يکشنبه ۲ دی
دیالوگ هایی عاشقانه برمحورِ«منِ اجتماعی» دردفترِ شعر:«آوای خاکستری » ازروح انگیز هاشمی به قلم: عابدین پاپی(آرام)
ارسال شده توسط عابدین پاپی(آرام) در تاریخ : دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۰۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۰ | نظرات : ۴
|
|
شعر ریشه ی واژه ی شعور است. شعور به معنی آگاهی ازخود و دیگران به شرطی که این آگاهی به خودآگاهی و دل آگاهی فرآرونده¬ای تبدیل شود. نوعی عین الیقن هم هست نه علم الیقین و این یقینِ به دیدن و بینایی تنها درزبانِ فاغر و ساغرِ شعر یافت و دریافت می¬شود. به قولِ میلان کوندِرا (milankundera) نویسنده ی اهلِ جمهوری چک :«شعردرهمان فراسوها بوده و تنها کارِشاعر کشف آن است.» پس بنا برگفته ی کوندرا، بربودنِ شعر باید مهرِ تأیید زد و تنها صفتی که برای شاعر می¬توان مدنظر داشت همان کاشف است. شعر یک آیدتیک محض است یعنی درون بینی ذاتِ شهود دارد نه درون بینی ذات. شهودِ آن ذاتی دارد که آکنده از هرمنوتیک است و این زیر لایه های معرفت شناسانه شعر ریشه درزیسته ی تجربی و تجربه ی زیستی خودِ شاعرهم دارند. درقدیم و درازمنه و دامنه ی تاریخِ ادبِ این کهن بوم ، سروا، سرواده، سُروده و سرواد و گاهی افسانه ، چکامه و چامه هم به آن گُفته اند. کلامی مخیّل و منظوم است اما با بی نظمی هم به نظمی درزبان می¬رسد و اصولاً نظامی ازمنظومه ها و منظومه ای از نظام هاست! شعر بی وزن شعری است که «بی وزن» نیست و این عدالت در ترازِ ترازوی آن در اشکال و امیالِ گونه به گونی دیده می¬شود! یک ریزومِ ریزومیک گانه و نشانه است که بر ساقه ی درختِ زندگی چسبیده و به این ساقه درجهتِ تراوش وکاوشِ شاخ و برگ درخت حیات و هستندگی می بخشد. مارتین هایدگرفیلسوفِ اگزیستانسیالیزم(اصالت وجود و موجود) شعر را برانگیختنِ نزاع میان زمین و عالم می-داند و گمان می¬رود که همان طور که استقرار عالم مکشوف ساختنِ ساحتی از امرِ پنهان است ، مستورساختن آن نیز هست.» به نظر می¬رسد شعر با واقعیّت و زیبایی آغاز می¬شود و با خیال و پند و اندرز پایان می¬گیرد اما پایان آن به منزله ی مرگ نیست بلکه به مثابه ی زندِگانی زندگی از برای زندِگانی هاست. شعر شاخه ای ازادبیات است که ازمؤلفه ها و خصیصه هایی زیبایی شناختی و اغلب آهنگین زبان مُستفاد شده است. در هرازمنه از تاریخ ، فرهنگ و ادبِ جهان ، صورت و سیرت آن تغییر می¬کند و ازاین نگاه فرزند لحظه هاست و به همین سبب نمی¬توان تعریف درست و کارآمد و البته مانایی را ازآن به دایره ی بایش و نمایش گذاشت زیرا که با تغییرِ صنعت ، تکنولوژی، زبان و فرهنگ جامعه زبانِ شعر نیز دچارصیرورت و پوست اندازی و البته تطور می¬شود. به هر روی و رویه، آنچه فرآروی ما قرار گرفته دفترِ شعری است با نامِ:«آوای خاکستری» از روح انگیز هاشمی که این دفترِ شعر درسالِ 1403 توسطِ انتشارات بین المللی حوزه مشق به چاپ رسیده است . ازنامِ دفتر پیداست که سُراینده به دنبالِ شخصیّت بخشی و تشخص دادنِ به واژه ی خاکستری است چرا که آوا اصولاً صفتی است که برای انسان و جانداران به کار می¬رود اما شاعر با کارکشیدنِ از واژِگان توانسته به واژه ی خاکستری شخصیّتی ببخشد و این جان دهی به واژِگان خود می¬تواند به موسیقی زبانِ شاعر درشعرش کمکی بابسته باشد. طرح روی جلد دفترشعر نیز با نامِ آن ارتباطِ موضوعی و معنایی دارد به طوری که شعرِ پشت جلد این دفتر با طرحِ روی جلد و نامِ دفتر نوعی پلی فونی (چند صدایی) را به تصویر می¬کشد. در روی جلد کتاب شعر، شما شکل یک ویلون را مشاهده می¬کنید که آوای آن ارتباطِ گروتسک وار و تراژدی گون را با ندای جامعه برقرارمی¬کند ودرپشت جلد کتاب سُراینده به دنبالِ خواندنی است به رنگِ امیدِ محال که فکر می¬کنم می¬خواهد بگوید:«خانه ی امید درانتهای جاده ی ناامیدی است.» بافت و ساختِ اشعارِ این مجموعه درقالبی مینی مال به دایره ی سُرایش آمده¬اند و درجهاتی هم می-توان اشعاری نیمه ماکسی مال را دراین دفترمشاهده نمود. تِم(درون مایه ی) اشعاراغلب عاشقانه- اجتماعی است و سُراینده بیشتر به منِ اجتماعی جامعه التفات دارد و سبکِ اثر رِآلیسم همراهِ با شمه هایی ازسبکِ «وریسم»است. شعراز دو منِ شخصی –فردی و اجتماعی بهره مند شده که از این منظر شاعر درشعرِخود ابتدا منِ شخصی – فردی را تجربه می¬کند و من بعدگام درمنِ اجتماعی می¬گذارد. منِ شخصی –فردی به آنگونه من گفته می¬شود که شاعر خود و خودِ واقعی خویش را درسیرِ زندگی شخصی تجربه می¬کند و دراین سیرِاندیشگی،اندیشیدن بیشتر حول و محورِ مؤلفه های شخصی و تجاربِ زیستی خویش درپارفت(رفت و آمد)است اما درمنِ اجتماعی شاعرگامِ دردنیای اجتماع و محیطِ پیرامونِ خویش می¬گذارد و ازآگاهی به نوعی فراآگاهی درجامعه نیز دست می¬یابد. درمنِ اجتماعی شاعر به نقشِ اجتماع درشعرش توجه دارداما درمنِ شخصی –فردی توجه به فردیّت و نقشِ خودِ شاعر بیشتر درشعر نمایان و نُمود دارد. آوای خاکستری بیانگر زبانی انتقادی هم هست که این زبانِ انتقادی سیما و نشانی از علایم و شرایط و ویژگی های جامعه را تصویر می¬کند و گویا خانم هاشمی دغدغه ی اجتماع را با نگاهی اومانیسم درذهن خود می¬پروراند و به دنبالِ گذر از وضعیّت موجود و گذار به وضعیّتی مطلوب تر را برای روح و روان و انگیزه و انگیزش و مطالباتِ اجتماعی – فرهنگی جامعه را خواهان است. دراشعارِهاشمی شما نوعی دیالوگ عاشقانه و درجهاتی اجتماعی را مشاهده می¬کنید ودرشعر نو و به خصوص درشعر جهانِ امروز این پراکسیس رفتاری – زبانی به طرز و شیوه هایی نمایان است به گونه ای که همیشه شاعر درشعرش یک مخاطب و یا بیشتر را برای گُفت و گو انتخاب می¬کند اما خیلی از این گُفت و گوها به تعامل و تعادل و بهتر آنکه به یک :«گفتگومندی»دست نمی¬یابند. گفتگومندی درشعر به معنای این که شاعر بتواند فی مابین خودِ وخودِاقعی اش و واقعیّاتِ موجودِ درجامعه و طبیعت نوعی تعامل را درجهتِ نیل ِبه یک بایستگی معنایی برقرار نماید که دراشعارهاشمی کم و بیش یافت می¬شود با نمونه ی ذیل: بی تو ای عشق / گنجشکی شده¬ام که هرشب/ تمامِ فصل ها به روی تمام شاخه ها/ تا به صبح گریسته است/ ای خیال های پرواز کرده از من!/ درکدامین دیار، آشیانه ساخته اید!؟ / شبیه بلوغِ تابستان / دررگ هایم ، چون شعر که می¬جوشی/ درفورانِ شاخه هاگیج می¬خورم!/ با این حافظه ی سرگردان/ به کدام آشیانه بازگردم!؟ گویا دلداده آنقدر به دلبر وابسته و دلبسته است که این وابستگی بدونِ دلبر تحتِ هر شرایطی بی معناست . تسلیم در مقابلِ قابلیّتِ عشق . درمقابلِ عشق ساغر و فاخری که کلماتِ شاعر را به رقص می¬آورد تا که موسیقی زبانِ دل را دلنوازانه درمیدانِ شعر بنوازد. درشعر هاشمی صنعتِ تشخیص، استعاره، جناس و درجهاتی آشنازدایی ، تشبیه و پارادکس وجود دارد که این آرایه ها و بدیع ها درساختمانِ شعری این سُراینده نقشی سازند و باینده دارند و درهمین شعرشما با بلوغِ تابستان مواجه هستید که دررگ های عاشق چون شعر می¬جوشد و یا بی عشق شاعر مانند گنجشکی است که تمامِ فصل ها به روی تمام شاخه ها تا صبح گریه سر می¬دهد . دیگر نکته کارکشیدن از دالِ کلمات درجهتِ نیل به مدلول کلمات است که دربافت و معنایی بلند این روند نمایان می¬شود چرا که وقتی می¬گوید:« ای خیال های پرواز کرده از من!/ درکدامین دیار آشیانه ساخته اید و یا با این حافظه ی سرگردان ، به کدام آشیانه باز گردم.»درواقع شما با صنعتِ تشبیه و بسامد ِخیالی تصادم دارید که شاعر به خوبی در شعرش تعبیه و لحاظ کرده است. ضمن این که علاوه بر دیالوگ های عاشقانه منِ اجتماعی و گفت و گوهای اجتماعی نیز درشعر شاعر با زبانی هنرمندانه و شاعرانه دیده می¬شود از این رو که، درد و دردمندی عشق از عواملی است که درزندگی شاعر گویا زیستی زیست مندانه دارد به طوری که تبدیلِ به حضوری نمایان و شایانِ درشعرشان شده است . اصولاً هنرمندآمال و امیال و آرزوهای برباد رفته خودش و حتا جامعه را در قابی هنرمندانه می¬نویسد و تابعِ تجارب خویش و البته فرزند زمانه و افکار و آراء و آداب خویش هم هست. بانمونه ی ذیل: مرا پیچکی!/ که برپای یک فرضِ محال/ پیچ خورده¬ام/ ازاندامِ دلتنگی ها که بالا می روم / سپیدِسپید/ همرنگ یاس می¬شوم/ با زمزمه های آویزان از لب/ شعری شده¬ام/ پیچ درپیچ/ حافظه ام گیج ازسایه های سردرگم/ بی وقفه تو را بردوش می¬کشم!/ مشتِ احتمال را که باز می¬کنم/ عطر تو را می پراکند.../ مرا بخوان / ای امیدِ محال. چند گانگی معنا و چند صدایی دراین شعر نمود دارد چرا که سُراینده با استفاده از صنعتِ استعاره به دنبالِ زبانی استعاره مند است و تشبیهات ناب و بسامدِ خیالِ تاب از عناصری اند که استتیکِ زبانِ شاعر و استایلِ فرمِ شعر را زیباشناسانه تر جلوه می¬نُماید. از اندامِ دلتنگی ها بالارفتن یک خلاقیت ناب است و امیدِ محال نوعی آشنازدایی و پارادکسیکالِ معنا محور که دراین شعر و سایرِاشعارِ هاشمی کم و بیش دیده می¬شود. صنعتِ واژه گزینی به جای تکرارگزینی و استفاده از صنعتِ جناس و واج آرایی از عمده صفاتِ دیگرِشعرهاشمی اند که دراشعارش برجستگی دارد و می¬توان گفت شاعری است با امضای خودش درپای برگ های شعری اش که نشان از هویتِ شناسنامه شعریشان دارد. شاعری کوتاه سُرا با اِلِمان های صنعتِ ایجاز و تضاد هم هست چه این که به شرح ذیل چنین چُنان ها را می¬سُراید: آنقدرکوتاهآمدیم/ که هستی مان آب رفت!/تا جایی که دیوارها/ دربرابرمان قدرکشیدند! اصولاً هستی آدم ها دربُعدِ فلسفی آن، قد و قواره¬ای بلند دارد و نامیراست اما سُراینده ازصنعتِ آشنازُدایی استفاده می¬کند و با بهره گیری ازصنعتِ ایجاز می¬خواهد با کلماتی کوتاه معانی بلندی را خلق نماید. موهایم چه سپید بخت است!/ مثل من/ که غمنامه ی سیاهِ قرن را می¬نویسم. خودپردازی به جوارح خویش درقالبی هنرمندانه و تکنیکال. دیالوگی چند جانبه با کلماتی کوتاه دربافتی بلندکه هوشمندی خواننده را هوشمندانه به وجد می¬آورد. سُراینده ابتدا از موهای سپید بخت خودش می¬گوید و بعد منِ شخصی خودش را به میان می¬آورد که غمنامه ی سیاه قرن رامی¬نویسد. ایجادِ رابطه ای صمیمی و قلبی دربین کلمات و استفاده ازمراعاتِ نظیر که گفتگومندی کلمات را درشعر دو چندان می¬کند! دراشعار این مجموعه شما با نوعی فرآیند واحدِ فکری تصادم دارید که به قطارِشعر شاعر کمک کرده تا که برریل آگاهی و خیالی واحد و رونده و فرآرونده درحرکت باشد. کلامِ همراهِ با کلامیّت این که روح انگیز هاشمی ذاتاً شاعر است و ذوق و شوقِ خیال گون آن به سهمِ خویش دربدیل ها بی بدیل است و نهان بینی شعرش به دنبالِ ایجادِ نوعی جهان بینی عاشقانه – اجتماعی است که این مهم با بسامدِ خیال و استفاده ازصناعاتِ ادبی به خوبی تعبیرمی¬شود ضمن این که زیست اجتماعی آن با زیستِ فکری شهر شیراز که شهری شعرخیز و شورانگیزمی باشدکلافی عتیق و عمیق خورده است اما برای بهتر شدن زبان شعر می¬توان به یک جهان بینی دیگری هم دست یافت . شعر یک ساحتِ مستقل ندارد و با تغییر زمان و مکان لباسِ آن تغییر می¬کند لذا برای تغییرجهان بینی بایستی ابتدا فرهنگِ مطالعه را دردستورِکار قرار داد و دوم از تجربه ی تقلیدی گذرکرد و به تجاربی تحقیقی دست یافت و اصولاً با گزینش کلماتِ جدید درشعر می¬توان به چینش، دانش، بینش و منشِ دیگری درزبانِ شعر دست یافت. جهان پُر ازکلمات است و برای رسیدنِ به جمله ی خویش می¬توان با دستِ زُمختِ اشاره انتخاب کرد . پیشترها و بیشترها را می¬نویسیم و می¬سُرائیم تا که بیش از پیش پیروز باشیم.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۴۹۹۰ در تاریخ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ ۱۲:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.