سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خاطرات مسافر فضایی b 462
        ارسال شده توسط

        عارف افشاری (جاوید الف)

        در تاریخ : ۱۱ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۳ | نظرات : ۶

        امروز روز شنبه زمینی است  سفینه را بسختی در تهران پارک کرده ام  و برای خرید لباس به بوتیک رفتم
        فروشنده اصرار داشت که اجناسش از بهترین برندهای اروپاییست اما عجیب بود که برچسب made in china
        در پشت همه آنها خودنمایی میکرد و قیمتهایی فضایی داشتند ( باید اعتراف کنم که ما فضایی ها هم تورم داریم اما نه به اندازه شما زمینی ها ) خلاصه خریدم را انجام دادم و برگشتم تا سوار سفینه شوم اما دریغ از اینکه به تابلوی پارک ماشین( یا همان سفینه / توضیح : در عربی به ماشین سفینه میگن) دقت نکرده بودم در نتیجه سفینه ام یا همان ماشینم را به پارکینگ برده بودن و من با بدبختی نشانی آنجا را یافته و با جریمه ای سنگین ماشین ( ای بابا همون سفینه ) را خارج کردم و توی سفینه ( جان من بیخیال ماشین یا سفینه اصلا ولش کنید) خوابیدم تا فردا به گشت و گذارم از زمین و مردمانش بپردازم 


        روز یکشنبه زمینی شده و بحدی ترافیک زیاده که نمیتونم جم بخورم ( وایسید ببینم هنوز هیچی نشده لحجه اینا رو گرفتما) بگذریم .. خلاصه راهبندونیه واسه خودش میگم دوتا مسافر بزنیم که پول سوخت سفینه ( یکبار دیگه این قضیه ماشینو سفینه رو پیش بکشیدا اعصابم خراب میشه گفته باشم..) همون بنزینمون دربیاد واس همین رفتیم سر خط  اما مسیریا شاکی شدن خلاصه کتک و کتک کاری شد تو بمیری اومدم تیزی رو دربیارم که آق پلیسه رسید خلاصه هیچی دیگه بردنمون کلانتری و سند سفینه رم خواستن تا آزادمون کنن منم گفتم سندشو جا گذاشتم فک نمیکردم انقد واسمون مشکل درس بشه اینجا 
        هیچی دیگه یه استشهاد و ولمون کردن مام برگشتیم تو همون لکنته خوابیدیم تا فردا ببینم چه خاکی باس به سر کنیم ..

        درود بر دوستان معزز
        امروز روز دوشنبه خورشیدیست و من قصد این را دارم که بسوی کتابفروشی بروم تا دیوانی شعر از شاعران کهن یا معاصر یا رمانی درگیر کننده بستانم و در طول این مدت خود را سرگرم نمیام در همین راستا به سمت مترو رفتم ( توضیح 2: سفینه بنزین تمام کرد من هم کاری و در نتیجه پولی نداشتم بناچار با یک کارت مترو وارد مترو شدم) در مترو جا برای نشستن (یا حتی ایستادن) نبود بناچار خود را به میله ای چسباندم و اصطلاحا کل گرفتم  در ایستگاه انقلاب از مترو پیاده شدم تا بسمت کتابفروشی بروم در راه افرادی را دیدم 
        که گل میکشیدند ( منظورم نقاشی نیست) بگذریم  خلاصه به کتابفروشی رسیدم  اما صبر کنید من که گفتم پولی ندارم پس چطور میخواهم کتاب بخرم   آری  دزدی  دزدی بهترین راه برای کسب دانش است  شاید من اولین دزد فرهنگی / فضایی باشم وارد کتابفروشی شدم ودر یک فرصت مناسب کتاب را زیر لباسم گذاشتم و از آنجا خارج شدم  اما از این مطلع نبودم که دزدی اینچنین فراگیر شده که برای کتابها نیز قفل گذاشته اند و صدای یک بوق این دزدی عظیم را رسوا کرد فلذا با سرعت تمام در حالی که کتاب, کتاب دزد اثر مارکوس زوساک که وصف حال همان لحظه خودم بود را در دست داشتم پا به فرار گذاردم 

        سه شنبه اس دیگه خب که چی 
        امروز با یسری آدم باحال آشنا شدم  یکیشون گفت بیا یه دود بگیر نترس از این حالت خشکه کتابی بیرون میای منم رفتم تو کارش تو بمیری چه حالی دادا  فقط بدیش این بود الان یه نموره همچی خمار شدیم 
        باس سر و صورتمو بشورم تا به خودم بیام  برووووووووووووم   خب  کجا بودیم دوستان  آها  من صورت خود را شستم و حال به حالت عادی بازگشته ام خب امروز قصد دارم سری به طبیعت زیبا بزنم برای همین 
        با سه پای (فضایی ها سه پا دارن دیگه مگه نه؟!) خود راهی طبیعیت زیبا شدم ..
        طبیعت؟! اینجا براستی طبیعت است؟ نه گونه حیوانی خاصی وجود دارد و نه زمین تمیزی زباله ها در آب و بروی خاک و حتی روی درختان هم هستند  گربه ها دیگر از آدمها نمیترسند و سگ ها ملتمسانه بدنبال استخوانند وسط جنگل ویلا ساخته اند  و حتی پدیده ای بنام کوه خواری رخ داده که البته در اینجا قاشق و چنگالی در کار نیست  خلاصه اینکه این آن تعریفی نبود که از پدربزرگم درباره زمین شنیده بودم ..

        چهارشنبه روز نحسیه مدیونید اگه فک کنید نویسنده اینطوری فکر میکنه
        خلاصه اینکه توی چهارشنبه حموم نرید  آشغالا رو هم بیرون نذارید  اگه تونستید حتما رو پشت بوم غذا بخورید خوردن بستنی و چای هم اکیدا توصیه میشه چون برای زانو درد خوبه دوتا تخم مرغم دم در خونه بشکنید که چشم نخورید شلوار لی نپوشید چون حتما با موتور تصادف میکنید کراواتم نزنید ( اصن مگه کسی کراوات میزنه تو این دوره!)  ..
        کتاب  خرافات روز چهارشنبه را میبندد 

        پنج شنبه شد
        آه ای بادها 
        به کدامین ماوا خرامانید 
        و که را آرامش میبخشید 
        آنگاه که مقصد همه ما(حتی فضایی ها)  خاک است
        و ای ابرها ببارید بر گرده هامان
        تا غمانمان را بزداییم 
        و در پس قبرها بدنبال (خود) گمشده مان باشیم

        از بهشت زهرا برمیگردم ..


        جمعه
        بنزین سفینه رو پر کردم و گازشو گرفتم و از این جهنم زدم بیرون 
        اینبار میرم ببینم غروب عطارد چجوریه ..

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۷۵۵ در تاریخ ۱۱ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1