سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 22 آبان 1404
  • شهادت سيد علي اندرزگو به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1357 هـ ش
23 جمادى الأولى 1447
    Thursday 13 Nov 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب

      پنجشنبه ۲۲ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عطیّه
      ارسال شده توسط

      سارا اخوان

      در تاریخ : ۱۰ روز پیش
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۵ | نظرات : ۷

      صبح بود، صدای مادرش در خانه  پیچید. «عطیه، آماده‌ای»؟ 
      عطیه سرش را تکان داد، بدون اینکه حرفی بزند. 
      نگاهش به پنجره بود، جایی که نور کم‌رنگ خورشید روی
       زمین نقش می‌بست.
      مادرش نگاهی به او انداخت و از اتاق بیرون رفت. هیچ‌کس نمی‌دانست در ذهن عطیه چه می‌گذرد.
      خاطراتش دوباره به سراغش آمدند. روزهایی که بازی میکرد، می‌خندید، و هیچ ترسی در دلش نبود. صدای خنده‌های
       دوستانش، بوی نان تازه، لمس نرم لباس‌های مدرسه… 
      همه چیز ناگهان محو شد و جای خود را به غم و خشم داد.
      عطیه از جای خود بلند شد.
      به آینه نگاه کرد. صورت زیبا 
      و معصومش اکنون خط‌هایی از خشم و درد را در خود
       داشت.
      شب‌ها، وقتی همه خواب بودند در اتاقش قدم می‌زد، با
       خودش حرف می‌زد، حرف هایی نامفهوم، که مشخص نبود درباره که و چه اند. 
      صدایش در اتاق کوچک می‌پیچید..... 
      «عطیه» 
      دختری که نمی‌دانم از او چه بنویسم؛ معصومیت نگاهش، یا خشم و فریادهای عصیانگرانه‌اش.
      کاش خود او بود و قلم به دستش می‌دادم و می‌گفتم:
       «بنویس هر چه دلت می‌خواهد… هر چه و هر کس که
       آزارت داد، بنویس سرنوشتت را. بنویس غم‌ها و اشک‌هایت را، بنویس چه شد که خشمی این‌چنین در وجودت 
      خروشید.»
      هیچ‌کس او را درک نمی‌کرد؛ چون در جایگاه او نبودند. شاید هم برایشان مهم نبود که درکش کنند. حتی کوچک‌ترین 
      همدلی نیز نصیبش نمی‌شد. نمی‌دانم، آیا می‌دانست دوست
       داشتن و دوست داشته شدن چه رنگی دارد؟
      عطیه دختری بود که فقط نگاهت می‌کرد؛ موشکافانه و 
      مرموز. هیچ‌گاه نمی‌گفت در ذهنش چه می‌گذرد، تنها شاید
       لبخندی بر لب می‌آورد، و ناگهان، سیلابی خروشان در ذهنش به راه می‌افتاد؛ خاطرات و رنج‌های گذشته‌اش هجوم 
      می‌آوردند، و او فریاد می‌کشید، جیغ می‌زد، و گاهی حمله‌ور می‌شد به هر آن‌که نزدیکش بود.
      عطیه دختری معصوم و بی‌گناه بود، اما روزگار او را برای
       رنج‌ها و دردهای ناتمامش انتخاب کرده بود. دختری زیبا و
       فریبا. زمانیکه تمام رویاهایش را بافته بود، ناگهان مجنون
       شد. کسی نمی‌دانست چرا و چگونه او تبدیل شد به آدمکی 
      ترسناک و تنها.
      شوک‌های الکتریکی بر مغزش، او را بیش از پیش وحشتناک 
      کرد. هر روز، تنهاتر از قبل، با فریادهایش، در جهانی محصور و بی‌رحم زنده بود. تا آن‌که روزگار، سرانجام، رضایت داد که رنج‌هایش پایان یابند. نامش بر تکه سنگی سرد نوشته شد و او در خاطره‌ها فراموش شد… هیچ‌کس نفهمید که «عطیه» چه شد.
      «عطیه» دختری که سازِ سرنوشتش کوک نبود. 
      شاید در جایی دیگر، در خانه ایی دیگر 
      پشت پنجره ایی  دیگر ایستاده 
      و با خود زمزمه میکند؛ 
      باز باران عاشقانه. 
      می‌کوبد بر قلبِ خسته. 
      می‌گرید دلِ دیوانه. 
      در غمِ یارِ رفته. 
      در سکوتِ بی صدا. 
      باز باران، عاشقانه. 
      می‌نویسد نامِ او را. 
      بر دلِ شب، بی بهانه. 
      می‌رقصد بر شاخه‌ها. 
      نغمه‌های شبانه. 
      می‌پیچد، عطرِ یادش. 
      در دلِ تنها‌ی خانه. 
      می‌چکد از بامِ قلبم. 
      خاطره‌های جاودانه. 
      می‌رقصند با باران
      تا صبحِ های عاشقانه

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۶۰۴۵ در تاریخ ۱۰ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      لیلا برادران
      ۲ هفته پیش
      درود سارا بانو
      داستانی غم انگیز بود
      دلم برای مظلومیت طیبه سوخت...بعد از جنون محکوم به مرگ شده😭
      سارا اخوان
      ۲ هفته پیش
      درود لیلا جان. بله داستانی واقعی و پر از اندوه
      جواد کاظمی نیک
      ۹ روز پیش
      درودبرشما زیبابود بانو ولی غمناک
      خوش آمدید 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 خوش آمدید 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵 🌹🌹🏵🏵🏵🏵🪷🪷🏵🏵🏵🏵🏵🏵
      سارا اخوان
      سارا اخوان
      ۳ روز پیش
      درود بر شما آقای کاظمی عزیز، ممنون ازت که خوندی و احساست رو نوشتی 🌹
      خوشحالم تونستم حس غم داستان رو منتقل کنم.
      ارسال پاسخ
      سیده منیژه عنایتی
      ۴ روز پیش
      سلام سارای عزیز
      بسیار قلم عالی و زیبایی داری چون انتخاب لغات و جملاتت اون درد رو به ادم تزریق میکرد
      فقط اینکه از درد عطیه صحبت کنی اگه عطیه شخصی واقعی هستش گوشه ای از درد و اتفاقی که از سرگذروند رو به صورت داستان کوتاه بیار تا درک واقعه بیشتر بشه من دوس دارم از عطیه بدونم
      ممنون موفق باشی جانم
      سارا اخوان
      سارا اخوان
      ۳ روز پیش
      درود بر شما بانو عنایتی 🌸
      از توجه و لطفتان بسیار سپاسگزارم. خوشحالم که قلم من توانسته حس درون متن را منتقل کند.
      عطیه برگرفته از واقعیت است و در نوشته‌ای مستقل‌تر، بخشی از زندگی و رنج او را روایت خواهم کرد.
      قدردان همراهی و نگاه زیبای شما هستم 🌹
      ارسال پاسخ
      سلمان کریمیان
      دیروز
      درود خانم سارا گرانمایه 🌹🌹🌹🌹🌺
      خیلی واقعی و زیبا بیان کردی
      و نفس گیرو دلگیر
      امیدوارم کسی در این شرایط و وضعیت نماند
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3