جمعه ۲۰ تير
داستانی از اسکندر مقدونی
ارسال شده توسط ابوالحسن انصاری (الف رها) در تاریخ : ۶ روز پیش
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۷ | نظرات : ۳۵
|
|
نقل است که اسکندر مقدونی موقع حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از مشاورانش پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند ودانا ترند حکومت کنم.
یکی از مشاورانش گفت: کتابهایشان را بسوزان، بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده زنان وکودکان را به اسارت ببرند و ........
سر انجام یکی دیگر از مشاورانش (شاید، ارسطو) بود پاسخ داد: نیازی به چنین کار هانیست.
از میان مردم آن سرزمین، آنها را که فرو مایه وجاهلند، به کارهای بزرگ بگمار.
کارهای کوچک و سمت های حقیر را به کسانی که میفهمند ودانشورند بسپار.
جاهلان و فرومایگان همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.
دانایان و فرهیختگان هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۱۵۷۶۹ در تاریخ ۶ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید