سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 27 آبان 1404
    28 جمادى الأولى 1447
      Tuesday 18 Nov 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب

        سه شنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        صدای چرخ ها
        ارسال شده توسط

        ,ملیحه ایزد (محزون)

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۰۸:۳۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۴۳ | نظرات : ۷

         
         
        صدای چرخ ها
        قلم ؛ ملیحه ایزد
         
         
         
        روزهای من از ابتدا خالی از عبور و مرور بود. انتخاب من انزوا و تنهایی بود.از آدم‌ها احتراز میجستم .و حتی درباره ی عشق هم نظریاتی خلاف دیگران داشتم .
        اصلا عشق برای من واژه‌ای بود دور، مثل پرنده‌ای که در کتاب‌ها دیده بودم اما در آسمانم پر نزده بود.
        عشق واقعی وجود نداشت. 
        تا این‌که او را دیدم.
        روی نیمکتی نشسته بود، کنار فواره‌ای خاموش.
        به‌جای پا، دو چرخ فلزی ساده داشت که با هر حرکت دست‌های قوی‌اش صدا می‌دادند.
        حسی مرا به سمت او کشاند.
        نزدیک شدم، بی‌آن‌که بدانم چرا.
        گفتم: «سخت نیست؟»
        لبخند زد، لبخندی که انگار هزار سال خستگی ام را می‌توانست پاک کند.
        گفت: «چه چیزی سخت باشد؟ زندگی؟ عشق؟ یا راه رفتن؟»
        توی ذهنم گفتم او تله پاتی بلد است ؟
        جا خوردم. او از بزرگترین سوالهای زندگی‌م با یک جمله رونمایی کرده بود.
        من تا آن روز بیشتر از همه از نقص‌ها ترسیده بودم.  
        هر بار قرار بود عاشق شوم ! زودتر از همه همان «کمبود» را دیده بودم: یکی صدایش می‌لرزید، دیگری نگاهش تار بود، آن یکی قلبی شکسته داشت. آن یکی خیلی جوان و آن یکی زیادی پیر بود. و بعد پشیمان میشدم و اصلا به رابطه نمی اندیشیدم .
        و من می‌ترسیدم.
        می‌ترسیدم با کمبودهایشان ، من هم ضربه ببینم . گمان میکردم آن کمبود که با موشکافی پیدا میکردم قرار بود مثل بختک بعدها بیفتد به ریشه ی عشق و نابودش کند.
        مرد اما آرام ادامه داد:
        «بعضی‌ نقایص مانع رشد می شوند. اما باور کن، مهم‌ترین سفرها اصلاً پا نمی‌خواهند. عشق یکی از همان سفرهاست. تو فقط باید دل داشته باشی
        و تاکید کرد ؛ به خصوص در عشق. 
        قلبم لرزید .
        به چشم هاش خیره شدم .
        آن لحظه، برای اولین بار، فهمیدم شاید عشق درست جایی شروع می‌شود که چیزی کم باشد.
        مثل موسیقی که از هجران و رنج های بشر در سکوت نشات گرفته .
         یا شعر که ریشه در کمبود های روحی بشر دارد.
         
        دلم می‌خواست باز او را ببینم، بی‌آن‌که دلیلش را بدانم.
        انگار چیزی از من در نگاهش جا مانده بود.
        آن روزها، پارک برایم پاتوق شده بود؛ جایی میان درختان بلند و نیمکت‌های رنگ و رو رفته که عطر پاییز داشت.فردای آن روز به امید دیدنش رفتم .
        همان جای همیشگی بود . با دقت و وسواسی عجیب برای کلاغ ها دانه می پاشید.
        مرا که دید غمی گذرا بر چهره اش نشست . بعد سعی کرد لبخند بزند.لبخندی که مثل نوری کوتاه، غم پشت چشمانش را برای لحظه‌ای محو کرد.
        گفتم ؛ اجازه هست بنشینم ‌؟
        به سردی پاسخ داد. ارث پدرم که نیست.
        گفتم ؛ می‌ترسی؟ 
        با این حرفم‌ نگاهش را که دوخته به زمین بود به سمت من برگرداند . نوری عجیب از چشمانش ساطع بود . طوری نگاهم کرد که خواستم فرار کنم . با لحنی تحقیر آمیز گفت ؛ می‌ترسم؟ می‌ترسم؟ من از آدمهای زیادی عبور کرده ام . گفتم ؛ ولی از عشق می‌ترسی. 
        مرد لحظه‌ای به من خیره ماند. 
        بعد سرش را پایین انداخت و آرام گفت:
        عشق همیشه از من عبور کرده، عاشق شدن مناسب من نیست.
        لحنش تلخ بود، اما در عمق صدایش زخمی بود که می‌خواست شنیده شود. نوری در عمق دلش داشت .نوری که با وجود پوشاندن با پرده های بی تفاوتی و بی اعتنایی همچنان می‌درخشید. 
        گفتم:شاید چون خودت در را بسته‌ای. عشق اگر ببیند کسی دلش را قفل کرده، پشت در می‌ماند. عشق هیچ وقت آدم ها را ترک نمی‌کند. انتظار می‌کشد صبورانه . تا بلکه آدم ها یک جایی در یک برق نگاه اتفاقی پیدایش کنند.
        دست‌هایش را گره کرد و بعد رها ساخت.
        گفت ؛ تو چرا فکر می‌کنی من هنوز می‌توانم عاشق شوم؟ من نیمه‌ام. نصفه‌ای از یک مرد. عشق برای من رنگ ترحم می‌گیرد.
        نفس عمیقی کشیدم و به پاییز چشم دوختم .
        گفتم ؛ به نظر تو پاییز فصل عجیبی نیست ؟
        من فکر میکنم یک راز عجیب در پاییز نهفته ست و در جستجوی آدم ها هم .
        نیمه‌ها همیشه دنبال هم می‌گردند. شاید تو هم نیمه ای داری که باید پیدایش کنی .
        سکوتی میانمان نشست، اما این‌بار سکوتمان بوی آغاز داشت.
        او دیگر نگاهش را از من نمی دزدید. چشم‌هایش را به من دوخت، بارانی بود اما روشن. 
        از آن روز به بعد، دیدارمان هر عصر تکرار شد.
        کم‌کم لبخندهایش بوی اعتماد گرفت ، صدایش آرام‌تر، نگاهش نرم‌تر. و کلامش شیرین ترین کلام ها شد.
        وقلبی به وسعت اقیانوس را روبروی من گشود . قلبی چنان بی غل وغش و مهربان که نظیرش را نمیشد یافت .
        من برایش کتاب می‌خواندم، از زندگیم و رویاهام می‌گفتم. گاهی هم حرفهایی که بخندد و صدای خنده ش قلبم را روشن کند.
        او برایم قصه‌های کودکی و جنگ را بازگو می‌کرد.
        هر کدام زخم‌های خودمان را داشتیم، اما کنار هم زخم ها به طرز معجزه آسایی محو می‌شدند.
        یک روز که خورشید داشت پشت درختان خم می‌شد، و گاهی تیغی به سمت ما پرتاب میکرد .
        دسته‌ی صندلی چرخدارش را گرفتم.
        با لحنی شاد و صدایی لبریز امید گفتم ؛
        بگذار من همراهت باشم. از امروز، این راه را با هم می‌رویم.
        خواست چیزی بگوید، لبخند زدم و او کلماتش گم شد. لبخند زد و صورتش روشن شد ‌.
        آرام صندلی‌اش را هل دادم.
        صدای چرخ‌ها روی سنگفرش پارک می‌پیچید، شبیه موسیقی. انگار کن بتهوون می‌نواخت.
        باد لای شاخه‌ها می‌رقصید و حضور پاییز دوباره مهر تایید بر عاشقانه ترین فصل جهان بود.
         در آن لحظه، فهمیدم عشق هیچ‌وقت کامل بودن نمی‌خواهد. 
        عشق فقط منتظر است کافی ست درهای قلب را به رویش گشود.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۹۴۷ در تاریخ پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۰۸:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        بهروز چارقدچی (مجنون)

        نقدها و نظرات
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۲۸ شهريور ۱۴۰۴ ۲۱:۱۶
        درودبانو کتابی ازچارلز بو کفوسکی به نام
        عشق سگی است از جهنم
        به این عشق ها اعتمادی نیست
        ,ملیحه ایزد (محزون)
        ,ملیحه ایزد (محزون)
        شنبه ۲۹ شهريور ۱۴۰۴ ۰۲:۲۸
        درود بر شما .
        اعتماد و یا عدم اعتماد ارتباط نزدیکی با جهان بینی ما داره .
        سپاس از حضورتان.🌼
        ارسال پاسخ
        ,ملیحه ایزد (محزون)
        پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۱۴:۲۷
        🌸🦋
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۱۷:۲۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ,ملیحه ایزد (محزون)
        شنبه ۲۹ شهريور ۱۴۰۴ ۱۴:۵۷
        🦋🌸🦋🐟🐟🐟
        ,ملیحه ایزد (محزون)
        دوشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۴ ۱۷:۵۰
        (کمی تامل ) خندانک


        دو برادر بودند، هر دو بسیار صاحب فضل و دانش.
        یکی از آن دو، عمر خود را در خلوتگاه علم و مطالعه سپری می‌کرد و به تحقیق و نوشتن می‌پرداخت. دیگری اما، دانش خویش را در بازار و میان مردم به کار می‌گرفت؛ پاسخ سؤال می‌داد، راهنمایی می‌کرد و میان مردم صلح می‌انداخت.

        روزی یکی از بزرگان شهر از ایشان پرسید:
        «کدام‌یک از شما داناتر است؟»

        برادر اول گفت: «من آنم که کتاب‌های فراوان خوانده‌ام و رساله‌های بسیار نوشته‌ام.»
        برادر دوم گفت: «و من آنم که دانسته‌هایم را در زندگی مردم جاری کرده‌ام.»

        بزرگ گفت: «هر دو دانایید، اما یکی چون شمعی‌ست در اتاقی بسته، و دیگری چون خورشید در آسمان باز.»

        ,ملیحه ایزد (محزون)
        دوشنبه ۳۱ شهريور ۱۴۰۴ ۱۷:۵۴
        اعتبار ماه
        .....

        طلوع یک ستاره باش

        در گرگ‌ومیش بغض

        کنار ِ حس ناگزیرِ مرگ

        شکفتنی دوباره باش

        بخند،

        آسمانِ آرزو

        شهامتِ شهادتِ لطیفِ عاشقانه‌ها

        شرافتِ شکوهِ عارفانه‌ها
        اعتبارِ ماه
        رونقِ پگاه
        «افرا»
        خندانک خندانک خندانک
        ملیحه ایزد
        تقدیم به افرا امید که قبول افتد و در نظر اید خندانک

        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1