سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نگاهکی به تاج القصص
        ارسال شده توسط

        بهمن بیدقی

        در تاریخ : ۹ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۲ | نظرات : ۹

        نگاهکی به تاج القصص
         
        عالِم بخاری را پرسیدند : دربهشت درختی ست که آنرا طوبیٰ گویند ، هیچ غرفه ای وحجره ای نبُوَد که اِلّا شاخی ازآن درخت درآن باشد ، مانندِ آن در دنیا کدامست ؟
        عالم گفت : مانند آن آفتاب است که هیچ حجره و غرفه ای از وی خالی نبُوَد .
         
        پرسید : دربهشت ، خوردن هست ، بول و غایط نه ، مانند آن در دنیا چیست ؟
        عالم گفت : مانند آن بچه ی درشکم مادر، از روی ناف غذا به وی میرسد ، وی را خوردن هست و بول و غایط نه ، که اگر بودی مادر هلاک شدی .
         
        ترسا گفت : صفت نعمتِ بهشت آنست که هرچه بخوری سپری نشود ، مانند آن در دنیا چیست ؟
        عالم گفت : مانند آن ، علم است ، هرچه بگویی سپری نشود .
         
        درباره ی سجده ی فرشتگان بر آدم هم عالم گفت : واین سجده ی تحیت بود ، سجده ی عبادت نبود ، که سجده ی عبادت جزحق را روا نبُوَد .
         
        و گفت :
        خداوند آدم را ازخاک زمین آفرید . خاک خزینه دارست ، گنجهای گوناگون دارد ، گنج سیم دارد ، گنج زر دارد ، کالبد پیغامبر دارد ، اندام صدّیقان دارد . چون خاک اصلی تر آمد ، آدم بِهْ ازهمه خلقان آمد . خاک را با اصل آدم مخصوص کرد ، تا سزا به سزا نهاده بُوَد ، که حکیم چنین کند .
        بدان که خاک ازآتش بهترست که سببِ وصلت است و، آتش سببِ فُرقَت . آتش امانت پذیر نیست وخاک امانت پذیرست، وخاک متواضع است، وآتش متکبرست . یک دانه به خاک دهی، هفتصد به تو بازدهد ، وآتش خائن است ، هرچه به او دهی ، نیست کند . آتش را به ظاهر نورست ، درباطن دود ، و خاک به ظاهر روشنایی ندارد لیکن در باطن منفعت دارد . مَلِک تعالی آدم را بیافرید ازخاک ، آنگاه کالبد آدم را صورتی داد ازهمه صورتها نیکوتر .
         
        ازکتاب تاج القصص ، نوشته ی ابونصراحمد بن محمد بخاری
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۷۵۹ در تاریخ ۹ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        سید مرتضی سیدی
        ۹ روز پیش
        سلام و درود بر شما دوست ارجمند خندانک
        سپاس فراوان خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۹ روز پیش
        با سلام و عرض احترام آقای سیدی گرانقدر
        خیلی لطف دارید بزرگوار
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        میکائیل نجفی(سراب )
        ۹ روز پیش
        درود بر شما..
        زیبااااست..
        خندانک خندانک
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۹ روز پیش
        با سلام و عرض احترام آقای نجفی گرانقدر
        سپاسگزارم از لطفتان
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۹ روز پیش
        با سلام و عرض احترام آقای افشاری بزرگوار
        سپاس
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        ۸ روز پیش
        درود برشما خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        ۸ روز پیش
        با سلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        سپاسگزارم
        شاد باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1