فخرالدین احمدی سوادکوهی
استاد "فخرالدین احمدی سوادکوهی"، شاعر ایرانی، زادهی ۲ دی ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، در شهر زیراب در شهرستان سوادکوه، است.
کودکی تا جوانیاش با فقر گذشت. کارگری میکرد. سیگار فروشی، شربت فروشی و شاگرد بنایی نیز انجام داده بود.
سال ۱۳۷۳. به خدمت سربازی رفته و بعد از اتمام، مطالعات و فعالیت ادبی خودش را جدی گرفت و بطور حرفهای فعالیت ادبیاش را آغاز کرد.
از سال ۱۳۷۹، فعالیت مطبوعاتیاش را نیز شروع کرد.
وی سال ۱۳۹۳، شش اثر توسط انتشارات دانشیاران ایران به چاپ رساند که بازتاب گستردهای داشت. همان سال فعالترین نویسنده انتخاب میشود. سال ۱۳۹۴ کتاب بعدی خود "شهر من، زیراب" را توسط همان انتشارات به چاپ رساند. که بیشک بهترین کتاب وی میباشد. این کتاب به تاریخ دو نسل از این شهر اشاره دارد که رو به فراموشی بود.
دیگر آثار سوادکوهی به شرح ذیل میباشد:
- شوکا نباید بمیرد (مجموعه داستان کوتاه)
- آدمهای توی مه (داستان بلند)
- طبل، باران، بابا (داستان بلند)
- کاغذهای خط خطی (گزیده گویی)
- برترین سخنها (سخنان بزرگان جهان)
- چمدانی پر از دلتنگی (مجموعه شعر)
- شهر من، زیراب (منظومهی بلند)
- جادهی ناتمام (مجموعه داستان کوتاه)
- تمام اقیانوس بوی گل میدهد
- شعر قاتل من است
- دنیا روی ویلچر
- دروغهای حقیقی
- چند قدم زندگی
- کاغذهای خط خطی
- انقلابیترین سخنها ۱ و ۲
- آدمهای توی مه
- آواز پرندهی بیسر
- من کارگرانام
و...
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
چراغها را خاموش میکنم
برای روشنائی جهان
چشمهايت كافیست.
(۲)
در بهار
حسرت آواز پرندهای را نمیخورم
صدايت
برای تمام بهار
كفايت میكند.
(۳)
ماه
یک آه بود
برخواسته از قلب خستهام
که سنجاق به آسماناش کردم
تا همیشه
پیش چشمانت باشد و
ببینی
کبودی دلم را.
(۴)
پلکهایت
وقتی فرو میافتد
من،
چقدر تاریک میشوم!!
(۵)
ديكتاتورها
تصيمشان برای كشتن عوض نمیشود
فقط شيوهی كشتن
كمی نگرانشان میكند.
هر ديكتاتور
موشكی در جيباش دارد
و هر موشك
گاهی انفجار با خود میبرد
گاهی ويروسی مرگبارتر
و مردم جایی شبیه غزه
هرگز نفهميدند
چرا
به شيوههای مختلف
حق ندارند زندگی كنند؟!
(۶)
اسکلتهای پوکیدهی زندگی
به دردمان نخورده است
و به دردِ زندگی خوردهایم
باور کنید
زیستن برای ما درد دارد
اینکه
تمام خاطراتمان را
خودمان را
کارگریمان را
به دوش باید بکشیم
تا آنجایی که نمیدانیم کجاست
اما روزی
از دایرهی زندگی
میزنیم بیرون
سرازیر میشویم در عصیان
و مست به تماشای جهان مینشینیم.
(۷)
در همهی فصلها
یک آدم برفی دارم.
گونی های آرد را
وقتی برای نانواییها خالی میکند
پدرم،
آدم برفی خسته و غمگینی میشود
كه هر غروب
در صف
باز به او نان نمیرسد.
(۸)
در کودکی
وقتی کارگرم کردند
بیل
خودکار بزرگی بود
در دستهای کوچک من
که هرگز زورم نرسید
بنویسم
-بابا نان داد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی