سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        اگر می خواهی خوشحال باشی، پس باش.لئو تولستوی

        جمعه ۲۰ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        پیرمرد پر رمز و راز
        ارسال شده توسط

        سید علیرضا دربندی

        در تاریخ : ۴ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷ | نظرات : ۰

         
        پیرمردی بود در راسته ای در بازار ؛ بازار وکیل شیراز
        بازار وکیل خود برایم هزاران راز و رمز بود و این پیرمرد دو چندانش می نمود
        موها و محاسنش یکدست سفید بود و در آن سن و سال بی نیاز به عینک ؛ ریزه کاری های خاتم کاری را انجام می‌داد
        آن موقع ها سرباز بودم و هر پنجشنبه مهمان این پیرمرد و نقل های پر رمز و رازش
        چنان شیرین سخن می‌گفت که زمان از دستت خارج میشد و وقتی به خودم می آمدم که زمان مرخصی داخل شهریم به پایان می‌رسید و باید با هزار مصیبت وارد پادگان میشدم
        اما می ارزید... خیلی هم می ارزید
        یکی از این پنج شنبه های طبق معمول شده وقتی در حجره اش نشسته بودم حرف هایی زد که اگر به کار می‌بستم سرنوشت چیز دیگری میشد
        یک چای برای خود در لیوان مخصوصش و یک چای برای من ریخت و نشست و شروع به گفتن کرد:
        می دانم که گوش میسپاری و بی تفاوت  از کنارش می‌گذری
        این خاصیت بشر است تا موضوعی رو خود با همه وجودش نچشد در حرف هیچ خرد و کلامی نمی‌پذیرد
        اما شاید جایی در نقطه ای بسیار کور پس ذهنت بماند که وقتی کار از کارت گذشت ؛ جرقه زده و به خاطرت بیاید
        فایده ای ندارد اما یاد مرا برایت زنده می کند!
        اگر روزی کسی را دوست داشتی ؛ اما به هر دلیلی نمیخواستی با اون زندگی بسازی
        ترکش نکن... ظلمش نکن
        که تا ابد در قلب و ذهنش میمانی ؛ با آهی که تا هر کجا به دنبالت خواهد آمد
        به او بیش از اندازه محبت کن!
        او با پای خودش می‌رود ؛ بدون ردی از تو در خاطراتش
        پرسیدم ؛ اگر کسی را دوست داشتی و خواستی با او زندگی بسازی... چه؟
        گفت :جوابت در همین حقیقت نهفته است
        این یک قضاوت نیست
        یک دیدگاه نیست
        یک تجربه نیست
        حقیقتی است که جهان بر مدارش بنا شده
        باورت نیست... امتحانش کن!
        تلخ است میدانم ؛ از کجا؟ از آنجا که من هم این حقیقت را باورم نبود ؛ از آنجا که هنوز هم پس از پنجاه سال تلخیش از دهانم نرفته
        عجیب بود این پیرمرد حرف هایش؛ ادامه داد :
        بر هیچ قربانی عاطفی دل نسوزان ؛ اگر قربانی نمیشد حتم که در نقش ظالم ظاهر میشد
        چه من... چه تو... چه تمام مردمی که بیرون از این حجره در تلاطم زندگی هستند
        منه قربانی در داستان ها و قصه های رنگ افسانه گرفته ام
        اگر قربانی نمیشدم ؛اکنون ظالمِ داستان های او بودم که نقلش می‌کرد با آه و سوزی برای چون تویی!
        هفت سال بعد تمام حرف های آن پیرمرد را با گوشت و پوست و استخوانم حس کردم
        راست می‌گفت... بی فایده بود
        اما یادش را زنده کرد
        محبت زیادی کردم و رفت؛ محبت کردم که بماند اما رفت
        نه
        محبت نکردم که بماند ؛ من حتی اگر میخواستم نمی‌توانستم محبت نکنم ؛ مگر می‌شود عاشق باشی و سیاست پیشه کنی
        زندگی بی رحم تر از شعرهای عاشقانه ماست
         
        زندگی به رنگ حرف های آن پیرمرد پر رمز و راز است...
         
        نویسنده : علیرضا دربندی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۷۷۴ در تاریخ ۴ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1