سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نوشین نوری شاعر کرمانشاهی
        ارسال شده توسط

        رها فلاحی

        در تاریخ : ۸ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۷ | نظرات : ۲

        نوشین نوری

        خانم "نوشین نوری"، شاعر و نویسنده‌‌ی کرمانشاهی، از سال ۱۳۷۹ خورشیدی، به صورت تخصصی در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان و شعر کودک فعالیت خود را شروع کرد و بعد به داستان‌نویسی روی آورد. 
        نخستین کتاب او در سال ۱۳۸۳، با عنوان «گل یخ» توسط انتشارات مدرسه چاپ شد و تا به امروز بیش از ۵۰ عنوان کتاب در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان به‌ صورت شعر و داستان از او به چاپ رسیده است.
        این نویسنده فعال در حوزه ادبیات کودک، در زمینه ادبیات بزرگسال هم فعالیت دارد و با آن بیگانه نیست و رمانی را با عنوان «کلاس ۶۸» به چاپ رسانده است.
        خانم نوری، در زمینه‌ی ساخت انیمیشن برای کودکان و نوجوانان و همچنین در صدا و سیما فعالیت می‌­کند و اشعاری از وی در استان­‌های کرمانشاه، تهران، سمنان و تبریز به‌ صورت موسیقی برای کودکان و نوجوانان عرضه شده است.
        از آثار چاپ شده وی، می‌­توان به "گل یخ"، "دنیا بدون جنگ"، "بابا تفنگ دارد"، "سلامتی چه خوبه"، "کوچه ما" و... اشاره کرد.
         

        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        [یه سلام تازه]
        به درد هم اگر خوردیم خوب است
        به شانه بار هم بردیم خوب است
        در این دنیا که پایانش به مرگ است
        برای هم اگر مردیم خوب است...
         

        (۲)
        صدا زد باد پاییز:
        چرا این کوچه خالی است؟
        طلا آورده‌ام من
        خریدارش کسی نیست؟
        طلای شاخه‌ها را
        خریدم از درختان
        و حالا می‌فروشم
        به اهل کوچه ارزان
        صدا زد، کرد هو هو
        کسی دلتنگ من نیست؟
        خدایا این کلان شهر
        عجب جای عجیبی است!
        کمی در کوچه چرخید
        و رفت او دست خالی
        میان کوچه جا ماند
        طلاهای خیالی...
         
        (۳)
        [رد پای زاغ]
        تازه وارد بود زاغ
        توی شهری غرق دود
        شهر مثل گفته و
        حرف اجدادش نبود
        برج ها هم قد کوه
        آسمان غرق غبار
        صد خیابان شلوغ
        مترو، ماشین، کار وکار
        دید آنجا هیچ کس
        فکر ابر و باد نیست
        خنده هست اما کسی
        از ته دل شاد نیست
        زاغ در فکر چمن
        حوض، کاشی، شمعدان
        رد شد از بالای او
        چرخ بنزی ناگهان
        رفتگر جارو کشید
        رد پای زاغ را
        هیچ کس حتی ندید
        تلخی این داغ را...
         
        (۴)
        [سطر اول خبر]
        در میان جوی آب
        لای خرت و پرت‌ها
        با وسیله‌ای جدید
        گربه‌ای شد آشنا
        گربه بو کشید و داد
        کاسه را کمی تکان
        کاسه یک کلاه شد
        روی گربه ناگهان
        یک کلاغ رهگذر
        مثل یک خبرنگار
        اتفاق تازه را
        زد میان کوچه جار
        موی گربه‌های شهر
        قرمز شرابی است
        جنس رنگ مویشان
        هندی یا عراقی است!
        بعد از آن زیاد شد
        گربه‌های رنگ رنگ
        سطر اول خبر:
        "شهرمان شده قشنگ".
         
        (۵)
        [شهر گرانی‌ها]
        این شهر ما انگار
        شهر گرانی‌هاست
        هر قیمتی اینجا
        بالاتر از هرجاست
        اینجا فقط آهن
        اینجا فقط دود است
        احساس گنجشکان
        دائم غم آلود است
        یک لحظه خندیدن
        چون قیمتش بالاست
        صدها گره دائم
        بالای ابروهاست
        پایان هر راهی
        یک حرف تکراری است
        فکری به غیر از پول
        در ذهن مردم نیست
        لبخند و خوشبختی
        یک گنج ناپیداست
        چون شهر ما ای وای
        شهر گرانی‌هاست...     
         
        (۶)
        [بی‌ماهواره]
        چیز عجیبی
        آورده بابا
        پیچیده آن را
        لای مقوا
        گفته به مامان
        با ماهواره
        دنیا همین جاست
        با یک اشاره
        شعر و ترانه
        شور و هیاهو
        هر چه بخواهی
        اینجاست در او
        مادر ولی نیست
        خوشحال و خوشرو
        من را نشان داد
        با چشم و ابرو
        کرده پدر را
        قدری پشیمان
        در فکر رفته 
        با حرف مامان
        با اینکه ماندیم
        بی‌ماهواره
        دنیا همین جاست
        بی‌او دوباره
        حالا پدر هم
        خوشحال و راضی است
        چیزی به جز ما
        دنیای او نیست!
         
        (۷)
        [بابای جوجه‌ی من]
        آقا کلاغ قصه
        یک دزد نابکار است
        توی محله ما
        دائم پی شکار است
        انگشتر لب حوض
        صابون و سکه‌ها را
        می‌دزدد او همیشه
        توت درخت ما را
        توی محله حتی
        یک دوست هم ندارد
        آقا کلاغ چیزی
        جز بچه کم ندارد
        امروز جوجه‌ام را
        دزدید و برد با خود
        بیچاره جوجه‌ام که
        از خانه دور می‌شد
        حالا کلاغ قصه
        دردی ندارد اصلن
        چون می‌شود از امشب
        بابای جوجه‌ی من!
         
        (۸)
        [قناری]
        کلاغی دیشب آمد
        قناری را صدا کرد
        دلش را با خودش برد
        مرا از او جدا کرد
        نمی‌خواند برایم
        قناری دیگر آواز
        میان هر دو چشمش
        نشسته شوق پرواز
        گمانم این قفس هست
        برایش مثل زندان
        برای لحظه‌ای هم
        نشد امروز خندان
        قناری جان تو نازی
        کلاغ اما سیاه است
        کنار او همیشه
        دلت پر درد و آه است
        مرا از خود نرنجان
        بمان پیشم همین جا
        برایت می‌خرم زود
        خودم یک جفت زیبا!
         
        (۹)
        [خانم خانه]
        مرغ من شوهر کرد
        به خروسی زیبا
        در محل می‌گردند
        هر دو با هم حالا
        پدرم آورده
        جعبه با خود از ده
        لانه‌ای با آن ساخت
        خوب و کوچک ساده
        شده مرغم حالا
        خانم این خانه
        توی آن می‌چرخد
        مثل یک پروانه
        مرغ من خوشبخت است
        آرزویش این بود
        یک خروس زیبا
        با پری رنگین بود!
         
        (۱۰)
        [افطار]
        مادر به فکر افطار
        همکار اوست بابا
        در کوچه می‌فروشد
        یک پیرمرد خرما
        در خانه جای مهمان
        امشب عجیب خالی‌ست
        در ذهن من و بابا
        فکری قشنگ و عالی‌ست
        آن پیرمرد امشب
        مهمان سفره ماست
        شیرینی بهشتی
        حالا میان خرماست!
         
        (۱۱)
        [هم قصه هم شعر]
        مترسک مهربان
        ایستاده بود توی دشت
        پرستو تا او را دید
        ترسید و فوری برگشت
        با خنده گفت مترسک:
        فرار نکن پرستو
        بیا با هم دوست بشیم
        بیا بیا به این سو
        پرستو آرام نشست
        رو شانه مترسک
        با شادی گفت:  دوست خوب
        دوستی‌مان مبارک
        فصل بهار برایت
        سرود شاد می‌خونم
        زمستان و پائیز هم
        پیش شما می‌مونم.
         
        (۱۲)
        [ماشین بابا]
        خیلی شجاع است
        ماشین بابا
        او هست هر شب
        در کوچه تنها
        من توی خانه
        او زیر باران
        هر شب همانجاست
        حتا زمستان
        دیشب کلاغی
        غمگین و تنها
        نیمه شب آمد
        در کوچه ما
        امشب نشسته
        پهلوی ماشین
        او نیست دیگر
        تنها و غمگین.
         
        (۱۳)
        [این جمعه هم]
        این جمعه هم من خانه را
        خوب آب و جارو کرده‌ام
        هر گوشه را با نسترن
        زیبا و خوشبو کرده‌ام
        شستم تمام کوچه را
        تا تو بیائی از سفر
        شاید که از این کوچه هم
        کردی تو یک لحظه گذر
        نام تو را تا می‌برم
        قلبم غریبی می‌کند
        چشم انتظاری در دلم
        درد عجیبی می‌کند
        من خوب می‌دانم که تو
        هر لحظه هستی پیشمان
        ای کاش می دادی به ما
        یک لحظه رویت را نشان
        این جمعه هم سجاده‌ام
        مهمان نرگس‌ها شده
        با نام تو لبخند گل
        زیباتر از زیبا شده.
         

        گردآوری و نگارش:
        #رها_فلاحی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۷۶۴ در تاریخ ۸ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        ،

        عارف افشاری (جاوید الف)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1