سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      حکایت عشق
      ارسال شده توسط

      احمدی زاده(ملحق)

      در تاریخ : جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۸۰ | نظرات : ۱۳

      حکایت عشق::
      ﯾﻪ روز طﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮل از ﭼﮫﺎر راه ﺳﭙﮫﻪ ﺳﺎﻻر رد ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ دﯾﺪم دﮐه ﺑﺎﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺑﺎزه ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﻧﺦ ازون سیگارت ﺑﺪی ﺑﮕﺸﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﺟﻮون ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟته ﮔﻔﺘﻢ ١۶ ﺳﺎل ﮔﻔﺖ  سنت قانونی نیست ﺑﺮو دوﺳﺎل دﯾﮕﻪ ﺑﯿﺎ دو ﺳﺎل ﮔﺬﺷﺖ و طﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮل از ﭼﮫﺎر راه ﺳﭙﻪ ﺳﺎﻻر رد شدیدم دیدیم ﺑﺎز دکه ﺑﺎ ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺑﺎزه ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎر ﺑﺪی بکشیم ﮔﻔﺖ ﺟﻮن ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﺘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ١٨ ﺳﺎل ﮔﻔﺖ ﺳﻨﺖ ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﻪ اﻣﺎ ﯾﻪ ﺷﺮط داره ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ چه شرطی ﮔﻔﺖ اﮔﻪ روﺷﻦ ﮐﺮدی ھﺮ ﮐﺎری ﺑﮑﻨﯽ ھﺮ ﺟﺎ ﺑﺮی ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺘﻢ جمالتو ﻋﺸﻘﻪ ﺳﯿﮕﺎرو  گرفتیم گفتم عشقه روﺷﻦ ﮐﺮدم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﯾﻪ ﭘﮏ زدم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ راه اﻓﺘﺎدم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ رﺳﯿﺪم ﺳﺮ ﻣﺤﻞ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ رﻓﯿﻘﺎ ﺳﺮ ﻣﺤﻞ ﮔﻔﺘﻦ ﺳﻼم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﭼﻄﻮری ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ نیستی گفتم عشقه گفتند ﭼﮑﺎر ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮاھﺮ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ راه اﻓﺘﺎدم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ  تند رفتم گفتم عشقه  یواش رفتم گفتم عشقه  خلاصه رﺳﯿﺪم در ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮاھﺮه ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ در زدم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ زﻧﮓزدمﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﺧﻮاھﺮه در ﺑﺎز ﮐﺮد ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺳﻼم دادشﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎﺗﻮﮔﻔﺘﻢﻋﺸﻘﻪرﻓﺘﻢﺗﻮﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﭼﺎﺋﯽ ﻣﯽ ﺧﻮری ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﻮه ﻣﯽ ﺧﻮری ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺮم سر محل ﺧﺮﯾﺪ از اﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻣﻮاظﺒﺖ ﮐﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ رﻓﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﺑﭽﻪ  خواب بود گفتم عشقه بیدار شد گفتم عشقه ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮد ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ اﻋﺼﺎﺑﻢ و ﺧﺮاب ﮐﺮد ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﺳﺮم ﺑﺮد ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﺧﻼﺻﻪ ﻗﺼﺪ ﮐﺮدم ﺑﭽﻪ رو ﺑﮑﺸﻢ ﮔﻔﺘﻢﻋﺸﻘﻪ دﺳﺖ اﻧﺪاﺧﺘﻢ ﮔﺮدن ﺑﭽﻪ ﻓﺸﺎر دادم ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ فشار دادم گفتم عشقه باز فشار دادم  گفتم عشقه یهو ﺑﭽﻪ زﯾﺮ دﺳﺘﻢ ﻣﺮد ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﺧﻮاھﺮ اوﻣﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ گفت سلام  گفتم عشقه دﯾﺪ ﺑﭽﻪ صداش در نمیاد گفتم عشقه گفت این که  ﻣﺮده ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ اوﻧﻮن ﮔﺸﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻗﺎﺗﻠﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﻣﺖ ﮐﻼﻧﺘﺮی ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘه ﺮﻓﺘﯿﻢ کلانتری  ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﻣﺎﻣﻮره ﮔﻔﺖ اﺳﻤﺖ ﭼﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ فامیلت چیه گفتم عشقه گفت ﻟﻘبت چیه ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﭼﺮا اﯾﻦ زﺑﻮن ﺑﺴﺘﻪ رو ﮐﺸﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﺧﯿﻠﯽ روت زﯾﺎده ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ روﺗﻮ ﮐﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻤﺖ ﺑﯿﺶ ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ رﻓﺘﯿﻢ ﺑﯿﺶ ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺣﮑﻢ اﻋﺪام ﺑﺮﯾﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮐﻠﻪ ﺳﺤﺮ ﻣﺎ رو ﺑﯿﺪار ﮐﺮدن ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﺑﺮدن ﭘﺎی ﭼﻮﺑﻪ دار ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ وﺻﯿﺘﯽ ﺑﺮای ﺧﺎﻧﻮاده دوﺳﺘﺎن ﺳﺎﯾﺖﺷﻌﺮ ناب  ﻧﺪاری ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ طﻨﺎب و اﻧﺪاﺧﺘﻦ ﮔﺮدﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ کشیدنﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ  ﮐﺸﯿﺪن ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﯾﻪ ھﻮ ﺑﺎﺑﺎ ﻋﻠﯽ زد ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺟﻮن ھﻤﻮن ﯾﻪ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎری که کشیدی ﺑﺮای ھﻔﺖ ﺟﺪت ﺑﺴﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻤﺎﻟﺘﻮ ﻋﺸﻘﻪ
      02:25- 4/9/1388لندن-انگلستان
      امیدوارم همیشه خنده رو لب هاتون بچسبهnull

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۸۱۲ در تاریخ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0