سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 22 آبان 1404
  • شهادت سيد علي اندرزگو به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1357 هـ ش
23 جمادى الأولى 1447
    Thursday 13 Nov 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب

      پنجشنبه ۲۲ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      ناصر کشاورز
      ارسال شده توسط

      رها فلاحی

      در تاریخ : ۲ هفته پیش
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۴ | نظرات : ۰

      ناصر کشاورز

      استاد "ناصر کشاورز"، شاعر و نویسنده‌ی کتاب‌های کودکان، زاده‌ی ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۱ خورشیدی، در تهران است. 
      وی در پنج سالگی همراه با خانواده راهی دامغان شد. تحصیلات ابتدایی تا دیپلم متوسطه را در دامغان گذراند، و در سال ۱۳۶۷ در رشته‌ی مهندسی صنایع، در دانشگاه پذیرفته شد، اما پس از یک ترم تحصیل انصراف داد.
      ایشان یک دختر و یک پسر دارد. دختر او با نام "کلاریز کشاورز"، موسیقی‌دان و نوازنده‌ی فلوت است.
      وی فعالیت رسمی خود را با مجله‌ی کیهان بچه‌ها شروع کرد و نخستین شعر او در سال ۱۳۶۲ در همان مجله به چاپ رسید. 
      نخستین کتاب ایشان با نام «من و مرغابی‌ها» در سال ۱۳۶۵ منتشر شد. ناصر کشاورز علاوه بر شعر، در زمینه‌ی موسیقی نیز فعالیت می‌کند و نوازنده‌ی عود و گیتار است.
      از ناصر کشاورز تا کنون بیش از ۱۶۰ عنوان کتاب در حوزه‌ی ادبیات کودکان منتشر شده‌ است؛ و از او به عنوان پرکارترین شاعر کودک یاد می‌شود. 
      برخی از آثار او عبارتند از:
      - مجموعه‌ی ۱۲ جلدی شعرهای نی‌نی کوچولو
      - مجموعه‌ی ۱۲ جلدی می‌می‌نی و مامانش
      - مجموعه‌ی ۴ جلدی دویدم و دویدم
      - از این طرف لطفاً فقط هیس
      - مرا یک دایناسور درسته قورت داده
      - مجموعه‌ی وگی ورجه
      - مجموعه‌ی کی بود کی بود
      - مجموعه‌ی ۱۶ جلدی داسی دایناسی
      همچنین ناصر کشاورز با همکاری انتشارات داستانِ من، یک کتاب داستان اختصاصی با نام «آرزوهایی برای کودک شما» را منتشر کرده‌ است. تصویرگری این کتاب را علی رادمند انجام داده‌ است. در این کتاب، داستان و تصویرسازی‌ها بر اساس نام کودک و مشخصات ظاهری و علاقه‌مندی‌های او تغییر می‌کند و هر کودک قهرمان داستان اختصاصی خود می‌شود. مطالعه برخط این کتاب از طریق سایت انتشارات داستانِ من رایگان است.

      ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

      ◇ افتخارات ادبی و هنری:
      - او در دومین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر در بخش کودک و نوجوان برگزیده شد
      - در ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۵ در مراسم پایانی یازدهمین جشنواره شعر فجر نشان درجه یک هنری توسط سیدرضا صالحی امیری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت به ناصر کشاورز و شش شاعر دیگر اعطا شد.
      - «نشان ماه طلایی» از جشنواره بزرگ ادبیات کودک و نوجوان
      - برنده‌ی نشان «مداد پرنده» از جشنواره کانون پرورش فکر کودکان و نوجوانان
      و...

      ─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

      ◇ نمونه‌ی شعر:
      (۱)
      [ستاره]
      باد  آسمان را
      ديشب تكان داد
      سه تا ستاره
      در دستم افتاد
      بودند آن‌ها
      بسيار زيبا
      يک دانه‌اش را
      دادم به بابا
      آن ديگری را
      دادم به مادر
      ديدم كه مانده
      يک دانه ديگر
      آن را به بالا
      پرتاب كردم
      اين كارها را
      در خواب كردم.

      (۲)
      [زنبور عسل]
      تو حساسی، ظریفی
      شبیه بوی یاسی
      تو یک زنبور هستی
      که از ما می‌هراسی
      تو دل داری مگر نه؟
      تو هم احساس داری
      وگرنه پس چه کاری
      به بوی یاس داری؟
      چرا که لحظه‌ای هم
      تو را جدّی ندیدیم
      و گل را پیش چشمت
      چه بی‌رحمانه چیدیم
      تو را جز پای کندو
      همیشه ترک کردیم
      چرا که از تو تنها
      عسل را درک کردیم

      (۳)
      [پنجره]
      کی بود کی بود؟
      پنجره بود، پرده داشت
      اون طرفش نرده داشت
      یه بچه گنجیشک روی نرده دیدم
      از لای پرده دیدم
      پنجره رو وا کردم
      جیک‌جیک بفرما کردم
      گفتم بیا خونه‌مون
      بهت بدم ماست و نون
      گنجشکه رفت، نفهمیدم که سیره
      یا رفت اجازه از باباش بگیره!

      (۴)
      [لوله‌ی گاز]
      کی بود کی بود؟
      یه لوله‌ی دراز بود
      تو اون پُر از گاز بود
      یه روز بوشو شنیدم
      ولی اونو ندیدم
      گفتم مامان این کیه
      بوی خطرناکیه!
      مامان اومد شیر گاز و ببنده
      دیدم داره می‌خنده
      بوها، نه از لوله، نه از شیر بود
      فقط بوی پیاز داغ و سیر بود.

      (۵)
      [صابون]
      کی بود کی بود؟
      یه صابون کوچیک موچیک
      گریه می‌کرد چیلیک چیلیک
      غصه می‌خورد همیشه
      می‌گفت چرا صابون بزرگ نمی‌شه
      هر روز دارم آب می‌خورم تَر می‌شم
      ولی کوچیک‌تر می‌شم
      رفتم پیشش نشستم
      براش یه خالی بستم
      گفتم من هم اون قدیما غول بودم
      مثل تو خنگول بودم
      کوچیک شدم که با تو بازی کنم
      سُرت بدم سُرسُره بازی کنم.

      (۶)
      [مداد تنبل]
      خیلی لجم گرفته
      از دست این مدادم
      او مثل بچه‌ای لوس
      لج می‌کند به آدم
      وقتی که مشق دارم
      او غیب می‌شود زود
      دیروز گوشه‌ی تخت
      در جیب خرسکم بود
      گفتم: چقدر باید
      دنبال تو بگردم؟
      امروز با سه تا مشق
      او را جریمه کردم.

      (۷)
      [سیب جان سلام]
      توی اين دلم
      چند تا غم است
      فكر می‌كنم
      سيب، آدم است
      فكرهای من
      نيستند عجيب
      غصّه می‌خورم
      من برای سيب
      سيب را همه
      پوست می‌كنند
      نصف می‌كنند
      گاز می‌زنند
      زود می‌شود
      سيبشان تمام
      يک نفر نگفت
      سيب جان سلام!

      (۸)
      دفتر چهل برگ من
      چهل تا باغچه داره
      مداد من همیشه
      گل توی اون می‌کاره
      این باغچه کاغذی
      گل‌هاش همیشه سبزه
      نه آب می‌خواد نه آفتاب
      هرچی بگی می‌ارزه

      (۹)
      [اسفناج]
      برگ‌هاى اسفناج
      تازه بود و سبز و ترد
      مادرم از لاى آن
      يك دو برگى كند و خورد
      گفت: اجرش با خدا
      اسفناجش گل نداشت
      قيمتش هم بد نبود
      روى هم، مشكل نداشت
      حس خوب مادرم
      شد نسيمى مهربان
      نرم و آهسته وزيد
      رفت توى آسمان
      از دعايش، آسمان
      ابر شد باران گرفت
      باغِ سبزى كارها
      زير باران جان گرفت
       
      (۱۰)
      [شونه بود]
      رفتم بالا شونه بود
      دندونه دندونه بود
      موج موهامو صاف کرد
      پیچید کلاف کلاف کرد
      اومدم پایین قیچی بود
      قیچی می‌زد هر چی بود
      اومد به خونه ما
      دوست شد با شونه ما
      موی منو کوتاه کرد
      سرم رو مثل ماه کرد

      (۱۱)
      [چراغ بود] 
      رفتم بالا چراغ بود
      دستش زدم چه داغ بود
      شکل گلابی‌های توی باغ بود
      اومدم پایین کلید بود
      رنگ تنش سفید بود
      دستش زدم یه تیک کرد
      اتاقمو تاریک کرد

      (۱۲)
      [نیلوفر و مرداب]
      تو ای نیلوفری که
      گل مرداب هستی
      برای دیدن من
      چرا بی‌تاب هستی
      من دریاچه هستم
      پر از موج و تلاطم
      که گاهی چند کشتی
      درونم می‌شود گم
      تو حساسی ظریفی
      نداری تاب دریا
      پر از شوری و تلخی است
      دل پر آب دریا
      چگونه می‌توانی
      بگوئی بد به مرداب
      همین که پیش پایت
      شده چون فرشی از آب
      تو می‌نالی همیشه
      و شکوه داری از او
      از آه قورباغه
      پشه سنجاقک و بو
      تو بی‌مرداب یعنی
      گلی مصنوعی و سرد
      گل بی‌روح و احساس
      بدون چکه‌ای درد
      تو می‌دانستی ای کاش
      که این مرداب دریاست
      و او هم گوشه‌ای از
      دل گسترده ماست

      (۱۳)
      [آسمان، آب، زمین]
      کی به این خورشید می‌گوید نخواب؟
      آفتابت را بتاب!
      کی زده فواره‌ی رنگین‌کمان
      توی حوض آسمان؟
      از کجا آورده دریا آب را؟
      آسمان، مهتاب را
      کی به دل‌ها مهربانی داده است؟
      شادمانی داده است؟
      او خدای مهربان و خوب ماست
      دوست دار بچه‌هاست

      (۱۴)
      [اتل متل]
      اتل متل توپ
      توپ خورد به شیشه
      این توپ بی‌عقل
      آدم نمیشه
      اتل متل سوت
      جیغ بلندگو
      پنجره می‌گه
      شیشه من کو؟
      اتل متل آخ
      کی خورد زمین باز
      صدای گریه‌ست
      یا قاز قاز غاز؟
      آقا اجازه
      تقصیر ما بود
      این توپ کم باد
      سر به هوا بود

      (۱۵)
      [پدربزرگ]
      دیشب پدربزرگم
      آمد به خانه‌ی ما
      باز او مرا بغل کرد
      بوسید صورتم را
      مادر برای او زود
      یک چای تازه آورد
      او خسته بود و پایش
      انگار درد می‌کرد
      با خنده باز از من
      پرسید: در چه حالی؟
      کردم تشکر از او
      گفتم که: خوب عالی
      در دست پیر او بود
      باز آن عصای زیبا
      خندید و قلقلک داد
      با آن عصا دلم را

      (۱۶)
      [دریا]
      از کیف مامان
      یک شانه گاهی
      بیرون می‌آید
      مانند ماهی
      سر می‌خورد او
      بر موج موها
      با پیچ و تابی
      آرام و زیبا
      مامان خوبم
      انگار دریاست
      دریا همیشه
      در خانه‌ی ماست

      (۱۷)
      [سیب]
      گرفتم سیبی از مامان
      که شکل قلب آدم بود
      ولی خیلی بزرگ و چاق
      تمام آن زیادم بود
      به او گفتم که سیبم را
      بیا نصفش بکن لطفا
      به یاد دوستم هستم
      که بازی می‌کند با من
      دلم می‌خواهد از سیبم
      برای او نگه دارم
      به من لبخند زد مامان
      خوشش آمد از این کارم
      بله آن روز سیب من
      دو قسمت شد ولی با پوست
      چه زیبا بود در  دستم
      کنار هم دو قلب دوست

      (۱۸)
      [ستاره]
      باد آسمان را
      دیشب تکان داد
      سه تا ستاره
      در دستم افتاد
      بودند آنها
      بسیار زیبا
      یک دانه‌اش را
      دادم به بابا
      آن دیگری را
      دادم به مادر
      دیدم که مانده
      یک دانه دیگر
      آن را به بالا
      پرتاب کردم
      این کارها را
      در خواب کردم

      (۱۹)
      [عروسی]
      وقت غروب است
      خورشید زیباست
      مثل عروس است
      از دور پیداست
      یک ابر نازک
      افتاده رویش
      مانند یک تور
      بر روی مویش
      داماد پس کو؟
      او توی راه است
      من شک ندارم
      آقای ماه است
      جشن عروسی
      در آسمان هاست
      صد تا ستاره
      مهمان آن هاست

      (۲۰)
      [آسمان دریا شد]
      در خیالم امروز
      آسمان دریا شد
      تکه‌ای ابر سفید
      توی آن پیدا شد
      در خیالم آن ابر
      ناگهان شد یک قو
      من خودم فهمیدم
      از شنا کردن او
      من سلامش کردم
      او جوابم را داد
      وای افسوس آمد
      روی آن دریا باد
      باد با هو هویش
      کیش کرد آن قو را
      بعد آرام آرام
      برد با خود او را

      (۲۱)
      [يه بشقاب سفالی]
      نی‌نی وولکی چی داره؟
      يه بشقاب سفالی!
      آبينه رنگ بشقاب
      با نقشی خوب و عالی
      عکس يه دونه ماهی
      چاپ شده توی بشقاب
      نی‌نی وولکی می‌ريزه
      رو ماهيه کمی آب
      میگه: دلم نمی‌خواد
      رو ماهی آش بريزم
      يه وقت تنش می‌سوزه
      ماهی جون عزيزم
      ماهی من جون داره
      حرف می‌زنه راه می‌ره
      يه روز اگه تو بشقاب
      آب نريزم می‌ميره
       
      (۲۲)
      [برف‌های سردتر]
      نی‌نی توی حياطه
      چشمش به آسمونه
      منتظره برف بياد
      از ابر دونه دونه
      به ابر ميگه: چرا کم
      برف می‌آری واسه مون
      زمستونه! لم نده
      بی‌کار توی آسمون
      برف‌های ديروز تو
      هی چيکه چيکه آب شد
      آدم برفی‌ای که
      ساخته بودم خراب شد
      برف‌های سردتر بريز
      توی حياط خونه
      برفی که زود آب نشه
      يکی دو روز بمونه

      (۲۳)
      [جوراب]
      يک چيز تازه
      فهميده‌ام من
      كاری ندارد
      جوراب شستن
      من شستم آن را
      امروز با دست
      چون مادر من
      كارش زياد است
      جورابم الان
      روی طناب است
      هم پاک و زيبا
      هم خيس آب است
      خورشيد خانم
      تابيده بر آن
      پس می‌شود خشک
      جورابم الان

      (۲۴)
      [مورچه]
      تو مثل نقطه هستی
      سياه و ريز ريزی
      ولی بايد بدانی
      برای من عزيزی
      برای ديدن تو
      كنارت می‌نشينم
      كمی خم می‌شوم تا
      تو را بهتر ببينم 
      هميشه صبح تا شب
      فقط مشغول كاری
      تو خيلی دانه حتماً
      ميان لانه داری
      دلت می‌خواهد الآن
      بيايی روی پايم
      چرا پس ساكتی تو؟
      بگو الآن می‌آيم 
      تو را من دوست دارم
      خودت شايد ندانی
      تو كوچولوترين دوست 
      برايم در جهانی
       
      ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

      ◇ نمونه‌ی داستان:
      (۱)
      [بشقاب ترک خورده]
      يک بشقاب بود كه دلش تَرَک خورده بود. بشقابِ تَرَک خورده، هميشه می‌ترسيد كه تَرَكش بيشتر شود و از وسط نصف شود. او از غذاى داغ می‌ترسيد. از قاشق می‌ترسید. از چنگال مى‌ترسيد. از ترسش نمی‌خواست سر سفره بيايد. هميشه گوشه‌ی كُمد می‌نشست و غصّه می‌خورد. تا اين كه يک روز از تنهايى و بيكارى خسته شد، راه افتاد و رفت پیش دکتر قابلمه. گفت: دکتر جان، من يک تَرَک دارم.
      دکتر قابلمه، بشقاب را معاينه كرد و گفت: این که ترک نیست جانم فقط يک خط است. شايد یک بچّه، با خودکار روی تو خط کشیده.
      بعد هم ابر ظرفشويى را صدا كرد و گفت: پرستار، اين خط را پاک  کن.
      خط پاک شد. بشقاب با خوشحالى رفت به خانه. او می‌خواست آماده شود تا برود سر سفره.

      (۲)
      [گربه آدمخوار] 
      يک روز توی صحرا خوابيده بودم. احساس كردم كسی دارد انگشت‌های پايم را می‌كشد. نگاه كردم. يک گربه بود كه می‌خواست مرا بخورد. داشت پاهايم را می‌جويد. پاهايم را از دهانش بيرون كشيدم و فرار كردم. بعد فهميدم كه او گربه نبود. آن حيوان يک گوركن بود كه به آن «دله» می‌گفتيم.

      (۳)
      [سنگ]
      یکی بود یکی نبود. یک سنگ قلقلی بود که توی رودخانه زندگی می‌کرد. آب‌ها قلش می‌دادند و با او بازی می‌کردند. یک روز یک ماهی گنده آمد و سنگ قلقلی را قورت داد. سنگ قلقلی رفت توی شکم ماهی. بویی کشید و گفت: آه! آه! چه بوی گندی! این جا کجاست؟ چه قدر تگ و تاریک است؟
      بعد خودش را قل داد به این طرف و آن طرف. با این کارش ماهی را قلقلک داد. ماهی از خنده غش کرد. افتاد به رودخانه و دهانش باز ماند. سنگ قلقلی از دهان ماهی قل خورد و آمد بیرون. آب‌ها خوشحال شدند. دوباره با سنگ قلقلی، قل‌قل بازی کردند.

      (۴)
      [عینک]
      چند تا بچّه توی کوچه، توپ بازی می‌کردند. یکی از بچه‌ها عینکی بود. یک دفعه توپ پرواز کرد و خورد به عینک بچه عینکی. عینک پرتاب شد روی شاخه‌ی یک درخت. روی شاخه خانه‌ی یک کلاغ بود.
      کلاغه با شیشه‌های عینک برای خانه‌اش دو تا پنجره درست کرد. بعد هم از پشت پنجره‌ها به بیرون نگاه کرد و گفت: وای، وای، دنیا چقدر تار شده است!
      آن وقت عینک را انداخت پایین. عینک افتاد جلوی پای بچه عینکی. بچه عینکی، عینک‌اش را برداشت و  آن را به چشم‌هایش گذاشت و با خوشحالی گفت: دنیا بدون عینک چقدر تار بود!.
       

      گردآوری و نگارش:
      #رها_فلاحی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۶۰۴۰ در تاریخ ۲ هفته پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2