پنجشنبه ۱۹ تير
کفتر
ارسال شده توسط سید علیرضا دربندی در تاریخ : ۷ روز پیش
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۸ | نظرات : ۰
|
|
ابراهیم عاشق کفترهاش بود یه جوری دیوونه وار که حاضر بود خودش غذا نخوره ولی آب و دون اونها سر موقع باشه
یه جوری باهاشون حرف میزد که انگار داره با عزیزترین آدم زندگیش حرف میزنه
محال بود کله یکیشون ببوسه بقیه رو هم دونه به دونه نبوسه با خودش میگفت حسادت میکنن
و حالا با این همه عشق ؛ زنش بهش پیله کرده بود که از این به بعد من یا کفترهات
امشب اومده رو پشت بوم یه گوشه تکیه داده و خیره به کفترهاش شده و شروع میکنه با خودش حرف زدن : خب هر کی تو زندگیش یه عشقی داره ؛ یکی ماشین بازه یکی فیلم بازه یکی کتاب بازه خب منم عاشق کفترهامم ؛ این چه موقعیت گندیهکه منو توش گیر میندازی
من تو رو دوستت دارم اما می خوای واقعیتشو بدونی نه اندازه کفترام
کفترام جای خالی محبت مادرو برام پر میکردن که دست چپ و راستمو شناختم از آقای بدبختم طلاق گرفت و رفت دنبال عشق و حالش و دوازده ساله اصلا نپرسیده بچه هام کو
اُردکم بچه شو فراموش نمیکنه که مادر من کرد
کفترهام جای خالیه آقای زحمت کشمو پر میکنه که صبح تا شب یه جا کار میکرد و شب ها یه جای دیگه نگهبانی میداد که بتونه شکم منو خواهر خیر و خوشی ندیده تر از خودمو سیر کنه
همینطور با خودش حرف میزد و قطره اشکی از گوشه چشماش راه گرفته بود که توی همون حالت خوابش برد
دم دمای صبح بود که با صدای زنش چشماشو باز کرد : دیوونه چرا اینجا خوابیدی ؛ بیا برو سر جات بخواب منم یه طوری با این هووهام کنار میام
نویسنده : علیرضا دربندی
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۱۵۷۶۶ در تاریخ ۷ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید