سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 27 آبان 1404
    28 جمادى الأولى 1447
      Tuesday 18 Nov 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب

        سه شنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ساناز داودزاده‌فر
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی

        در تاریخ : يکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ ۱۱:۲۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۴ | نظرات : ۰

        ساناز داودزاده فر
        خانم "ساناز داودزاده‌فر"، شاعر ایرانی، زاده مسجدسليمان و ساكن و بزرگ شده تهران است. كودكى او، به دليل شغل پدر که مدام نقل مكان مى كردند، در شهرهاى اصفهان، تهران، شهرهای دیگر بود.  
        وی دانش‌آموخته‌ی ارشد رشته‌ی روانشناسى تربيتى است و علاوه بر فارسی، به لری و عربی نیز تسلط دارد.
        ─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
        ◇ کتاب‌شناسی:
        - روی حروف مرده راه می‌روم
        - مردن با پایان باز
        و...
        مجموعه شعر نخستش «روی حروف مرده راه می‌روم/ أمشي على حروف ميتة»، با پيشنهاد، ترجمه، ويراستارى شاعر، مترجم و رئيس خانه شعر فلسطين «محمد حلمي الريشة» به عربی چاپ شد. سپس انتشارات تموز در دمشق سوريه آنرا چاپ مجدد کرد. چاپ دوم آن در نمايشگاه اربيل عراق عرضه شد. این کتاب را اتيو مارتينز شاعر اسپانيا ترجمه و چاپ کرده؛ در سايت آمازون به فروش مى رسد. اين مجموعه به فرانسه و انگلیسی هم منتشر شده است.
        موفقيت این کتاب، سبب شد، او به شعرخوانى در فستيوال‌هاى جهانى در عراق، عمان، تونس، مصر، فرانسه، اسپانيا، مراكش، صربستان منجر شد. در نمايشگاه‌ بين‌المللى قاهره، بيروت، بغداد، كويت و امارات دعوت شود.
        ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
        ◇ نمونه‌ی شعر فارسی:  
        (۱)
        سرد است و دندان‌هایِ سگِ زردی مُدام به هم می‌خورد
        سرد است بر آمدن آفتاب جنوب
        وقتی بر تابوتی
        روی دست‌ها، روی کلام‌هایِ تو خالی تشییع کنندگان
        به سمت من نمی‌آیی
        در این ظهر تابستان
        حوالی پاهایِ من زمستان داشت
        و لایِ انگشتانم برف می‌بارید
        چگونه تو را نگاه کنم 
        از این پنجره‌های مثلثی کور
        تویی که جزیی از من بودی
        و همیشه
        چارچوبی از پوست، گوشت، کمی روح
        جای خوبی برای تو نبود
        برای تو که بال‌هایت
        هر روز
        با استخوان‌های شکسته‌ام زخمی می‌شد
        می‌دانم، می‌دانم
        آسمانم کوچک بود
        ستاره‌هایش اعلامیه‌های فوت
        که سال‌های سال از ابرهای عقیم میزبانی می‌کرد.
        و لهجه‌ی شمالی‌ات
        جنگل ابر داشت
        هر چقدر اصرار می‌کرد
        در من نمی‌بارید
        آوای مرده‌ای شده‌ای
        نقش بسته بر سفالینه‌های یک خواب باستانی
        گمشده میان دود و اسپند
        که اصوات یک کتاب نامقدس
        تمام تو را مثله کرده است
        و اندازه‌ی چند جنگ که مرده‌ای
        میان اندامم در خاکی
        سرد است
        سرد است
        اندامم با این حضور تو
        قبرستان متروکی‌ست
        ارواح سرگردان هر شب با من مصاحبه می‌کنند
        و حرف‌هایم را با خودشان به عمق خاک می‌برند
        سرد است بر آمدن آفتاب جنوب
        وقتی تمام زمستان شمال
        از جسم مرده‌ام
        هنوز گرم‌تر است.
        (۲)
        مرگ از لای شب‌بوها پیدا
        من بادبادکی در دستم
        مرگ کوچک بود
        کوچک
        اندازه‌ی چند حفره گلوله‌ای
        که روی سینه‌ام مانده.
        (۳)
        جلوتر از مرگ راه می‌روم
        و کوتاه‌تر از زندگی
        تقویمم بدون بهار
        پاییزش همه سرد
        خواهم ریخت
        به زمستان
        نمی‌رسند
        دست‌هایِ من.
        (۴)
        تئاتر
        تمام زندگیت
        اتاق خواب را کرده‌ای سیاه
        چراغ مطالعه را
        پرژکتور
        با سیگار مه می‌سازی
        آخر سر نقش‌ات می‌شود سیاه
        با این سیاه بازی
        سیاهم نکن.
        (۵)
        صلیب شده‌ای
        بر خود می دوزم تو را
        تاج خار تو بر موهایم
        درد کشیدن ماهی
        بر ماسه‌های خیس را ماند
        مردن را
        برای تو هم نخواهم خواست
        پیرشی مرگ
        (۶)
        گمان نکن در آغوش مرگ خفته‌ام
        مرگ
        در آغوش من به خواب رفته
        به لالایی چشم‌هایم
        اعتماد کن.
        (۷)
        ‏همراه دود سیگارت
        با آخرین کام
        محو می‌شوم
        نخی دیگر
        آتشم می‌زنی
        ترکم کنی
        صدای سرفه‌هایت
        از دهان من آید.
        (۸)
        شهرِ بی‌آسمانی بود
        فصل‌هاىِ بی‌رمقی داشت
        و تقویمی تاریک
        که نمی‌گذشت
        من
        اما
        هنوز خودم بودم
        ابری
        که در یک تاکسی
        برای یک شهر می‌بارید
        و بی‌اندازه بهار در تقویمِ درونِ قلبم داشتم.
        (۹)
        چشم‌هایمان را
        به قیمت نان خوردن فروختیم
        و ندیدیم آب، باد
        خاک را کشتند
        اینک سرزمینی هستیم
        با حرف‌های سیاه
        فکرهای کوتاه
        کابوس‌های بلند
        شب‌های همیشگی
        که دیگر نان هم گیرمان نمی‌آید
        و دیدن هم یادمان رفته
        دو حفره‌ی تاریک تویِ صورتمان
        یعنی شب مثل دست
        مثلِ پا، لب، قلب
        عضو ثابت بدن است.
        (۱۰)
        به کجا رسیده‌ام؟
        هنوز به من شلیک می‌شود
        حتی این‌جا
        که دموکراسی چیز ساده‌ای‌ست
        و حقوق شهروندی با خون نوشته نمی‌شود
        باران هست
        کافه هست
        تو هستی
        آزادی هم که سر کوچه ریخته
        اما هنوز به من شلیک می‌شود
        و زخم‌های من هر روز بخیه‌هایشان را می‌خورند
        با کابوس‌هایم آمده‌ام
        کابوس‌هایی که طناب دار
        چاقو خوردن
        زندان
        به جرم اندیشه عادی‌ست
        به کجا رسیده‌ام؟
        با این کابوس‌ها
        درون خودم حبس می‌کشم.
         
        ┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
         
        ◇نمونه‌ی شعر عربی:
        (۱)
        معَ دُخانِ سيجارتِكَ
        وبآخرِ جُرعةٍ
        أَزولُ أَنا.
        معَ سيجارةٍ أُخرى
        أَنتَ تَحرقُني.
        لقدْ تعوَّدتَ عليَّ
        إِذا تَركْتَني،
        فإِنَّ صوتَ سُعالِكَ
        سيَصدرُ منْ فمِي.
        هواؤكَ، عندَما لاَ تأْتي،
        يَصيرُ مطرًا
        فأَحملُ مظلَّةً فوقَ كلِّ ذكرياتِكَ،
        وقدْ كنتُ كَتبتُ كلَّ ذكرياتِكَ بالدَّمِ،
        وفَهمتُ، فِي وقتٍ متأَخِّرٍ،
        أَنَّهُ حينَ رَحيلِكَ،
        كنتَ أَطلقتَ رصاصةً علَى المظلَّةِ.
        الموتُ ورقةٌ بيضاءُ لِنصٍّ؛
        يجبُ أَن نَكتُبَ علَيْها شيئًا
        إِن كانَ مُمكنًا،
        فأَنا مُستعدَّةٌ أَن أَكتُبَ سُطورَكَ.
        أَدورُ
        داخلَ دُخانِ سيجارتِكَ الَّتي أَشعلتَها،
        ومعَ آخرِ رشفةٍ مِنها
        يَبقَى عَقبُها،
        ولاَ شيءَ يَبقَى منِّي.
        ولِدتُ وكنتُ أَبكِي،
        وعِشتُ وأَنا أَصرخُ كثيرًا؛
        أُريدُ أَن أَرحلَ معَ ابْتسامةٍ
        تُشبِهُ الـ«مُوناليزا».
        عندَما أَشمُّ رائحةَ الحبِّ
        لاَ تستطيعُ مروحةُ أَيِّ مصنعٍ
        أَن تكونَ منافسةً لِي.
        اُنثرُوني كبَتَلاتٍ،
        وأَرسِلُوني إِلى «باريسَ»،
        وادْعُوني «جُولييتَ»؛
        سأَكونُ العطرَ الأَكثرَ بيعًا
        عندَما لاَ أَستطيعُ أَن أَذهب
        أَرسمُ حِصانًا.
        صوتُ خُطَى الحصانِ
        يمكنُ سَماعهُ حتَّى منْ بينِ الأَلوانِ.
        هذهِ لوحةٌ
        لاَ يمكنُ كبحُ جِماحِها
        (۲)
        أَن أَراكَ؛
        هذهِ عَادةٌ.
        حينَ لاَ تكونُ هنَا؛
        أَراكَ أَكثرَ.
        (۳)
        بالأَمسِ؛
        فُقِدَتِ المرأَةُ فِي ورُودِ شَادرِها.
        اليومَ؛
        ظهرَتِ فِي أَزهارِ شجرةِ التُّفَّاحِ.
        (۴)
        عندَما تأْتي؛
        ظلِّي عَلى كتفَيْكَ.
        عندَما تَذهبُ؛
        أَظلُّ بلاَ ظلٍّ.
        (۵)
        عندَما تَفتحُ الصَّحيفةَ
        يقفزُ مِنها صاروخٌ إِلى الخارجِ.
        المآتمُ والموتَى الَّذينَ يخشَونَ القبرَ
        خفيُّونَ وراءَ ظهرِكَ
        أَصواتُهم صفاراتُ إِنذارٍ حمراءَ.
        دبَّاباتٌ عدَّةٌ علَى المائدةِ
        طائراتٌ تخترقُ حاجزَ الصَّوتِ فِي الغُرفةِ.
        تحصلينَ على خندقِ خلفَ منضدتِكِ،
        وتُهدِّدينَهم كلَّهم لأَن يَعودُوا إِلى الصَّحيفةِ.
        تُزحفِينَ،
        وتُطبِقينَ الجريدةَ علَى بعضِها،
        وتتظاهرينَ بالنَّومِ.
        معَ هذهِ الصَّحيفةِ لاَ يمكنُ إِزالةُ هذهِ النَّافذةِ.
         
        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۹۹۳ در تاریخ يکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ ۱۱:۲۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        ساغر عارف پور

        ،

        حسنعلی رمضانی مقدم فریاد

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1