سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 22 آبان 1404
  • شهادت سيد علي اندرزگو به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1357 هـ ش
23 جمادى الأولى 1447
    Thursday 13 Nov 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب

      پنجشنبه ۲۲ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      ماردین امینی
      ارسال شده توسط

      سعید فلاحی

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۰۸:۳۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۰۳ | نظرات : ۱

      ماردین امینی

      آقای "ماردین امینی انبی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز سه‌شنبه ۶ شهریور ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، است.
      وی ساکن شهر وان در تزکیه است.

      ─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
       
      ◇ نمونه‌ی شعر:
      (۱)
      [اعتراف کن]
      اعتراف کن 
      تو تنها شاهدی که سوار بر کاناپه
      بدون دیده شدن 
      از میان سیصد و چند شبکه 
      با یک فنجان قهوه،
      چند نخ سیگار و کمی پیژامه 
      زنده عبور کرده است
      مهم نیست چه کسی دستور اولین شلیک
      به آخرین موجود فضایی را صادر کرد 
      چه فرقی می‌کند تلفات انفجار البرگود، چند هزار و کمی باشد 
      یا چند هزار و کمی بیشتر 
      دی_ان_ایِ کفش‌های ابولکوفسکی 
      مغز آلساروس باشد
      یا روده‌ی گورگوسور 
      چه فرقی می‌کند مخترع پول 
      ژینگ بینگ مینگ بود یا مینگ بینگ ژینگ
      مهم
      یافتن مسئول مرگ باطری‌ها 
      و زخمی شدن ریموت کنترل است 
      تو تنها بازمانده‌ای و باید...‌ 
      نه 
      لازم نیست اعتراف کنی 
      مجازاتت
      تبعید به زاویه‌ی صفر
      تا تاریخ انقضای باطری‌هاست.
       
      (۲)
      [تو آرام بگیر]
      آرام بگیر
      هیچ کس تو را ندیده است
      در پس کوچه‌های حلبچه صدای گام‌هایت را
      هیچ کس نشنیده است
      در سایه‌ی دارستان زیتون چشم ببند
      پیله‌ای بباف بر تنِ پروانه‌های کاغذی
      چراغ خانه را ساکت کن
      بگذار بگذرند
      این‌ها تشنه‌اند
      این‌ها از چشمه‌ای نوشیده‌اند
      که آشویتس،
      شتیلا،
      سربرنیتسا
      چشمه‌ای که هنوز می‌جوشد
      این‌ها سنگفرش تیان آن مین را از سنگ‌های دور انداخته‌ی برلین بنا کرده‌اند
      در میان سیم‌های خاردار،
      امن‌ترین جای این سرزمین
      آرام بگیر
      مخمور غبارآلود
      خطوط هزاران ساله‌ی صورتت را از بر کرده است
      نغمه‌هایت را باد
      از سمفونی پروانه‌های کاغذی
      تا رقص خون خیابان‌های تهران
      بر فراز برجِ عبوث بر چهار دست و پا افتاده‌ی آزادی
      خواهد نواخت
      تو آرام بگیر
      تا فردا که مادران قامیشلو
      جشن میلادت را
      می‌‌گریند.
       
      (۳)
      [تو در من زنده خواهی ماند]
      تو در من زنده خواهی ماند
      مثال گًل میان دسته‌ای پیچک
      مثال جسم پروانه میان خواب ابریشم
      ...
      تو در من زنده خواهی ماند
      تو از آواز باران بر تن‌ خاموش شالیزار
      تو از روبار جاری در خیال یار
      و از چشمان لیلایت
      برایم نغمه خواهی خواند
      و چونان رقص سرمست نسیمی شاد
      مثال قاصدک در باد
      تو در من زنده خواهی ماند.
       
      (۴)
      [شعر لکنت دار]
      کوتاه نه 
      کو
      کوتاهتر آمده‌ام 
      دیگر چه می‌خواهید 
      از من
      که پا.پای تمام سریال.آلهایتان نشسته‌ام 
      دست بر دار.دارید
      نشسته‌ام عقب 
      تا آخرین مرزهای بی.بید
      که نمی.میروند از رو
      با.بادهایتان 
      آدم که نه 
      ما.ماشین‌ها را رها کنید 
      که با چند قر.قران 
      از شما.ما می‌شوند
      چرا.آگاه را له می‌کنند 
      که صدای ما.ما نمی‌رسد 
      به خانه‌ی دور کدخدا.خدا.
       
      (۵)
      تو را به‌ سبک خودم دوست دارم
      من دنباله‌ روی عشق ديگران نيستم
      فکر می‌کنم کندن کوه برای ساختن تونل بهتر است
      تا ابراز عشق
      من برای تو نمی‌ميرم تا لباس عزا تنت کنم
      نه‌
      اين دوست داشتنی احمقانه‌ خواهد بود
      برايت زنده‌ بمانم بهتر است
      هيچ‌کس تو را مثل من دوست ندارد
      پس تو را مثل من دوست خواهم داشت
      تو مجبور نيستی شعرهايم را دوست داشته‌ باشی
      مجبور نيستی دعوا نکنی
      مجبور نیستی هميشه‌ لبخند بزنی
      مجبور نيستی که‌ خودت را مجبور کنی مرا دوست داشته‌ باشی
      من دوست داشتنم را به‌ تو ثابت نمی‌کنم
      هميشه‌ حرف‌هايت را نمی‌پذيرم
      قول نمی‌دهم هيچ‌وقت فراموشی نگيرم
      من حتا قول نمی‌دهم که‌ هيچ‌وقت روز تولدت را از ياد نبرم
      و اين يک فاجعه‌‌ی بزرگی خواهد بود
      دقيقن
      اين فاجعه‌ است
      و من تو را فجيع دوست خواهم داشت
      تو مجبور نيستی باور کنی
      اما باور نکردن تو از دوست داشتن من نمی‌کاهد
      اين سبک من است
      و فقط من هستم که‌ می‌تواند اينگونه‌ تو را دوست داشته‌ باشد
      من تو را به‌ سبکی خاص
      به‌ سبک خودم دوست دارم.
       
      (۶)
      [ایستادگی را بلدم]
      ایستادگی را بلدم 
      ایستاده‌ام داخل پیژامه‌ای که تُف شده روی تختخواب 
      شکمش را گرفته و به خود می‌پیچد
      از تجاوز قبض‌ها، ویترین‌های عروسکی
      و کارتخوان‌های بوالهوس 
      ایستادگی را بلدم 
      داخل ماشینی که می‌رودم به جنگ 
      با همان شورت و زیرپوش همیشگی 
      که یونیفورم کشیده روی سرش 
      آدم‌هایی که دوست دارم 
      سرشان را پرت می‌کنند 
      سمت گلوله‌هایی که از بس دوست ندارم 
      بیرون می‌اندازمشان 
      ایستادگی را بلدم 
      داخل کت و شلواری که ایستاده در حالت رکوع 
      به تماشای رژه‌ی خودپردازهای تا دندان مسلح
      اطراف بانک بزرگ که با انگشتان کوچک 
      تمام جیب‌ها و سوراخ سمبه‌ام را لمس می‌کند 
      بانک باشکوه 
      ای یگانه‌ی مقدس مرا ببخش
      من به تمام بدهی‌ها،
      اقساط پرادخت نشده 
      و حقوق معوقه‌ام اعتراف می‌کنم 
      من بدهکارم 
      من طلبکارم 
      من گناهکارم 
      غسل تعمیدم ده
      که در تمام تن پوش‌های زانو زده
      آغوش به تجاوزت گشوده‌ام
      پیشتر، بیشتر بیا
      مچاله کن که از ایمان به منجی بودن تو
      تنها
      ایستادگی‌اش را بلدم
       
      (۷)
      مثل مردن سریع و آنی باش 
      مثل کشتن پلید و پنهانی 
      سرطانی _ بیا مرا پر کن 
      مثل میگرن شدید و طوفانی 
      چشم‌هایت شبیه کابوسند 
      عصرِ آشوبِ شهر تهرانی 
      فاحشه کل شهر می‌گویند 
      کنج اسرار و رنج ایشانی 
      محرم راز و مرهم دردی 
      مریمِ مجدلیِ نصرانی 
      اعترافات کهنه‌ای دارم 
      چه بگویم؟ تو غیب می‌دانی 
      واژه‌هایم عبوث و بدخیمند 
      حال من را از آن نمی‌خوانی؟
      بند بند تنت پناهم باد 
      شعله‌ی دوزخیِ شیطانی 
      فرصتی شد اگر_کمی گل باش 
      بین این دست‌های سیمانی 
      ساعتم را کمی عقب بنداز 
      اندکی مانده تا پریشانی. 
       
      (۸)
      تو به او خندیدی
      و نمی‌دانستی
      از پس کهنه حصاری چوبی
      چشم من در طلب خنده ی تو می‌‌خیسید
      دست او می‌‌لرزید
      باغبان‌‌های کشید
      پسرک رفت و تو تنها ماندی
      سیب دندان‌زده را دید که افتاد به خاک
      من از آن سوی حصار
      خنده‌ای را که فتاد از لب تو
      او به باغی که نداشت
      من به لب‌های تو که خنده نداشت
      و از آن روز هنوز
      درد این در تن من پیچیده ست
      که چرا نیم نگاهت ننشست
      پشت آن کهنه حصار 
      سوی این عاشق مست.
       
      (۹)
      من با خودم مهربان هستم 
      حتی وقتی غیرقابل تحمل می‌شوم 
      خودم را تحمل می‌کنم 
      دست خودم را می‌گیرم 
      با خودم قدم می‌زنم 
      و هر جا دلم خواست می‌برم 
      هیچ‌وقت خودم را تنها نمی‌گذارم 
      وقتی دلگیر می‌شوم و گریه‌ می‌کنم 
      صبورانه‌ با خودم حرف می‌زنم 
      تا آرام شوم 
      چیزی ندارم که‌ از خودم پنهان کنم 
      حتی سیگار را خودم برای خودم روشن می‌کنم 
      در شب‌های سرد 
      خودم را محکم بغل می‌کنم 
      پتو می‌کشم روی خودم 
      مبادا سرما بخورم 
      می‌دانم چای دوست دارم  
      صبح 
      بیدار که‌ می‌شوم 
      برای خودم یک استکان چای خوش‌رنگ می‌ریزم 
      هرگز چیزی را به‌ خودم تحمیل نمی‌کنم 
      خودم را مجبور نمی‌کنم حرفی را که‌ دوست ندارم بزنم 
      خودم را مجبور نمی‌کنم 
      روی صحنه‌ بروم و باب میل شما بازی کنم 
      من خودم را مجبور نمی‌کنم که‌ مؤدب باشم 
      که‌ داد نزنم 
      که‌ شعر بنویسم 
      لازم نیست نگران من باشید 
      من به‌ اندازه‌‌ی کافی نگران خودم هستم 
      خودم را خوب می‌شناسم 
      بهتر از هر کسی 
      و می‌دانم چطور خودم را خوشحال کنم 
      همیشه‌ 
      به‌ محض اینکه‌ به‌ خانه‌ رسیدم 
      در را برای خودم باز می‌کنم 
      تا ناراحت نشوم 
      چون من می‌دانم از پشت در ایستادن خوشم نمی‌آید 
      من یاد گرفته‌‌ام 
      جای خالی همه‌ را با خودم پر می‌کنم.
       
      گردآوری و نگارش:
      #زانا_کوردستانی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۵۹۳۷ در تاریخ پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۰۸:۳۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۴۰۴ ۱۷:۲۲
      شعر ایشان بیان جالبی داشت خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      4