پنجشنبه ۲۲ آبان
حقیقت
ارسال شده توسط ابوالحسن انصاری (الف رها) در تاریخ : يکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ ۱۰:۵۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۲ | نظرات : ۴۲
|
|
. حغیغط
رفیقم می گفت این حرفها را به زبان نیاور و تکرار نکن .در فکر خودت باش.ما چیز هایی که می بینیم یعنی بر واقعیت استوار یم نه برحقیقت . یعنی دروغ و مکر چاپلوسی نارو شرط بقای ماست . دنیای فعلی بازاری است که هر کالای بنجلی را می خرند ولی حرفهای تو خریدار ندارد .
گفتم حالا ببینیم دراین باره دیگران چه نوشته اند.
می گویند: کلمه حق و حقیقت در معانى مختلفى به کار رفته اند؛ یکى از معانى آن چیزى که باید باشد است. در مقابل واقعیت یعنی چیزى که هست. در این صورت واقعیت و حقیقت در مواردى مشترک هستند و در مواردى غیر مشترک. بحث در اینجا برسرحقیقتی که فلسفه در جستوجوی آن است نیست.بلکه صحبت ازحقیقت از نظر اجتماعی و اخلاقی است .یعتی در مقابل دروغ و.....کلمه دروغ در زبان فارسی به معنای نادرست یا غیرواقعی بودن یک گفته یا ادعاست و به صورت اسم استفاده می شود.
اراجیف : به معنی حرف یا جواب بیهوده، غیر منطقی یا غلط ، شايعات، مهملات، هرزه گويي وياوه...است . حرف مفت : به معنی عبث، مهمل، یاوه...است .
دروغی که به زیبایی بیان شود، عجیب تر از حقیقت به نظر می رسد. دروغگو اگر بر گفته خود مُصر باشد، شیوه ای کاملاً نادرستی انتخاب کرده ؛ زیرا سر انجام دروغِش فاش می شود و هیچ کس هم به چنین کسی که سعی دارد با دروغ در میان مردم اعتماد کسب کند، توجهی ندارد .
فروید می گفت : حقیقت انسان به آنچه اظهار میدارد نیست، بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است.
مولانا فرموده : کى توان حق گفت جز زیر لحاف؟
برای رفع ملال ببینیم ذغال فروش تا کجای حقیقت پیش رفت .
ناصرالدین شاه در بازدید از شهری با کالسکه سلطنتی از میدان عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟» ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است.
پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :

|

|

|

|

|
این پست با شماره ۱۵۷۱۲ در تاریخ يکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ ۱۰:۵۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید