سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 16 آبان 1403
    5 جمادى الأولى 1446
    • ولادت حضرت زينب سلام‌الله عليها، 5 هـ ق، روز پرستار و بهورز
    Wednesday 6 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      چهارشنبه ۱۶ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      هدیه کریسمس
      ارسال شده توسط

      فرشید بلنده

      در تاریخ : سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ ۲۱:۵۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۳۸ | نظرات : ۱۴

             ساعت کار شرکت تقریباً تموم شده بود . همکاراش آماده رفتن شده بودند ولی نوید هنوز  منتظر تماس یکی از مشتری های شرکت بود . برای بار چندم نگاه ساعت کرد .
      -    نوید جان بیخیال شو ، پاشو بریم . فردا خودش تماس میگیره . چرا شیرینی تو نخوردی ؟ اگه " تیگران "بیاد و ببینه ناراحت میشه . تو هنوز این عادتتو ترک نکردی ؟ چه فرقی می کنه مسیحیه یا چه می دونم هر مذهبی ! اونم مثه ما ایرانیه . یخورده این تعصبای بیخودو کنار بذار . اگه همین جور ادامه بدی باید برات فُرم ثبت نام طالبان پر کنیم .
      -         من هزار بار بهت گفتم مشکلی باهاش ندارم . ولی نمی خوام خیلی باهاش قاطی بشم .
      -         باشه حالا که اینطور شد من این شیرینی رو میخورم .
      -         حالا که چی ؟ من اگه از گشنگی بمیرم بهتر از اینه که از دست این . . .
        در همین لحظه "تیگران" از بغلشون رد شد . طوری که یعنی اصلاً متوجه حرفای نوید و سامان نشده .
      سامان وسط حرف نوید پرید و گفت : تیگران جان ببخشید ، راستی گفتی خونه شما توی محله جُــلفاس ؟ جای باحالی باید باشه .
         اون روز سپری شد و نوید از حرفاش پشیمون شده بود ولی یه جورایی غرورش بهش این اجازه رو نمیداد که بخاطر این موضوع از تیگران پوزش بخواد . فردای اون روز ساعت 8 بامداد وقتی به شرکت رسید سراغ میز تیگران رفت ولی اون هنوز سر کار نیومده بود . از همکارش سراغ تیگران رو گرفت .
      -    امشب جشن کریسمسه واسه همین چند روزی رو از رئیس مرخصی گرفته . سه ماه دیگه هم نوبت ماست . . . چیزی تا نوروز نمونده . من که لحظه شماری می کنم .
      نوید با یه لبخند سرد سراغ روزشمار (تقویم) روی میزش رفت . بله امروز یکشنبه اس ، جشن کریسمس . می دونست که برای مسیحی ها روز بزرگیه . میخواست یه جوری از دل تیگران در بیاره از طرفی هم دوست داشت ببینه که اونا چطور این روز بزرگ رو جشن می گیرن . برای همین به سراغ حسابدار شرکت رفت و از توی پرونده ها آدرس تیگران رو گرفت و توی دفترچه کوچکش یادداشت کرد :  " تیگران سوان " فرزند آرشام –به آدرس . . .
         بعد از تعطیل شدن شرکت ، به محله  " جلفا " ( واقع در اصفهان ، محل زندگی ارامنه ) رفت . توی راه از روی پل به زاینده رود نگاه می کرد که یه زمانی پر از آب بود ولی افسوس حالا . . .    . خورشید غروب کرده بود ولی بخاطر چراغونی همه جا روشن بود . . . مردم رو می دید که دسته دسته توی خیابون با خنده و شادی ، در حال رفت و آمد بودند . بچه ها توی خیابون باهم آواز می خوندند . چند متر اون طرف تر ، یه درخت کاج تزئین شده و مردی ایستاده با لباس بابانوئل بود که با صدای خنده بلند ، به بچه ها ، کادو و شیرینی هدیه میداد .
         نوید با دیدن این صحنه یاد بچگیای خودش افتاد . آخرین باری که هدیه نوروز گیرش اومد . آخرین سالی که پدر و مادرش در کنار هم بودند . برای این هیچوقت دیگه از جشن نوروز خوشش نمیومد و هر سال به یه بهونه ای از گرفتن عیدی پرهیز می کرد .
        همینطور که پرسون پرسون خودشو به در خونه تیگران رسوند متوجه یه پرده بزرگ در خونه شون شد . پرده ای پوسیده که روی اون ، از خانواده اونا سپاسگزاری شده بود . پرده ای که روش نوشته بود آرشام سوان  - تاریخ و محل شهادت : سوم خرداد 1361 خرمشهر .
        انگار که همه دنیا روی سر نوید خراب شده بود . طاقت موندن روی پای خودشو نداشت . سرشو پایین انداخته و به آرومی از اونجا دور شد . همین طور که به راه خودش ادامه می داد به یک کلیسای بزرگ رسید که روبروی اون یک مجسمه بود . به آرومی کنار اون نشست . درحال نگاه کردن به کلیسا بود که متوجه پیرمردی خمیده با ریش و موی سپید شد ، که به سمت اون در حال حرکته .
      -         دنبال کسی می گردی پسرم ؟
      -    بله . دنبال یه دوست . اسمش تیگرانه . البته آدرسشو دارم ولی فکر می کردم اینجا پیداش کنم . میشه از شما خواهش کنم ، کریسمسو بهش تبریک بگید .
         پیرمرد درحالی که با دستش به مرد لباس قرمز اون طرف خیابون اشاره کرد گفت : بهتره به خودش بگی .
        صدای خنده بابانوئل هنوز به گوش می رسید که به بچه ها میگفت : کریسمس همگی مبارک .
                                                                                                                                                                                                                                      فرشید بلنده
                                                                                                         دی ماه 1392

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۹۲۶ در تاریخ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ ۲۱:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3