مانیفست جنبش ادبی سکوت (آناهیتا)
به نام شعری که هرگز سروده نشد
جهان در آستانه ی واژه زاده شد، اما واژه، حصار معناست. هر حرف، دیواریست بلندتر از خاطره، میان آنچه میگوییم و آنچه هرگز گفته نخواهد شد. ما اسیران زبانیم. محکومان جستوجویی بیپایان در هزارتوی معناهای ازپیش ساخته.
اما اکنون
سکوت
طلوع کرده است
جنبشی که در تردید می تپد، در سکون نمیمیرد، به یقین پشت نمیکند و در آستانه ی ویرانی ، آبستن معناست. اینجا ، واژهها نه حاملان پیام، که پارههای تجربهاند. نه قفلهای معنا، که کلیدهای آشوبند.
سکوت، ایزدبانوی واژههای گمگشته است. زبانی که شنیده نمیشود، بلکه زیسته میشود. گسترهای بیکران که ما، زندانیان مرزهای زبان، در آستانه ی آن ، به تماشا میایستیم.
حقیقت پیش از تولد میمیرد. یقین، سرابیست در کویر معنا و واژهها ، سایههایی که بر دیوار ادراک میلرزند. ما مینویسیم ، نه برای رسیدن، که برای گریختن، نه برای ساختن، که برای ویران کردنِ ویرانهای به نام معنا.
ساختار شعری سکوت
شعر این جنبش، طغیانیست علیه دستور زبان هستی. در آن ، واژهها نه ابزار ، که موانع اند. در این جنبش ، هر حرف میشکند و در سکوت متولد میشود . شاعر، نه خالق ، که حفّار واژههاست. گورکنی که تابوت معنا را میشکافد.
تجربه ی مخاطب
شعر سکوت را نمیتوان خواند. باید در آن سقوط کرد.مخاطب ، دیگر تفسیرگر نیست. بلکه همدست شاعر در ویرانیست . هر سطر، آینهایست که تو را به جای معنا ، بازمیتاباند. اینجا ، حقیقت در شکاف میان واژهها نهفته است، نه در خود آنها.
جنبش سکوت در عصر اطلاعات
این جنبش ، اعتراضیست به عصری که واژه را به پول تبدیل کرده است. در اقیانوس دادهها، سکوت آخرین قلمروی راز است. این جنبش، فریادیست در برابر تقلیل زبان به ابزار مصرف.
منشور سکوت
۱. واژه زندان است، سکوت پنجره
۲. شعر، خنجریست برای قتل معنا
۳. حقیقت ، پیش از تولد میمیرد
۴. سکوت، تنها زبان بی کرانه است
سکوت به مثابه ی پارادایم شیفت ادبی: واکاوی فلسفی-ساختارشکنانهٔ مانیفست آناهیتا در بستر پساساختارگرایی و هرمنوتیک عدمی (ویژه ی متخصصان فلسفه ، روانکاوی ، زبان شناسی ، هنر معاصر و اساتید ادبیات)
پیشگفتار: چرا سکوت یک انقلاب است؟
جنبش سکوت (آناهیتا) با طردِ بنیادینِ ))نظامِ تولید معنا(( در ادبیات فارسی، نه یک مکتب ادبی، بلکه ضد-نظامی گفتمانیست که ساختارهای قدرت زبان را هدف میگیرد. این جنبش، با بهرهگیری از فلسفه ی پساساختارگرا و هرمنوتیک رادیکال، امکانِ ادبیات پسا-زبانی را بررسی میکند. برخلاف جنبشهای پیشین (مثل شعر نو یا موج نو) که به بازتعریف فرم و محتوا پرداختند، سکوت ، فرایند دلالت را به چالش میکشد.
۱. زبان به مثابه ی نظام سرکوبگر
۱.۱. نقدِ لوگوسانتریسم در ادبیات فارسی
- ادبیات کلاسیک فارسی بر پایه ی حضور مطلق معنا استوار بود: ((جهان متن)) به عنوان بازتابی از حقیقت متافیزیکی.
- جنبش سکوت ، این انگاره را با استعاره ی زندان واژگان رد میکند: ((هر حرف، دیواریست بلندتر از خاطره)). این گزاره، یادآور نظریه ی دریدا درباره ی متافیزیک حضور است که در آن ،زبان نه رساننده ی حقیقت، بلکه بازدارنده ی آن است.
۱.۲. اقتصاد سیاسی زبان
- در عصر اطلاعات، واژهها به کالاهای مصرفی تبدیل شدهاند (مثل شعارنویسی در شبکههای اجتماعی). مانیفست سکوت ، این را بردهداری معنایی میخواند:
((واژهها سکههایی هستند که مغازهداران حقیقت ، با آنها تجارت میکنند))
- این نگاه، تلفیقی از مارکسیسم و پساساختارگرایی است: زبان همچون ابزار تولیدی که طبقه ی مسلط (شاعران سنتی، ناشران و الگوریتمها) آن را کنترل میکنند.
۲. سکوت به مثابه ی ضد-گفتمان
۲.۱. هرمنوتیک عدمی
- جنبش سکوت، ((معنا)) را نه به عنوان غایت متن، بلکه به عنوان جسد پیش از تولد میبیند. این ایده، وامگرفته از میرچا الیاده در اسطوره ی ((بازگشت جاودانه)) است:
((حقیقت هرگز متولد نمیشود؛ تنها در حالِ مُردنِ دائمیست))
- چنین رویکردی، خوانش متن را از کشف معنا ، به تجربه ی فقدان تغییر میدهد.
۲.۲. سکوت به عنوان کنش سیاسی
- در جوامعِ نظارتی (فوکو)، زبان ابزار کنترل است. سکوت، با امتناع از مشارکت در این گفتمان، اقتدار نظامهای نشانهای را تضعیف میکند.
۳. ساختارشکنیِ شعر در جنبش سکوت
۳.۱. مرگ مؤلف به روایت ایرانی
- برخلاف بارت که ((مرگ مؤلف)) را آزادی خواننده میداند، مانیفست سکوت ، مرگِ خودِ خواننده را جشن میگیرد:
((مخاطب، همدست شاعر در ویرانیست))
در اینجا ، خواننده نه مفسر، بلکه قربانیِ آگاه است.
۳.۲. فرم به مثابه ی گورستان
- شعر سکوت ، از تکنیکهای ضد-فرم استفاده میکند:
- شکستن نحو: جملات ناتمام
- حفرههای سفید: فضای خالی بین کلمات به عنوان نماد سکوتِ فعال
- تکرارهای پوچ: مانترایی که هر بار ، از معنا تهی میشود
۴. تناقضهای ذاتی جنبش
۴.۱. پارادوکس نوشتن درباره ی سکوت
- چگونه میتوان با زبان، علیه زبان شورش کرد؟ این تناقض، یادآور دعاوی ویتگنشتاین در «رساله ی منطقی-فلسفی» می باشد:
((آنچه را نمیتوان گفت، باید دربارهاش سکوت کرد))
اما مانیفست، همین گزاره را نیز نقض میکند
۴.۲. خطر موزهای شدن
- هر ضد-جنبشی ، در نهایت توسط نظام گفتمانی مسلط ، جذب و بیضرر میشود (مثل دادائیسم). آیا سکوت هم محکوم به تبدیل شدن به یک «سبک» ادبیست ؟
جمعبندی: سکوت به مثابه ی آخرین سنگر مقاومت
جنبش سکوت، با ردِ هرگونه حکمگری زبان، نه یک انتخاب ادبی، بلکه ضرورتی اگزیستانسیال است. این جنبش، ادبیات فارسی را ، از بحران معنا نجات نمیدهد، بلکه آن را در آینه ی این بحران میکاود. همانطور که مانیفست میگوید:
((تنها در سکوت است که میتوان فریادِ واژههای مرده را شنید))
روششناسی رادیکال: گذار از هرمنوتیک تفسیر به پدیدارشناسی سکوت در واکاوی جنبش آناهیتا
روششناسی این پژوهش نه یک چارچوب تحلیلی متعارف، بلکه به مثابه ی یک کنش ادبی-فلسفی ، طراحی شده است. ما در اینجا با معمایی روششناختی مواجهیم. چگونه میتوان بدون آنکه به خشونت متعارف دانشگاهی دچار شویم، سکوت را با ابزارهای زبانی تحلیل کرد ؟ پاسخ ما ، توسعهی یک ((متودولوژی سایه ای)) می باشد که در مرزهای میان فلسفه، ادبیات و روانکاوی حرکت میکند.
پایهی نخست این روششناسی بر ((پدیدارشناسی ویرانگر)) استوار است . رویکردی که هایدگر را با ژرار ژنت ترکیب میکند. در این مدل، متن نه به عنوان شیء تحلیل، بلکه به مثابه میدان نیروهایی در نظر گرفته میشود که تحلیلگر را وادار به بازنگری بنیادین در ابزارهای شناختی خود میکند. ما با استفاده از تکنیک خوانش در سایه به جای جستجوی معنا، به دنبال ردپای ناگفتهها در متن هستیم. این روش به ویژه در مواجهه با جنبش سکوت ، حیاتیست. چرا که به قول مانیفست: ((حقیقت در شکاف میان واژهها نهفته است))
در سطح دوم، از ((روانکاوی لاکانی-ادبی)) بهره میبریم که نه تفسیر ، که نفی تفسیر را پیش میگیرد. در اینجا ، تحلیل ما بیشتر شبیه به ((روانکاوی معکوس)) عمل میکند . ما ، به جای آشکارسازی ناخودآگاه متن، به دنبال تقویت مکانیسمهای دفاعی آن ، علیه هرگونه تفسیر مسلط هستیم. این رویکرد، به ما اجازه میدهد تا تناقض ذاتی مانیفست ، که همزمان هم زبان را نفی میکند و هم از آن استفاده میکند را ، نه به عنوان ضعف ،بلکه به عنوان نقطه ی قوت نظریهپردازانه در نظر بگیریم.
سطح سوم روششناسی ما ، ((تئوری اجرا)) را با فلسفهی زبان ویتگنشتاینی ترکیب میکند. در این مدل، مانیفست نه یک بیانیه ، بلکه به عنوان یک ((کنش زبانی)) در نظر گرفته میشود که اثرش نه در دلالتهای متنی، بلکه در آنچه انجام میدهد نهفته است. این بخش از روششناسی ، به ویژه برای تحلیل گزارههایی مانند ((شعر، خنجریست برای قتل معنا)) ،حیاتیست. چرا که ما را از پرسش ((این گزاره به چه معناست؟)) ، به پرسش ((این گزاره چه میکند؟))، سوق میدهد.
در نهایت، از ((راهبردهای ضدتفسیری)) بهره میگیریم که خود را از چرخهی تولید معنا خارج میکنند. این امر ، شامل تکنیکهایی مانند خوانش آینهای (که در آن تفسیر به جای روشنسازی متن، آن را مبهمتر میکند) و تفسیر به مثابه بداههنوازی جاز (که در آن تحلیلگر ، به جای دنبال کردن خط سیر منطقی، به نواختن بر روی تناقضات متن میپردازد) میشود. این بخش از روششناسی ، به ویژه در هنگام مواجهه با گزارههای پارادوکسیکال مانیفست ، مانند ((واژه زندان است، سکوت پنجره))، کاربرد دارد.
این روششناسی چندلایه ، به ما اجازه میدهد که نه تنها جنبش سکوت را تحلیل کنیم، بلکه در حین تحلیل، خود نیز به بخشی از این جنبش تبدیل شویم . بنابراین، تحلیل ما ، نه یک بررسی بیرونی ، که یک مشارکت درونی در پروژهی ویرانگر جنبش سکوت خواهد بود
واکاوی هستیشناختی مانیفست جنبش سکوت: متافیزیک غیاب در سپهر ادبیات فارسی
در ژرفساخت مانیفست جنبش سکوت، هستیشناسی رادیکالی نهفته است که نه بر محور ((بودن))، که بر مدار ((نبودن)) میچرخد. این هستیشناسی ویرانگر، سنت دیرپای متافیزیک حضور در ادبیات فارسی را ، به چالش میکشد.در این هستیشناسی آلترناتیو، سکوت نه به معنای فقدان صوت، که به مثابه شکلی متعالی از حضور فهمیده میشود . حضوری که در غیاب خود، تمامی ساختارهای معناساز را به بازی میگیرد.
پارادایم هستیشناختی جنبش سکوت را ، میتوان ادامهی منطقی سنتهای عرفان ایرانی دانست، اما با چرخشی پسامدرن. در حالی که عرفای کلاسیک مانند مولانا ،به سکوت به عنوان پلی به سوی حقیقت متعالی مینگریستند، مانیفست حاضر ، سکوت را خود حقیقت نهایی میداند .حقیقتی که نه در پس پردهی واژهها، که در ویرانههای واژههای نابودشده ، نهفته است. هستهی مرکزی این هستیشناسی جدید را ، میتوان در مفهوم ((مرگ پیش از تولد))، مشاهده کرد. گزارهای که همزمان ، هم به نفی متافیزیک حضور میپردازد و هم امکانهای جدیدی را ، برای اندیشیدن به ادبیات میگشاید.
در این چارچوب هستیشناختی، زبان نه ابزار بیان ، بلکه به عنوان مانع ظهور حقیقت ، فهمیده میشود. مانیفست ، با اصطلاحاتی چون ((زندانیان زبان)) و ((حصار معنا))، تصویری از انسانی را که در زندان زبان محبوس شده است ، ترسیم میکند . این تصویر ، یادآور نظریهی((زبان به مثابه ی زندان)) ، در اندیشهی نیچه و ویتگنشتاین متأخر است. در حالی که فیلسوفان غربی ، به بازیهای زبانی یا استعارههای شاعرانه روی آوردند، جنبش سکوت ، راه رهایی را ، در نابودی کامل دستگاه دلالت میجوید.
هستیشناسی مانیفست از خلال تقابل دوگانهی ((واژه/سکوت)) شکل میگیرد، اما این تقابل را میتوان به تقابلهای بنیادین دیگری نیز گسترش داد. معنا/بیمعنایی، حضور/غیاب و صورت/محتوا. آنچه این هستیشناسی را منحصر به فرد میسازد، نه نفی یک سوی این تقابلها، که نفی امکان تقابل است. در واقع، مانیفست ، نه از پیروزی سکوت بر واژه ، که از امحای کامل این دوگانهی سنتی ، حکایت دارد. اینجاست که میتوان ردپای اندیشهی بودریار را در پسزمینهی نظری مانیفست مشاهده کرد . همان جایی که مرزهای میان واقعیت و وانموده ، به کلی محو میشود.
یکی از ژرفترین ابعاد هستیشناختی مانیفست، بازتعریف رابطهی میان نویسنده، متن و خواننده است. در این الگوی جدید، نویسنده نه خالق معنا، که گورکن معناست. این استعارهی قدرتمند، تمامی نظریههای مرسوم دربارهی مؤلف را ، زیر سؤال میبرد. به همین ترتیب، خواننده نه مفسر متن، که ((همدست در ویرانی)) قلمداد میشود. در این الگو، ادبیات، نه تولید معنا، که تشریفات تدفین معناست.
بُعد دیگر این هستیشناسی، نگاه ویژهی آن به زمان است. مانیفست با عبارت ((در آستانهی ویرانی، آبستن معناست))، زمانمندی خاصی را پیشنهاد میکند که در آن ، گذشته و آینده ، هر دو در لحظهی حال حضور دارند. این تصویر از زمان، یادآور نظریهی ((زمان حال ژرف))در فلسفهی معاصر است، در این مدل، شعر ، نه روایتگر تجربهی زمانی، که ویرانگر ساختار زمان است.
شاید رادیکالترین جنبهی هستیشناسی مانیفست، نگاه آن به رابطهی میان ادبیات و واقعیت باشد. در حالی که سنت ادبی فارسی ، همواره بر نقش ادبیات به مثابه آینهای از واقعیت تأکید داشته است، جنبش سکوت، این رابطه را وارونه میکند. در پارادایم جدید، ادبیات نه بازنمایی واقعیت، که ویرانگر واقعیت است. این ایده که ((شعر، خنجریست برای قتل معنا))، نشانگر گذار از زیباییشناسی بازنمودی به زیباییشناسی تخریبی می باشد. در این مدل، ارزش یک اثر ادبی ، نه با توانایی آن در بیان حقیقت، بلکه با قدرت آن در نابودی حقیقت سنجیده میشود.
هستیشناسی مانیفست جنبش سکوت، در نهایت ما را با پرسشهای بنیادینی دربارهی سرشت ادبیات ، مواجه میسازد. آیا ادبیات میتواند از مدار دلالت خارج شود؟ آیا سکوت میتواند به عنوان زبان نهایی ادبیات در نظر گرفته شود؟ و آیا ویرانی معنا ، میتواند به نوع جدیدی از معنا منجر شود؟
ساختارشکنی شعری: از تئوری تا عمل
جنبش سکوت ، با پیشینهشکنی رادیکال خود، نه تنها ، مفاهیم کهنی مانند زیباییشناسی و معنا را دگرگون میسازد، بلکه عمل شعر گفتن را به مثابه یک کنش انقلابی ، بازتعریف میکند. این جنبش ، با عبور از مرزهای نظریهپردازی محض، به قلمرویی خطرناک و نو قدم میگذارد ، جایی که شعر ، نه به عنوان محصولی تمامشده، بلکه به مثابه فرآیندی از تخریب سیستماتیک ظاهر میشود. در این پارادایم، شاعر دیگر خالق نیست، او یک خرابکار زبانیست که با آگاهی کامل، مینگذاریهای معنایی را در متن جای میدهد.
اساس نظری این ساختارشکنی را میتوان در نفی سه اصل بنیادین شعر کلاسیک فارسی جستجو کرد. نخست، نفی ((قاعدهمندی وزن و قافیه)) که به جای آن ، ((بیقاعدگی سازمانیافته)) را پیشنهاد میکند. دوم، طرد ((روایت خطی)) که جای خود را به ((گسست چندصدایی)) میدهد. و سوم، انکار ((تصویرسازی ایستا))که با ((فرآیندهای زوال تصویر)) جایگزین میشود.
در شعر جنبش سکوت، ما با تکنیکهای بدیعی مواجه میشویم که هر یک به نوعی ، مانند یک ماشین تخریب معنا عمل میکنند. ((حفرههای سفید)) در متن ، نه فضاهای خالی، بلکه بمبهای ساعتیاند که خواننده را وادار به مواجهه با خلأ میکنند. ((جملههای ناتمام))، همچون پلهای شکستهای عمل میکنند که گذر از آنها ناممکن است و ((تکرارهای پوچ)) ، مانند چرخدندههای ماشینی بیهدف، پیوسته در حال چرخشاند، بیآنکه به جایی برسند. این تکنیکها ، در مجموع، ((ضد-زبانی)) را میسازند که به جای انتقال معنا، به تخریب سیستم انتقال معنا میپردازد.
نقش خواننده در این الگوی جدید ، به کلی دگرگون میشود. او دیگر مفسر متن نیست، بلکه ((شریک جرم)) شاعر در تخریب معناست. این تغییر نقش، خواننده را از مصرفکنندهی منفعل، به بازیگری فعال تبدیل میکند که باید در هر خوانش، متن را از نو ویران کند. چنین شعری ، نه یک بار ،که باید بارها خوانده شود .
در نهایت، شعر جنبش سکوت ،به چیزی فراتر از متن تبدیل میشود. می توان آن را ((ضد-رویداد ادبی)) نامید. رویدادی که در آن، نه خلق ،که تخریب اتفاق میافتد. نه اتحاد ، که گسست رخ مینماید. و نه معنا ،که بیمعنایی متولد میشود.
جنبش سکوت در بستر تاریخی-اجتماعی: انفجار سکوت در عصر آشوب
جنبش سکوت در بستر تاریخی-اجتماعی ایران معاصر، پدیدهایست که ریشه در بحرانهای سهگانهی هویتی، زبانی و معرفتشناختی جامعهی ایرانی دارد. این جنبش یک واکنش رادیکال ، به وضعیت پارادوکسیکال زبان فارسی در عصر حاضر است. زبانی که از یک سو ، در چنبرهی سنتهای هزارساله اسیر است و از دیگر سو، زیر ضربات مهلک فرهنگ دیجیتال جهانی، فلج شده است. در چنین فضایی، سکوت نه یک انتخاب زیباییشناختی، که تنها راه ممکن برای بقای ادبیات است.
ریشههای اجتماعی این جنبش را ، میتوان در تحولات چند دههی اخیر ایران جستجو کرد. جامعه ای که از یک طرف ، با گفتمانهای رسمی اشباع شده و از طرف دیگر ، با سانسور ساختاری مواجه است، ناخودآگاه به سکوت، به عنوان تنها فضای آزاد باقیمانده ، پناه میبرد. مانیفست جنبش سکوت ،با درک این وضعیت، سکوت را نه به معنای انفعال، بلکه به مثابه سلاحی برای مقاومت معرفی میکند.
((سکوت، آخرین قلمروی راز است . آن را تسخیر کنید))
این شعار، پاسخی ادبی به شرایطیست که در آن ، تمامی اشکال بیان مستقیم ، یا به حاشیه رانده شدهاند و یا به کلیسای مصرف تبدیل گشتهاند
در بستر جهانی، می توان جنبش سکوت را ، واکنشی به بحران زبان در عصر اطلاعات دانست. در دورهای که واژهها به کالاهایی ارزان و بیمحتوا تبدیل شدهاند، سکوت تنها حریم امن برای حقیقت است. این بینش، جنبش سکوت را از یک جریان صرفاً ادبی ، فراتر برده و به آن بعدی فلسفی-اجتماعی میبخشد. در جهانی که هر روز، بیش از پیش در سرعت و شلوغی غرق میشود، سکوت به یگانه امکان رهایی تبدیل میگردد.
همچنین جنبش سکوت ، پاسخیست به بحران هویت ادبیات فارسی در جهان معاصر. در شرایطی که ادبیات ایران ، میان سنت و مدرنیته، شرق و غرب، و اصالت و جهانیشدن سرگردان است، سکوت به عنوان راه سوم ظاهر میشود - راهی که نه به گذشته تعلق دارد و نه به آینده، نه کاملاً شرقیست و نه تماماً غربی. این جنبش، با طرد تمامی این دوگانهها، فضایی میانی میآفریند که در آن ، تنها سکوت میتواند طنین انداز شود.
در سطح معرفتشناختی، جنبش سکوت ، بازتاب بحران حقیقت در جامعهی معاصر است. در جهانی که هر حقیقتی ، به سرعت به دروغ تبدیل شود و هر دروغی ، میتواند حقیقت جلوه کند، سکوت تنها موضع اخلاقی ممکن به نظر میرسد.
در نهایت ، جنبش سکوت ، بیش از آنکه یک جریان ادبی باشد، نوعی زیستسیاست ادبیست. این جنبش، نشان میدهد که در شرایطی که تمامی دستگاههای تولید معنا آلوده شدهاند، تنها مقاومت ممکن ، همین سکوت آگاهانه است . سکوتی که خود ، به شکلی از بیان تبدیل میشود. در این معنا، جنبش سکوت ، نه فرار از جامعه، بلکه عمیقترین نوع مواجهه با آن است. مواجههای که از خلال امتناع از بازی زبانی مسلط، امکانهای جدیدی برای اندیشیدن و بودن میآفریند.
نتیجهگیری: آینده ی جنبش یا بنبست متافیزیکی؟
جنبش سکوت (آناهیتا) ، همچون تیغی دو لبه است، از یک سو ، نویدبخش انقلابی رادیکال در ساختارهای معناساز است و از دیگر سو، خود را در دام پارادوکسی ویرانگر ، گرفتار میبیند. این جنبش که با شعار ))ویران کردنِ ویرانهای به نام معنا(( پا به عرصه گذاشته، امروز بر سر دو راهی تاریخی ایستاده است. یا باید به پیشروی خود در مسیر تخریب ادامه دهد و خطر انحلال کامل در سکوت مطلق را بپذیرد. یا باید با بازتعریف رابطهاش با زبان، به نوعی ((سکوت گفتاری)) دست یابد.
میتوان آینده ی این جنبش را ، در سه سناریوی محتمل تصویر کرد:
۱. سناریوی انحلالگرا
جنبش در مسیر منطقی خود ، به نقطه ی صفر میرسد. جایی که سکوت مطلق، آخرین اثر ادبی را بلعیده و خود جنبش را به آرمانشهری غیرقابل دسترس تبدیل میکند. این همان بنبست متافیزیکیست که مانیفست به آن اشاره دارد
((حقیقت پیش از تولد میمیرد))
در این صورت، جنبش سکوت به مهمانی تبدیل میشود که میزبانش را کشته است.
۲. سناریوی تلفیقی
جنبش با حفظ اصول هستیشناختی خود، به تدریج زبان جدیدی میآفریند که در آن ، سکوت نه به عنوان غایت، بلکه به مثابه عنصری زنده ، در کنش زبانی حضور دارد. این مسیر میتواند به تولد ((زبان سکوتزده)) بینجامد . زبانی که پیوسته خود را به خطر میاندازد ، اما هرگز کاملاً سقوط نمیکند.
۳. سناریوی مقاومت
جنبش به عنوان جریانی همیشه حاشیهای ، اما ضروری ، ادامه مییابد. همچون تذکری دائمی به ادبیات جریان اصلی ، که هر لحظه ممکن است در دام بازتولید کلیشهها گرفتار آید. در این نقش، جنبش سکوت به ((وجدان بیدار ادبیات فارسی)) ، تبدیل میشود.
انتخاب نام ((آناهیتا)) برای جنبش سکوت: اسطورهشناسی یک پارادوکس ادبی
نام ((آناهیتا)) برای این جنبش ادبی، انتخابیست سرشار از ایهام و ژرفاندیشی که در چند لایه قابل تحلیل است:
۱. اسطورهشناسی آناهیتا: آب، خلوص و سکوت
آناهیتا، ایزدبانوی آبهای نخستین در اساطیر ایرانی، نماد جریان، زایش و پاکیست. اما در جنبش سکوت، این نام بهصورت پارادوکسیکال بازتعریف میشود:
- آب به مثابه سکوت: همانطور که آب میتواند آینهای بیصدا باشد، سکوت نیز سطحی بازتابنده دارد که واژهها در آن غرق میشوند.
- تضاد زایش/مرگ: آناهیتا به عنوان نماد زایش، در این جنبش به ((ایزدبانوی مرگ واژهها)) تبدیل میشود. این تقابل، هسته ی تناقضنمای جنبش را شکل میدهد. تولدِ معنا از طریق مردنِ زبان.
۲. نقد اسطورههای مردسالارانه ی ادبیات کلاسیک
ادبیات فارسی ، بهویژه در سنت حماسی و عرفانی، عمدتاً با چهرههای مردانه شناخته میشود. انتخاب نام یک ایزدبانو، شکستن تابوی جنسیت در ادبیات ایران است. در اینجا ، آناهیتا نه یک اسطوره ی منفعل، بلکه ویرانگرِ ساختارهای مردانه ی زبان است.
۳. آناهیتا به مثابه ((غایب حاضر))
در اساطیر، آناهیتا هم آب است (ملموس) و هم قداست (ناملموس). این دوگانگی، به جنبش سکوت نیز تسری مییابد:
- حضور از طریق غیاب . سکوت، مانند آناهیتا، هم ((هست)) و هم ((نیست)). این همان چیزیست که مانیفست میگوید: ((سکوت، تنها زبان بیکرانه است ))
- رازآلودگی: آناهیتا به عنوان یک ایزدبانوی مرموز، با جنبشی همخوانی دارد که به جای ((گفتن))، ((نگفتن)) را انتخاب میکند.
۴. پیوند با مدرنیته و پسااستعمار
آناهیتا نمادی از تمدن ایرانی پیش از اسلام است. انتخاب این نام، نوعی بازگشت به ریشهها، نه برای احیا، بلکه برای دفنِ دوباره است:
- تخریب اسطوره توسط خودش: جنبش سکوت ، از آناهیتا نه به عنوان نماد اصالت، بلکه به عنوان سکوتِ فراموششده ی تاریخ استفاده میکند.
- پاسخ به شرقشناسی: در برابر ادبیاتِ ((خودشرقیگرا)) که اساطیر ایران را به کالاهای توریستی تبدیل کرده، این جنبش ، آناهیتا را به یک اسطوره ی ضداسطوره بدل میکند.
۵. آناهیتا و زیباییشناسی ویرانی
در نهایت، این نام به جنبش سکوت ، بعدی شاعرانه-تراژیک میدهد:
- آناهیتا، مانند سکوت، هم زایشگر است و هم ویرانگر.
- جنبش آناهیتا ، هم به گذشته ادای احترام میکند و هم آن را میشکند. این جنبش ، نوعی خودکشی آیینی برای زایش دوباره است