سال ها پيش به يك طرح در مورد عدالت اجتماعي فكر مي كردم(هنوز هم فكر مي كنم) طرحي كه مي خواستم تبديل به نظريه شود!
در ذهن خود سه ستون ساخته بودم براي به نقطه ي ايده آل رساندن عدالت اجتماعي، كه به ترتيب حروف الفبا عبارتند از
اقتصاد
امنيت
فرهنگ
در نظر من هر سه مورد فوق بايد با هم رشد كنند براي رسيدن به هدف كه همان عدالت اجتماعي است.
يك مثال ساده مي زنم:
رانندگي و تصادفات در ايران
به دلايل مشكلات اقتصادي وضعيت توليد يا واردات خودرو خوب نيست. خودروهاي داخلي بسيار گرانتر از همين نمونه ها كه به خارج از كشور صادر مي شوند هستند! گاهي تا سه برابر!!! علت چيست؟
جاده هاي ما وضعيت مناسبي ندارند، به علت كمبود منابع مالي!!!!
نداشتن امنيت فقط اين نيست كه به ما به صورت مستقيم تعرض شود! همين كه جاده ها و خودرو استاندارد كمتري داريم خود باعث ايجاد اين تفكر مي شود كه در جاده ها و خودرو ها امنيت نداريم
حالا دليل نداشتن اقتصاد سالم و نبود امنيت چيست؟
اينجا ديگر به فرهنگ برمي گردد
خودرو سازي كه به جاي فكر كردن به منافع ملي و مردم كشورش، به منافع خود و گروهش مي انديشد هرگز نمي تواند يك خودرو مناسب توليد كند.
مسئول دولتي و پيمانكاري كه يا به فكر جيب خود هستند و يا منافع سياسي جناح و گروه خود، هرگز توانايي ساختن يك جاده يا خيابان كاملن استاندارد را ندارند.
مانند پل ميدان امام حسين و يا پل ميدان الهيه در كرمانشاه كه فقط مايه ي زحمت مردم است و وقت شان را براي ساختن آن ها تلف كردند!
خودرو غير استاندارد، جاده ي غير استاندارد، و مردمي كه هر كدام خود را صاحب حق مي دانند ..
زياده گويي نشود...ب
ه اميد روزي كه بتوانيم با خيالي آسوده فرزندانمان را (دختر يا پسر تفاوتي ندارد) از مرز بازرگان به چابهار، از سرخس به اهواز، از گيلان به هرمزگان و از كرمانشاه به زاهدان بفرستيم...
به اميد روزي كه مردم ما در صف سبد كالا زير دست و پا له نشوند...
به اميد روزي كه تبعيض قومي، مذهبي، جنسيتي و هرآنچه تبعيض است از سرزمينمان رخت بربندد
به اميد رسيدن به اتوپياي افلاطوني
به مدينه ي فاضله ي علي
و آرمانشهر نياكانمان...
اين مختصر را با قلب و قلمي شكسته به اين اميد نوشتم تا شايد در ذهن كسي جرقه اي ايجاد كند و اين جرقه بعد ها تبديل به نظريه اي اجتماعي شود كه شعار صرف نباشد
نظريه اي قابل عمل كردن...
نوشته ي ناپخته ام را بگذاريد به حساب بي سوادي و دور بودن از كلاس هاي درس متفكرين_ كسي كه در مرزهاي دور افتاده ي غربي اين سرزمين، روزگار مي گذراند...
خورشيد باشيد و بتابيد...
رضا نظري
كرمانشاه
1392/11/15