مدار خواب
داستان کوتاه
به قلم ؛ ملیحه ایزد
ساعت، در دو مدار جدا، دو عدد متفاوت را نشان میداد: یکی روی بیست و دو، دیگری روی سه.
آقای میم، در خانهای با آجرهای قرمز و درب هایی بلند و زنگزده، در هوایی خفه و آغشته به دود، بر تختی افتاده بود و بیحرکت، همچون مردهای که فقط برای فروبردن دردی ناگفتنی نفس میکشد، کتابی درباره ی «ماهیت رؤیا» میخواند؛ نسخهای با تصاویر کویر و ستاره ...
در بیرون، موسیقی پس زمینه ، بوق ماشینهایی که شبانهروز دیوانهوار در حرکت بودند، چون موجی خسته و تکراری، در هوا میچرخید.
صدای چند جیرجیرک مزاحم، همچون مترونومی کُند، زمان را برایش میشمرد.
ساعت دیواری، خسته از سرگیجهی عقربهها، آرزو میکرد باتریاش زودتر بمیرد تا دیگر دلش را حرکت بیهودهی زمان به هم نزنند.
در همان لحظه، هزاران کیلومتر دورتر، خانم میم در دل کویری خاموش، بر بستری از شنهای سرد ــ که از حرارت روز به خنکای شب پناه برده بودند ــ دراز کشیده بود. بالای سرش، ستارهها چون دانههای الماس بر بوم سیاه آسمان میدرخشیدند. او نیز همان کتاب را در دست داشت؛ نسخهای که اینبار بوی چوب سوخته و دودی غلیظ را در خود پنهان کرده بود.
در کنار او، ساعت بیوقفه و دیوانهوار فریاد تیکتاک سر میداد.
هیچیک دیگری را نمیشناخت، اما کلمات کتاب آرام و بیصدا پل میساختند. پلی نامرئی و موهوم .
هر دو در همان صفحه غرق بودند: داستانی درون داستان، درباره ی مردی و زنی که در رؤیایی مشترک به شهری بیزمان قدم گذاشته بودند. شهری که خیابانهایش در مه ی غلیظ فرو رفته بود و تمام ساعتهایش لحظهای واحد را نشان میدادند.
آن شب، هنگامی که پلکها تسلیم سنگینی خواب شدند، هر دو پا به همان شهر مهآلود گذاشتند.
آقای میم، از دل مه، صدایی می شنید که برایش ناآشنا و در عین حال دلگرمکننده بود.. مه اما چشم هایش را پر کرد ، از دهانش به درون کشیده شد و احساس سبکی او را گرفت. گویی در خلسه ای حقیقی سکون زمان را حس میکرد.
خانم میم، سایه ای در مه ایستاده را در کوچهای بیانتها میدید، به دنبال سایه میدوید که کتابی در دست داشت.
و وقتی روز، اختلاف ساعتها را با تابش خورشید تنظیم کرد، آقای میم و خانم میم، جدا از هم، به رؤیایی اندیشیدند که مبهمیاش لذتی عمیق و هراسی پنهان در دلشان کاشته بود.
دیگر هیچگاه آن خواب را ندیدند، اما هر بار که به ساعتها فکر میکردند، حسی غریب در قلبشان میپیچید؛ حسی شبیه به آشنایی با یک بیگانه. بیگانه ای به شدت عزیز.
درود بر شما بانوی عزیز