جامعهای در غبارِ فراموشی
نویسنده: ✍️یعقوب پایمرد
در دل این روزگار پُرآشوب، جامعه ما چون کاروانی خسته، در بیابان بینقشهٔ توسعه، در جستجوی پناهی است که سایهاش سالهاست از سر مردم کوتاه شده. واژهها در گلوی اهل قلم گیر کردهاند، و صداها پشتِ دیوار بلندِ بیتفاوتی خفه میشوند.
جامعهای که در آن، فرهنگ دیگر کالایی لوکس شده، ادب به جایگاهش بازنگشته، و انسان به حاشیهی محاسبات اقتصادی سقوط کرده است. در چنین وضعی، مردم نه با نان، که با "تحمل" زندهاند؛ و هر روز بیشتر در خود فرو میروند، چون نمیدانند که آیا صدایشان شنیده خواهد شد یا نه.
فرهنگ؛ ستونِ فروریخته
فرهنگ که روزی تکیهگاه معنوی هر قوم و ملت بود، امروز در گرداب تقلیدهای کور، شهرتهای پوشالی و سرگرمیهای لحظهای، آرام آرام به دست فراموشی سپرده میشود. ما آیینههای مادربزرگ را فروختیم و صفحههای بیریشه را خریدیم؛ اما آن صفا، آن مهر و آن ادب را دیگر از کجا بخریم؟
نسل نو، اگرچه پُرانرژی و باهوش است، اما اغلب بیتاریخ ماندهاند. نه به خاطر کمفهمی، که از سر کمتوجهی ما به ریشهها، به زبان مادری، به شعرهای پدر، به قصههای مادر…
جامعه؛ از رنج تا سکوت
جامعهٔ امروز زخمی است؛ زخمی از بیکاری، گرانی، فساد، بیاعتمادی و فاصله طبقاتی. پدری که نمیتواند برای فرزندش دفتر بخرد، مادری که دارو را میان نان و اجاره مقایسه میکند، جوانی که رؤیا ندارد، چون زندگیاش فقط بقاست…
مردم نجیب ما، صبور و کمادعا، بار همهٔ این مصائب را بر دوش میکشند و دم نمیزنند. اما این سکوت، نشانهٔ رضایت نیست؛ نشانهٔ درماندگی است.
راهی اگر هست...
امید اما هنوز هست. تا زمانی که قلم هنوز مینویسد، معلم هنوز درس میدهد، و مادر هنوز در گوش فرزندش لالایی هویت میخواند، میتوان از آیندهای روشن سخن گفت.
برای نجات جامعه، باید به فرهنگ بازگردیم. به کتاب، به گفتگو، به آموزش، به اعتماد، به محبت…
و باید مسئولان، نویسندگان، معلمان، والدین، همه و همه، دست در دست هم، جامعه را دوباره معنا کنند.
زیرا اگر ما فراموش کنیم که که بودیم،
آیندهمان هم ما را فراموش خواهد کرد
یعقوب پایمرد( زلقی)