سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        رضا باب‌المراد شاعر خوزستانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : ۸ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۱ | نظرات : ۱

        رضا باب‌المراد

        آقای "رضا باب‌المراد"، شاعر و نویسنده‌ی خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۳ خورشیدی، در اهواز، و اکنون ساکن شاهین‌شهر است.
         
        ◇ کتاب‌شناسی:
        - روایت به گمنامی، نشر نوح نبی، ۱۳۸۸
        - به انقضای قافیه، نشر افراز، ۱۳۹۱ 
        - شطح بازی به وقت خاطرات، افراز، ۱۳۹۳ 
        - از بال‌های جن، نشر نصیرا، ۱۳۹۷
        - ترومای رویا
        - زخم بر روشنای صورت
        و...
         
        ─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
         
        ◇ نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        فرق لذت‌ها
        از معایب خوبی‌ست
        و گرنه همه کشف به لب‌ها می‌رسد
        بستن چشم
        و در اوج تصویر...
        برای بدن در آفاق مکشوف
        ایستادن
        نام گرفتن نیروست
        گرفتن دست‌ها را تجدید می‌کند
        و روحانی‌ترین امور را
        به مایه‌های زیست پیوند می‌دهد
        در آن چه نمی‌بینیم
        همانطور که ملائک...
        از غریزه شکل می‌کشند
        اگر به نرمی شریک ذکر باشند.
         
        (۲)
        از لحظه‌ای که فعل معلول می‌شود
        و من را بی‌دست و گنگ
        کنار پروانه‌ای که از دود برخاسته می‌نشاند
        یا خلسه‌ای
        که انجام دادن جزیی‌ترین امور را
        چند برابر تصویر می‌کند
        تا توقف در توانستن شکل بگیرد
        تو را خواسته بودم
        و سعی در دوست داشتنت را
        تعویض با زیست شاعرانه می‌کردم
        تا نان بهانه‌ای باشد
        به عطری که بویش تو بودی
        برای بدرود با جهانی
        که از آن من می‌شد و
        در تن کوچکت آرام می‌گرفت.
         
        (۳)
        گوری که ابر به سینه دارد
        و در بارش‌های مکررش
        نظر به حاصل‌خیزی چشم می‌بندد
        دعوت کننده‌ی من است
        که می‌خواهم بی‌نام سفر کنم
        بغض‌های سر رفته از گلو را ببارم
        به گفتگویی که جان را رشد می‌دهد
        بگویم:
        اندوه امید به زندگی پسین نیست
        تحلیل برنده جان‌هاست
        میان کتاب و تخیل بر بالشم 
        آرام بخوانم
        مزار جدایی چه زیباست
        پلی‌ست برای رسیدن
        و تنهایی تو را ببویم
        گل خدادادی دور
         
        (۴)
        حلول از درون یک شکل
        دوری‌ست تنیده
        و روحی‌ست در هم
        در دهان مار
        که هر حرف نیش می‌شود
        و پوست بر اندام حریص‌اش
        فریبا
        راه ساده‌ای‌ست تناسخ
        به سوی حیوان
        یا فرشته
        پله تغییر می‌کند
        برای لب‌هایی که می‌بوسد
        یا که آزار می‌دهد
        کشف مرگ 
        و آغاز از وجود بعدی.
         
        (۵)
        دیوهایی که ذهن را می‌نویسند
        اهالی نوشتن‌اند
        یا تعبیر خواب‌های نیمه شب
        در وهمی که بعد از شستن صورت
        دامنگیر صبح می‌شود
        مدام می‌پرسم
        راه رفته شروع‌اش کجاست
        و می‌بینم
        علامت‌های بسیار
        سرگردانی روح را ذکر می‌کنند.
         
        (۶)
        برای قطع ارتباط با جهان عینیات
        پرش‌های پروانه‌ای
        و تاثیر بر انرژی‌های گنگ
        بیشترین لذت
        التقاط دود و وهم می‌شود
        که جرئت 
                اعتراف بزرگی‌ست 
        در کاری که تن را
        به آرامش بعد از خواب می‌سپارد
        که تمام اتفاق غایب جان نام دارد
        به قتل و به قتل 
        به وقتی که می‌دانیم
        زبان غذابی مشترک 
        در بین ما و بابلی‌هاست.
         

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۷۶۲ در تاریخ ۸ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۲ شاعر این مطلب را خوانده اند

        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        ،

        سعید فلاحی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1