سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 20 تير 1404
    17 محرم 1447
      Friday 11 Jul 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بزرگترین لذت زندگی انجام کاری است که دیگران می‌گویند: تو نمی‌توانی. رومن پلانسکی

        جمعه ۲۰ تير

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تحلیل شعری از گروس عبدالملکیان
        ارسال شده توسط

        مریم گمار

        در تاریخ : ۱۱ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۵ | نظرات : ۳

        __________‌
        دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        یعنی
        من مرده ام !
        اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
        بلند می شوم
        با هم صبحانه می خوریم
        گپ می زنیم
        بعد هم می روم
        سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
        اگر هم حوصله ام  نشد
        شاید همان دور و برها خودم را چال کنم
        چرا که دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری  به مرگ!
        یعنی
        اگر گلوله ای به سمت م شلیک شود
        سرم را هم
        خم نخواهم کرد
        یعنی اگر برای بریدن  این رگ
        تیغ در خانه نباشد
        تا مغازه هم نخواهم رفت
        چرا که دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        اگر به خانه ام  بیایی
        تمام خانه را گل خواهم کاشت
        اگر نیایی هم
        تمام خانه را گل خواهم کاشت
        اگر بروی هم
        اگر بمیری هم!
        چرا که دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        یعنی زمان را از دستم باز کرده ام
        چاقو را از جیب در آورده ام
        و رابطه ی علت و معلول را
        بریده ام
        چرا که میخواهم
        بی دلیل  تنها باشم
        درست چون نوازنده ای
        که در میان اجرا
        سازش را زمین می گذرد
        تا موسیقی اش تمام نشود
        درست چون خدایی
        که انسان اش را زمین گذاشته
        تا بر آسمان بنویسد:
        دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری

         
        گادامر ۱می گوید:«رشد کردن در تاویل زبانی، به معنای رشد کردن در جهان است»۱ وگروس عبدالملکیان بخوبی از این  موضوع استفاده کرده، کما اینکه می بینید اشعارشان با وجود زبان معیار بسیار تاویل پذیر و لایه مند می باشد و همین باعث رشد ایشان در ادبیات جهان شده،
        فرم و ساختار یک شعر اولین چیزی است که در نگاه منتقد مورد بررسی قرار میگیرد و در استحکام شعر موثر است
         فرم این شعر، فرم دایرهای ساده است که در خود، فرم تکرار ساختها و دایرهای مماس هم دارد
        و در زمرهی شعرهای بلند میباشد،حالا چرا فرم دایرهای مماس وتکرار ساخت ها؟ به این دلیل که شعر با این سه سطر آغاز میشود
         
        دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!

        و چندین بار در طول شعر عینا تکرار میشود و در آخر با همین سطرها پایان مییابد که تکرار ساخت ها را رقم  می زند و اگر دقت کنید: در کل شعر دو دایره کامل را ایجاد میکند و این تکرار باعث ایجاد موسیقی در آن میشود،
        تقطیع این شعر نردبانی است و شعر منثور محسوب میشود، چیزی  شبیه نثر، اما چیزی که آن را از نثرهای معمولی جدا میکند، تاویل پذیری، نمادها و موسیقی است که در آن وجود دارد.
        حالا سمبل یا نماد چیست؟ سمبل یا نماد»  به چیزی گفته میشود که هم خودش است هم مظهر مفهوم دیگری،
        مانند همین دو کلید واژه؛«مرگ یا زندگی»
        در همین شعر که در واقع تاویلپذیر است
        نمادها بر دو گونه اند:
        ۱_نماد و سمبل  عمومی
        ۲_ نماد یا سمبل بومی
        که در اینجا شامل نمادهای عمومی میشود
        اما معنای آنها؛  ۱_ نماد عمومی: یعنی در تمام جهان مظهر و معنای یکسان  دارد مانند همین کلید واژههای مرگ و زندگی
        ۲_ نماد یا سمبل بومی: مربوط به منطقه خاصی است که در آن زندگی میکنیم
        حالا اگر بگویید نماد«مرگ«چیست؟
        مرگ  در عرفان» مرگ نفس«نشانهی رسیدن به حقیقت الهی است.
        هایدگر۲ میگوید:«مرگ نماد زندگی اصیل است؛ کسی که مرگ را درک کند، تازه واقعاً زندگی میکند۲
        در اسطورهها: مرگ قهرمان: راهی به سوی جاودانگی یا تکامل است.
        و در جای دیگر ؛
        » مرگ، نماد شکست، ناامیدی، یا حس پوچی است، مخصوصا در شعرهای مدرن
        که شامل همین شعر گروس عبدالملکیان هم میشود
        اگر بگویید«زندگی«نماد چیست؟
        » زندگی؛  نمادپایداری، نور، امید و آگاهی است«

        دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ
        این سطرها بیاعتنایی وبی تفاوتی  به زندگی و مرگ را  در ذهن شاعر میرساند وتکرار آن  تاکید این حس عمیق درونی اوست.

        یعنی
        من مردهام!
        در سطر پنجم این قسمت شاعر در واقع با این جمله خبری اعلام می کند که دیگر زنده نیست اما با این وجود ادامه می دهد
         *
        اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی
        بلند می شوم
        با هم صبحانه میخوریم
        گپ می زنیم
         *
        در این قسمت شاعر به«دیالوگ و گفتگو«با  شخص دوم و مخاطب خود  میپردازد و  نشان میدهد  توجه ویژه ای به شخص دوم دارد و غمگین شدن مخاطب،باعث  ناراحتی و حرکت در زندگیش می شود، به حدی  که به خاطرش بلند می شود  و با او صبحانه می خورد، در واقع او هنوز به دنبال دلیلی برای زندگی و ماندن است
        اما در سطرهای بعدی میگوید؛
        *
        بعد هم میروم
        سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
        در اینجا شاعر دیدی اجتماعی دارد، در واقع اطراف خود را جز» مرگ و نیستی«نمیبیند
         *
        اگر هم حوصلهام نشد
        شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم
        چرا که دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
         *

        باز به افسردگی، غم و بیتفاوتی بر میگردد، او زندگی را تکرار مکررات میداند بحدی که دیگر براش زندگی و مرگ یکی شده ،
        در دایره مماس اول هرچند کلید واژههای عینی و تاکید بر سادگی زندگی استفاده کرده، اما از آن کارکرد سورئال کشیده و تاویل پذیری، نمادها در آن نمایان است،
        در ادامه شعر سطر درخشان این شعر آن است که گروس عبدالملکیان میگوید؛
         "شاید همین دور و برها خودم را چال کنم "
         
        واین چال کردن خود آشنازدایی در شعر ایشان را میرساند، ذهنیت شاعرانه و عمیق.  چرا که در زندگی عادی همچنین اتفاقی ممکن نیست، از طرفی میبینید که او در حال» مکالمه و دیالوگ«با شخص دوم«تو» میباشد و این یعنی با شعری لایهمند و تاویلپذیر روبرویم،  وتکنیکها را در شعر خود بیخوبی رعایت میکند،در اینجا؛
        *
        نه اصراری به زندگی  دارم
        نه اصراری به مرگ!
         *

        راوی با بازیهای زبانی که یکی از تکنیکهای آن تکرار کلید واژه هاست
        نه اصراری "
        سعی در حرفهای شدن شعر، یعنی ایجاد موسیقی و زیبایی شناسی دوچندان‌ آن کرده و این چیزی جز شاعرانگی، نبوغ و ساختارشکنی نیست
        در قسمت بعدی؛
        *
        یعنی
        اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
        سرم را هم
        خم نخواهم کرد
        یعنی اگر برای بریدنِ این رگ
        تیغ در خانه نباشد
        تا مغازه هم نخواهم رفت
        چرا که دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
         *

        باز  یاس و ناامیدی شاعررا به وضوح میبینیم و از طرفی گلوله و تیغ هرچند کلید واژگانی عینی و زبان امروزی  هستند اما در اینجا نماد مرگ محسوب میشوند و در واقع منظور شاعر، این است که او به سرنوشت خود راضی است و عدم نگرانی خود را میرساند و  برایش هیچ تلاشی نمیکند، حالا میخواهد سرنوشت او زندگی باشد یا مرگ، فرق ندارد.
        باز شاعر میگوید؛
         *
        دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ
         *
        باز هم بازی زبانی و تکرار ساخت ها "نه اصراری" که تکنیکی زبان شناسانه است  و از طرفی در تاویلی دیگر؛
        این سطرها بی اعتنایی وبی تفاوتی  به زندگی و مرگ را  در ذهن شاعر میرساند و تکرار آن، تاکید این حس عمیق درونی او را میرساند.
        *
        اگر به خانهام بیایی
        تمامِ خانه را گل خواهم کاشت
        اگر نیایی هم
        تمام خانه را گل خواهم کاشت
         *
        در اینجا هم تاویلی عاشقانه دیده میشود، هم تاویلی اجتماعی، چرا که شاعر به خویشتن خویش، بسیار وابسته است و بود و نبود دیگران برایش اهمیت آنچنانی ندارد و در واقع نوعی انتقاد از رفتارهای دو گانه اجتماع و اطرافیان او میباشد
        یا در این قسمت دقت کنید:
        *
        اگر بروی هم
        اگر بمیری هم
         *
        بحدی از لحاظ واج آرایی بهم نزدیک شده که خواننده را مدهوش خود میکند، از بس با فکر و ذهن دقیق، روی تکنیکهای شعر کار شده،  واج  آرایی  در«آ، ر، ی، م» دیده میشود
        و حتی وقتی در سطر بعدی قسمتی از شعر، تغییر میکند، باز هم ذهنیت مخاطب  بهمنمی ریزد و ذهن مخاطب را به همان سمتی میبرد که شاعر میخواهد
         *
        چرا که دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
         *

        در این قسمت باز شاعر از تکرار ساختها استفاده کرده که بسیار در این شعر تکرار شده وقتی میگوید؛
        *
        "
        یعنی
        زمان را از دستم باز کردم"
         *

        نه تنها آشنازدایی وبرجستهسازی است وفراواقعی، بلکه نشان میدهد شاعر خود را از قید و بند زمان عبور میدهد و تنهایی را ترجیح، چرا که اگر بخواهد در دنیای عادی زندگی کند باید با زمان پیش برود و او این را نمیخواهد.
         *
        "
        چاقو را از جیب درآوردهام
        و رابطهی علت و معلول را
        بریدهام"
         *

        در این سطرها شاعر از چاقو که تصویر عینی است استفاده کرده، اما از آن کارکرد ذهنی کشیده و آشنازدایی انجام شده و در واقع نمادی از بریدن دل از زندگیش را میرساند و در تاویل دیگر نشانمیدهد شاعر: چون عرفا به دنبال بریدن رابطههای زمینی و رسیدن به آرامش بیشتر روحی و درونی است که
        در اصل تصویری سورئال است، در سطرهای؛
         *
        «
        چرا که میخواهم
        بیدلیل تنها باشم»
         *

        شاعر از زبان معکوس استفاده میکند،  او به زبان کنایه، حرف به میان میآورد که این حجم از ناامیدی و بیتفاوتی بیانگر درون آشفته راوی است که میتواند خیلی دلیلهای ناگفتهی گذشته را شامل شود و میبینید که تنهایی او بیدلیل نیست.
         *

        درست چون نوازندهای
        که در میان اجرا
        سازش را زمین میگذارد
        تا موسیقیاش تمام نشود
         *
        در تاویل این سطرها میتوان گفت؛ نمادی از توقف زندگی اوست و از طرفی میتوان اینگونه برداشت کرد در تاویل دوم : می خواهد ذهن مخاطب  را به چالش بکشد و ادامه این شعر را به ذهنیت مخاطب واگذار کند وبرای همین روایت را باز میگذارد،  باز در سطرهای آخر به تکرار ساختها میرسد که؛
        *
        دیگر
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        *
        و با این سطرها فرم دایرهای را به پایان میرساند،  او شاعری تکنیکی است هرچند سادهنویس است، اما تاویل پذیر و لایهمند مینویسد،
        همین باعثشکوفا شدن او در اشعار مدرن امروز شده، این شعر با فرم بلند و دایرهای ساده هست که اول و آخر شعر تکرار شده وهمین تکرار سطرها اول و آخر شعر، باعث ارجاع درون متنی میشود.
        ارجاع درون متنی در شعر، یکی از نکاتی است که میتوان با استفاده از آن به استحکام دایره درونی شعر کمک کرد و یک از تکنیکهایی که میشود برای ارجاع درون متنی از آن بهره برد، تکرار است و به تبع آن تکرار، در شعر باعث ایجاد موسیقی و زیبایی شناسی میشود که در این شعر بسیار اتفاق افتاده.
        فقط به تکرار ساختها دقت کنید: که به وفور درآن دیده میشود
        با کلیدواژههایی چون؛ یعنی، اگر، یا در قسمتی از شعر
        تمام سطر تکرار ساختها میباشد، مانند:
        "
        نه اصراری به زندگی دارم "
        "
        نه اصراری به مرگ   "
        که شاید شش بار تکرار ساختها صورت گرفته و در سطر
        "چرا که دیگر"
        دو بار تکرار شده،
        "تمام خانه را گل خواهم کاشت»
        دوبار تکرار شده  در قسمتی دیگر شاعر میگوید:
        "
        چرا که دیگر "
        دومرتبه  تکرار ساختها دیده میشود و بار سوم
        به جای» چرا که دیگر» شاعر میگوید:«چرا که میخوام«
        واین تغییر در پایان سطرها ، هرچند تغییر در سطر ایجاد کرده، اما ذهن مخاطب را به همان سمتی که شاعر میخواهد ارجاع میدهد،
        در شعر ایشان همزاد پنداری وارتباط با مخاطب بسیار دیده میشود، چرا که یکی از مواردی که به همزاد پنداری و ارتباط با مخاطب کمک میکند تصاویر عینی و رئال میباشد که میبینید در این شعر بسیار اتفاق افتاده، هر چند از آن کار کرد سورئال کشیده و به تاویل پذیری میرسد، اما با استفاده از نشانههای عینی،  ذهن مخاطب عامی را هم به خود جلب کرده واین یکی از نکات موفقیت اشعار اوست
        و از طرفی اگر بخواهیم  نوع تخیل  گروس عبدالملکیان در این شعر را مشخص کنیم باید بگویم: هم تخیل رئال و هم تخیل سورئال استفاده کرده، چرا که هم تصاویر عینی میبینید هم  تصاویر سورئال و به تبع هر دو معنا را از آن استنباط میشود، برای مثال:
        نه اصراری به زندگی دارم
        نه اصراری به مرگ!
        شاعر از تخیل رئال استفاده کرده  گرچه باز با تکیه بر«نماد و سمبلها» آن را  تاویلپذیر و لایهمند کرده و کارکردی سورئال کشیده شده  ، اما تصویری مانند؛
        و رابطه علت و معلول را
        بریدهام
        تخیلی کاملا سورئال میباشد
        می بینید که شاعر هر دو تخیل رئال و سورئال را استفاده کرده و زبان شعر وفضای او کاملا مدرن و امروزی میباشد
         تودوروف۳ میگوید«هر اثر ادبی میتواند  ژانر خود را بازتعریف یا دگرگون کند،« دقیقاً همین است؛ چرا که هر نویسنده وشاعر افق دید خود را و نگرش تازهای را به جهان ادبیات اضافه میکند و گروس عبدالملکیان به زیبایی به افق دیدی تازه دست یافتهاست. باید بگویم اشعار گروس عبدالملکیان جزو متنهای باز بهشمار میآید.
        طبق نظرات «تودوروف۳، امبرتو اکو۴ و رولان بارت۵ نظریه پردازان روسی، ایتالیایی و فرانسوی» به متنی، متن باز میگویند که معنای متن به نیت مؤلف وابسته نیست، بلکه در دست خواننده است« یعنی هرشخص به نوعی که ذهنیت خود اوست آن را درک میکند،برای همین باید گفت؛ شعرهای ایشان جزو متن باز محسوب میشود.
         
        مریم گمار
        ۲٠اردیبهشت ۱۴٠۴
         

         
         

        —————
         
         
         
         

         
         

          
         
         
        ۱_Hans Georg Gadamer»هانس گئورگ گادامر
        فیلسوف،  هستی شناس، زبانشناس برجسته ی آلمانی قرن بیستم « تاویل متن بابک احمدی ص ۵۸۵»
        ۲_Martin Heidegger)،مارتین هایدگر
        فیلسوف برجسته قرن بیستم و توسعه
        ،  پدیدارشناسی و پسامدرنیسم دهنده اگزیستانسیالیسم
        ۳_Tzvetan Todorov)تزوتان تودوروفـ
        نظریه پرداز ادبی فرانسوی _بلغاری تبار « تاویل متن بابک احمدی ص ۲۸۷»
        ۴_ Umberto Eco)، امبرتو اکو،
         نشانه‌شناس و رمان‌نویس ایتالیایی
        ۵ _Roland Barthes)رولان بارت
        ، نظریه‌پرداز ادبی،

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۷۵۴ در تاریخ ۱۱ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        ۹ روز پیش
        اما مثل اینکه خیلی چیزا هم اصرار به زندگی ما دارن هم به مرگ ما خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        آذر دخت

        د یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور ااا کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
        شاهزاده خانوم

        تمام صحنه ی بی اتفاق من و شما ااا به باد و پیرهنی زرد بستگی دارد
        سید مرتضی سیدی

        تا کی چو شمع گریم ای گل درین شب تار ااا چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت ااا ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت ااا ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت ااا از پافتادگان را دستی بگیر آخر ااا تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
        میکائیل نجفی(سراب )

        رسد ایام اندوه به پایان خویش به میمنت قدوم حضرت دوست اا قلبت صحیح نگهدار که جای درنگ نیست اا بداهه ت
        سید مرتضی سیدی

        در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی ااا خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ااا دل که آیینه ی شاهی ست غباری دارد ااا از خدا می طلبم صحبت روشنرایی ااا کرده ام توبه به دست صنم باده فروش ااا که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی ااا نرگس ار لاف زند از شیوه ی چشم تو مرنج ااا نروند اهل نظر از پی نابینایی ااا جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر ااا در کنارم بنشانند سهی بالایی ااا کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست ااا گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی اااا اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1