایم اونجا یه کم شعر یاد بگیریم ، میگن یه صندلی ولرم هم هست که اولش سرده ، بعد یکی میشونن روش و زیرش را با گاز روشن می کنن و جِزِ طرف را درمیارن !
        - آره اما اونجا چند نفر هستند که سرشون درد می کنه برا کباب کردن بچه هایی مثل تو ، بیای اونجا جزغاله ات می کنن .
        - فکر کردی ، تو منو ببر اونجا بلدم چیکارشون کنم !
        - بچه تو حریف اونا نیستی همچی می پیچوندت که هرچی هم یاد گرفتی فراموش کنی !
        - به اونش چیکار داری ، تو اونجا دوست و رفیق داری پارتی بازی کن ما را ببر اونجا بقیه اش باخودمن .
        - فکر نکنم ثبت نام ات کنند ، حالا برو خسته ام کردی دفعه بعد یه پنجاه شصت تا سئوال ازت می پرسم اگه قبول شدی و درست جواب دادی یه کاریش می کنم .
        خب دیگه آخر شبه خاموش کن وبت را برو بخواب !
         
          ادامه دارد ...                                                         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۶۰۵ در تاریخ يکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳ ۰۱:۰۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1