سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      قسمت پایانی زندگی فاطمه
      ارسال شده توسط

      نرگس زند (آرامش)

      در تاریخ : دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۰۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۴۲ | نظرات : ۵۶

      قسمت پایانی زندگی فاطمه
      فصل جدیدی از زندگی فاطمه آغاز شد .زندگی مشترکشان را با عشق وتوکل به خداوند شروع کردندبا ورود فاطمه  به خانه ی محسن همه جا بوی عشق ومحبت میداد چقدر لذت بخش بود زندگی در کنار کسی که هم نظر وهم عقیده با توست واحترام خاصی برای زن بودنت قایل است .فاطمه مدام رفتار محسن وخانواده اش را با خانواده خود وفامیلش مقایسه می کرد واز این بابت خیلی خوشحال بود که خداوند همچین خانواده ای رادر سرنوشتش قرار داده است ‌.
      درس ودانشگاه رو با کمک محسن اغاز کرد سرگرم زندگی بودندواز تمام لحظات بیشترین استفاده رو میبردند .
      خانواده محسن فاطمه رو عین ریحانه می دونستند وهمون قدر دوستش داشتند وبهش محبت می کردند .
      روزگار به خوبی وخوشی می گذشت .محسن یارو یاور فاطمه بود.وفاطمه نیز همراه وهمدم محسن .
      هر شش ماه یک بار به شهرستان می رفتند وبه خانواده فاطمه سر می زدند .
      رضا هم ازدواج کرده بود وسرش به زندگی خودش گرم شده بود .
      درس فاطمه رو به پایان بود .در این میان محسن زبان رو هم به طور حرفه ای به فاطمه یاد میداد .
      حاج مهدی که جز گروه تفحص بود وبه منطقه جنگ میرفت گه گاهی هم محسن رو با خودش میبرد وسفرشان چند روزی طول می کشید.دلتنگی فاطمه در این روزها در نبود محسن زیاد بود وحتی گاهی گریه می کرد .وهر بار مادر محسن او را به صبر وشکیبایی دعوت می کرد .
      پنج سال از زندگی مشترکشان می گذشت ودرس فاطمه تمام شده بود وفوق را هم پشت سر گذاشته بود .
      با محسن تصمیم گرفتند اگر خدا خاست بچه دار شوند.
      از این تصمیم دو سه سال گذشت .وخبری از بچه نبود .
      کم کم نا امید می شدند که فاطمه می گفت :محسن جان من توکلم به خداست هر چه مصلحت باشه همون میشه سعی کردم تو زندگیم هیچ چیزی رو به زور از خدا نخوام وهمیشه گفتم هر چه که به صلاحمه همون بشه برای بچه هم همین طور ..
      فاطمه در یک دبیرستان مشغول به کار شد .واین باعث شد بیشتر وقتش صرف بچه ها بشود وکلی راضی بود که به ارزوی دیرینه اش رسیده بود .
      نیما هم در یکی از دانشگاهای تهران درس می خواند وبا فاطمه  زندگی می کرد.وفاطمه از این بابت بسیار خوشحال بود زیرا نیما رو با تمام وجود دوست داشت .
      هشت سالی از زندگی مشترکشان می گذشت .
      چند روزی بود فاطمه حال خوشی نداشت ومحسن از این بابت نگران بود .قضیه رو برای مادرش تعریف کرد که مادر با خوشحالی به محسن گفت:عزیزم چشمت روشن 
      م:مادر جان من می گم فاطمه مریضه شما می گید چشمت روشن؟
      مادر:اره عزیزم ی سر ببرش آزمایش احتمالا خداوند هدیه ی زیبایی بهتون داده 
      م:مامان تو رو خدا راست می گید پس چرا فاطمه چیزی نگفته!!
      مادر:عزیزم اون از متانت وصبوری فاطمه است تا حالا شده فاطمه کسی رو به زحمت بندازه .
      محسن از مادر خداحافظی کرد وبه سمت خونه رهسپار شد دل تو دلش نبود مدام خدا رو شکر می کرد ‌.
      خلاصه خبر بارداری فاطمه همه رو شوکه کرده بود وهمه خوشحال بودند این وسط حاج مهدی از همه خوشحال تر بود زیرا اولین نوه ای بود که خداوند بهش هدیه میداد.
      روزگار گذشت وهمه مراقب فاطمه بودند .بعضی اوقات فاطمه از این همه محبت شرمنده می شد ونمی تونست چطوری از خانواده محسن تشکر کند .
      واقعا یکی از یکی بهتر همه مثل فرشته پاک وبی آلایش.
      خلاصه اخرای بهمن بود که خداوند یک پسر شیرین ودوست داشتنی به فاطمه ومحسن هدیه داد .همه خوشحال وشادمان خانواده فاطمه نیز به تهران امده بودند .
      شبی که همه فامیل رو دعوت کردندتاولیمه بدهند. خاله مریم از فاطمه پرسید: اسم پسرت رو چی گذاشتی ؟
      فاطمه گفت :موندیم هر چه آقا جون بگن یعنی پدر محسن .همه نگاه ها به سمت حاج مهدی بود که ایشون عرض کرد نه دخترم پدر شما ارجع تر هستش .اقای رضایی شما بفرمایید 
      اقای رضایی گفت: نه حاجی خودتون ی اسمی رو بگید .
      حاج مهدی گفت :حالا که باید ما اسم تعیین کنیم پس دو اسمی میزاریم یکیش شما بفرمایید یکیش من .
      با این حرف همه مهمونها خندیدن که حاج مهدی گفت .من محمد رو انتخاب میکنم .
      اقای رضایی هم گفت :پس امیر رو هم من انتخاب میکنم 
      با این اوصاف اسم میوه ی دل فاطمه امیر محمد شد .
      وهمه از این بابت راضی بودند .
       حاج مهدی فاطمه رو به خانه ی خودش برد تا امیر محمد بزرگتر بشه تا از چله بیرون بیاد .
      روزگار خوب وخوشی بود .
      فاطمه با امیر محمد سرگرم بود ومحسن هم خوشحال وشاد .
      امیر محمد نه ماهه شده بود وکلمات نا موزونی رو به زبان می اورد .قند تو دل محسن اب میشد وقتی بابا صدایش میزد .
      حاج مهدی قرار شد به منطقه ای در خاک عراق برود برای تفحص که محسن هم از پدر خاست با او بیاید .
      حاج مهدی قبول نمی کرد .
      حاج:ببین محسن جان الان دیگه قضیه فرق میکنه تو زن وبچه داری ونباید فاطمه رو تنها بزاری 
      م:پدر جان فاطمه خودش راضی هستش ومن تشویق میکنه .
      خودش میگه ی خانواده که دلش شاد بشه انگار دنیا رو به من میدن .تازه اون که تنها نیست نیماپیششه .
      حاجی:نمیدونم دلم رضا نیست ولی باش قبلش حتما فاطمه و مادرت راضی باشن 
      م:باش حتما 
      چند روز بعد حاجی ومحسن با گروه تفحص راهی عراق شدند .
      م:فاطمه جان خودت که راضی بودی حالا این گریه کردن برا چیه ؟
      ف:نمیدونم دلشوره عجیبی دارم شاید به خاطر امیر محمد چون تا حالا از تو دور نبوده شاید بهانه بگیره 
      م:هم تو رو هم امیر رو به خدا می سپارم خیالت راحت بهونه نمی گیره 
      دو روز بود که محسن رفته بود .
      مادر محسن زنگ زد وگفت :فاطمه جان تنها نمونید شب بیاید اینجا 
      ف: چشم مادر حتما 
      شب به خانه ی حاج مهدی رفتن ومادر محسن نذاشت فاطمه به خونه ی خودش برگرده امیر محمد بی تابی می کرد .
      یک هفته ای شده بود از رفتن محسن ..فاطمه دلتنگ بود وموقع خواب کلی گریه می کرد .
      نیمه های شب صدای زنگ تلفن همه را از خواب بیدار کرد .
      حسین برادر محسن گوشی رو برداشت واز طرز صحبتش انگار اتفاق بدی افتاده 
      بعد از قطع کردن همه دوره اش کرده بودند هر کس چیزی می پرسید .
      مادر تو رو خدا بگو کی بود چی شده؟
      هیچی مادر من اتفاق خاصی نیفتاده پدر بود گفت:محسن مجروح شده البته چیز مهمی نیست هنوز حرف حسین تموم نشده بود که فاطمه بی حال روی زمین افتاد .
       چه شبی بود آن شب؟
      کاش هرگز نمی خوابیدم!
      خواب هایم همه تعبیر شدند .
      یک شبه آهِ نفس گیر شدند .
      گم شدم در پس یک ابر سیاه 
      گیج ومنگ از همه جا
      ثانیه ها همه یک قرن شدند.
      چه شبی بود آن شب ؟
      در پی دیدن او پیر شدم .
      وچه سخت از همه دلگیر شدم .
      کوه صبر بودم اما ز جهان سیر شدم .
      درد وغم در قفس جان ،زمین گیر شدند.
      مادرم ،اسوۀ صبرُ تحمل به یکباره شکست
      پدرم تاب وتوانش همه رفت ز دست 
      ومن غمزده باید چه کنم؟
      درد ،درد بودُ چه سخت نتوانی دوایش بکنی !
      چه شبی بود آن شب؟
      کاش هرگز نمیشد وقتِ سحر 
      که تنش بی جان بر روی دستان پدر 
      ونگاهش آرام 
      چه زیبا به‌خواب ابدی پیوسته 
      گویا از غم دنیا شده او خسته
      ودگر من نشدم آن من قبل 
      تکه ی جانم رفت .
      وخدا داد به من صبر وآرامش محض 
      وگمانم این است روح من هم شده قبض !
      چه شبی بود آن شب ؟کاش هرگز نمی خوابیدم
      «نرگس. زند»
      محسن بر اثر انفجار مین به درجه رفیع شهادت نائل شده بود .
      فاطمه ماند با یک دنیا تنهایی ودلتنگی وپسری که هنوز معنی واژه پدر رانمی فهمید .
      روزگار به سختی می گذشت وفاطمه دیگر ان فاطمه سابق نبود گوشه گیر .منزوی از جمع دوری می کرد وفقط شب و روز در خلوت خود از محسن گلایه می کرد که چرا رفیق نیمه راه شدی .
      خانواده محسن با این که غمی عظیم در دل داشتند اما تمام تلاششون این بود فاطمه رو به زندگی بر گردونند .
      یک سال طول کشید تا فاطمه بتونه خودش پیدا کنه .امیر محمد شیرین زبانی می کرد وتمام هستی ودل خوشی فاطمه بود وحاج مهدی که انگار کودکی محسن رو در وجود امیر میدید نمی توانست یک لحظه دوری نوه ی عزیزش را تحمل کند .خانه ی خودش رو فروخت ویک خانه دو واحده خرید وفاطمه رو پیش خودشون برد البته نیما هم هنوز پیش فاطمه بود .واز این بابت هم خانواده فاطمه حرفی برای بردن فاطمه به شهرستان نمیزدند .
      فاطمه عادت کرده بود با خیال محسن زندگی کند .والبته سعی می کرد هیچ گاه غم درونش را به امیر منتقل نکند .
      امیر بزرگ وبزرگتر می شد .
      زندگی روال عادی رو  طی میکرد .سومین سالگرد هم به پایان رسید .
      وقتی فاطمه سر کلاس می رفت امیر را به مادر محسن می سپرد تقریبا همه به نبود محسن عادت کرده بودند به جز فاطمه ..
      کم کم ویروس منحوس کرونا در کشور شیوع پیدا کرده بود .اوایل اسفند ماه بود مدارس تعطیل شدند .فاطمه از این بابت خیلی نگران امیر بود خدایی نکرده مریض نشه .
      اوایل کسی چیزی در مورد این ویروس نمی دانست تا کم کم کل دنیا رو فرا گرفت وایران هم از این قایله مستثنی نبود.
      ده ماهی می شد که همه کشور به این ویروس دچار شده بودند.
      نیما هم بر اثر تعطیلی دانشگاه به شهرستان رفته بود ومجازی کلاسها رو دنبال می کرد .ودوری نیما فاطمه رو اذیت می کرد .تمام روزهای سختش با محبت نیما راحت تر شده بود .فاطمه ترس این رو داشت که با رفتن نیما نکند پدر او را هم بر گرداند و هیچ وقت این رو نمی خاست .
      اخرین بار که با نیما صحبت کرده بود گویا کمی کسالت داشت .
      وبعد از ازمایش متوجه کرونا شدند .
      نیما رو در بیمارستان بستری کرده بودند وکسی هم اجازه ملاقات نداشت .
      دوم دی ماه سال ۹۹بود ساعت یازده شب زنگ واحد فاطمه به صدا درامد .
      در رو باز کرد حاجی پشت در بود .
      بله پدر جان امری داشتید .
      ح:ببین دخترم چطوری بگم اماده شو  باید بریم شهرستان ی سری به نیما بزنیم .
      ف:چی ؟نیما من غروب با مادر صحبت کردم گفت : حالش خوبه 
      ح:میدونم منم نگفتم حالش بده منتها فردا کار خاصی ندارم گفتم ی سر بهش بزنیم .الان راه بیفتیم بهتره خودت میدونی که پلیس اجازه نمیده از شهر خارج بشیم .
      فاطمه کمی خیالش راحت شد ورفت تا امیر رو اماده کند با مادرشوهرش وحاجی به راه افتادند .
      نزدیکای ساعت ۶به شهرشون رسیدند .
      وقتی وارد کوچه شدند فاطمه متوجه شد درب منزل پدرش باز است .با تعجب پرسید این موقع صبح چرا باید در باز باشه .
      که مادر شوهرش گفت :دخترم اروم باش اتفاقی نیفتاده 
      همین که وارد حیاط شد وصدای شیون رو از خونه شنید از حال رفت .
      وبعد از به هوش اومدن تازه متوجه شد که نیما هم او را تنها گذاشته .
      داغ برادر کمر شکن است وخدا نکند خواهری داغ برادر ببیند .
      پنج شنبه ها !!!
      در خیالم با عطر پیراهنت چای دم میکنم .
      در کنار شمعدانی هاجلوی پنجره با نم نم باران چشمهایم .
      داغ داغ یک نفس سر میکشم .
      وبا اهی بلند میفهمم چقدر تنهایم.
      خیلی برای فاطمه سخت بود به هر که دل می بست تنهایش می گذاشت .روزگار نامردی بود.
      فاطمه مثل بقیه نمی توانست شیون وزاری کند .فقط به نقطه ای خیره می شد وبه فکر فرو می رفت .در این میان به یاد خانم زینب کبری بود که چطور با ان همه داغ کنار امده است واز خدا تقاضای صبر می کرد .
      تا چهلم نیما فاطمه در شهرستان ماند .
      بعد از چهلم حاجی به دنبال فاطمه امد .
      بعد از مراسم همه رفته بودند وفقط فامیل درجه یک وبزرگان طایفه بودند .
      قرار شد بعد از شام به سمت تهران راه بیفتند .
      که عموی فاطمه رو به حاجی کرد وگفت:ببینید حاجی ما دیگه دلیلی نمی بینیم فاطمه به تهران بیاید .تا الانم چیزی نگفتیم .نیما خدا بیامرز بود اما حالا قضیه فرق می کنه
      خوبیت نداره فاطمه اونجا باشه .
      حاج مهدی که منتظر همچین حرفی نبود نمیتوانست چه بگوید .
      رو به فاطمه کرد وگفت :دخترم پس خونه زندگیت چی میشه .؟خودت میدونی که من قیم امیر هستم ونمیتونم اجازه بدم که امیر اینجا بزرگ بشه .یعنی اصلا غیر ممکنه .
      عموی فاطمه گفت:حاجی ما هم قصد نداریم بچه رو نگه داریم.فقط فاطمه میمونه بچه رو ببرید .
      دنیا دور سر فاطمه چرخ می خورد .فقط با خود فکر می کرد این وسط من چه کاره ام مگر نه این که در مورد جگر گوشه ی من حرف می زدند وای بر ما که در این اجتماع حتی اجازه نگهداری فرزند خود را هم نداریم .
      حاجی گفت:ببین خان عمو فاطمه روی تخم چشمام جا داره .وخودش هم میدونه که از ریحانه برام عزیز تره .چرا می خواید زندگی این دختر رو خراب کنید .
      رضا :حاجی کدوم زندگی .وقتی زن تنها توی شهر درندشت باشه به نظرتون غیرت ما اجازه میده .
      دوخانواده با هم در حال کشمکش بودند .واین وسط فاطمه ارام وبی صدا برای سرنوشت خود اشک می ریخت .
      فاطمه به هیچ قیمتی راضی نبود در شهرستان بماند .چون خودش عاقبت کار رو میدونست .این بار دیگه نمی خاست اشتباه گذشته رو تکرار کنه وزندانی رضا بشه .
      پای جگر گوشش در میان بود .
      امیر محمد ارام روی پای فاطمه خواب بود .که رضا اون بلند کرد ودر دامن مادر محسن گذاشت .هرچه فاطمه گریه کرد وداد وبیداد گوش کسی بده کار نبود .
      حاج مهدی گفت :حداقل بزارید این بچه ی زره بزرگتر بشه .
      بعد این کار رو بکنید .
      اقای رضایی گفت :نه الان بهترین موقع است دیگه از اب وگل در اومده .
      خلاصه هر کاری کردند نتونستن جلوی تصمیم پدرواقوام فاطمه رو بگیرند .
      حاجی امیر رو بقل کرد وسر فاطمه رو بوسید .وبا همسرش اونجا رو ترک کردند.
      فاطمه ارام وقرار نداشت .نتونست جلوی کل فامیل حرفش رو به کرسی بنشونه .
      تا صبح از فراق فرزندش گریه کرد .دم دمای صبح خوابش برد .
      خواب نیما ومحسن رو دید که هر دو با هم می خندیدند.فاطمه گفت:مگه شما پیش همید .محسن با لبخند گفت:اره نیما رو دیروز اوردن پیش من .
      فاطمه:نیما چهل روز که اومده .
      م:تازه امروز به ما رسیده .
      محسن نگاهی به فاطمه کرد وگفت :امانت دار خوبی نبودی هاا .
      که فاطمه از خواب پرید .سریع خاست امیر محمد رو بقل بگیره که یادش افتاد اون بردن .
      واقعا چرا باید در این جامعه حق رو از مادر بگیرند .مگر نه این که نه ماه هزاران درد رو تحمل کرده .مگر نه این که جگر گوششه .چرا باید بعضی از مردها انقدر سنگ دل باشن .
      یک هفته گذشت .وفاطمه در بیمارستان بستری شد .از دوری فرزندش هیچی از گلویش پایین نمی رفت  .مجبور شدن سرم براش وصل کنند.در این یک هفته اجازه نداده بودند با امیر حتی صحبت کند .
      بعد از مرخص شدن از بیمارستان دیگه طاقت نداشت نمیتونست تحمل کنه ..دو روز دیگه گذشت والان فاطمه نه روزه از میوه ی دلش دور افتاده .
      امروز همه به گلزار رفته بودند وفاطمه به دلیل بیماری تنها در منزل بود ‌.فرصت رو غنیمت شمرد .وبه اژانس زنگ زد ویک ماشین برای تهران خاست .
      وسایلش رو جمع کرد بدون اینکه کسی بفهمه رهسپار تهران شد .
       گوشی همراهش رو خاموش کرد .
      نزدیکای ساعت یک نیمه شب به تهران رسید .
      تلفن رو روشن کرد که ای وای چقدر تماس داشته چقدر پیامک .
      همش تهدید .
      وفاطمه بی خیال همه فقط به عشق پسرش می رفت .
      به خونه ی حاجی زنگ زد .حسین گوشی رو برداشت .
      همه باز نگران که نکند اتفاقی افتاده دیگر از تلفن نیمه شب هراس داشتند .
      که حسین گفت: بابا زن داداش اومده تهران .
      حاجی که ذوق زده شده بود گفت: بپرس کجاست برم دنبالش .
      میگه اژانس گرفته تا در خونه میارش .
      خلاصه همه منتظر فاطمه بودند وفاطمه بی تاب دیدن پسرش .
      با ورود فاطمه همه به گریه افتادند وفاطمه فقط امیر رو صدا میزد .
      با در اغوش کشیدن امیر انگار روح تازه ای گرفته بود وتمام نگرانی هایش بر طرف شد .مدام حرف محسن تو گوشش بود .وقول داد امانت دار خوبی باشد .
      فردای اون روز  اقای رضایی زنگ زد وبه فاطمه گفت .دختری به اسم تو ندارم وبه همه گفتم هیچ گاه حق نذاری پات اینجا بزاری از ارث هم محرومت کردم .فاطمه فقط گریه می کرد ودر دلش می گفت همه فدای یک تار موی امیر محمد .
      شب همه جریان رو برا حاجی تعریف کرد .حاجی گفت واقعا متاسفم .ولی دخترم مگه قرار بوده تو ارث بگیری ؟ 
      ما فقط وجود تو برامون ارزش داره مال دنیا که  بد دنیاست .
      از اون شب فاطمه تصمیم گرفت در امر تربیت امیر محمد کوتاهی نکند وطوری تربیتش کنه که حقوق زن ومرد برایش برابر باشه . وبه خداوند توکل کرد .
      با پسرش زندگی جدیدی رو اغاز کرد دور از خانواده هر چند که غم دوری مادر وخانواده اذیتش می کرد .به جاش خدا رو شکر می کرد که حاجی وخانوادش رو داره .
      و هر شب از خدا می خاست که دل پدر رو نرم کند تا فاطمه رو ببخشد .پایان 
      سپاس از همه عزیزان که با تشویقشون من رو همراهی کردند که تا اخر داستان رو به پایان برسونم .
      به امید روزی که زن جایگاه واقعی خود رو در این مملکت پیدا کند .
      در پناه حق 
       
       آمدم خانه ی دل را تکانی بدهم 
      ناگهان آرام افتاد شکست
      جورچینی شده است
      درهم وریخته ازغم برهم
      تکه اش رفت ز دست...نیست که نیست
      حال من ماندم ویک دل که نشست
      به امید روزی شاید آید به دست
      سال هاست در پی آن میگردم.....
       
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۴۸۴ در تاریخ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۰۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۴۳

      سلام نرگس جان زیبای زیبا بود باتمام غمهایش خندانک


      این دلسروده ام را وقتی دختری به نام رومینا باتبر پدرش کشته شد نوشتم .

      البته هیچ گاه منتشر نکردم تاکنون .

      تقدیم دل شریف شما و فاطمه خانم داستان مآثر بیان تان و یکایک بانوان عزیزِ جهان :


      وقتی دلش گرفت .‌. باز  دلِ  آسمان گرفت

      باریدنِ زن و چشمِ  جهان   همزمان گرفت ..


      زن  رمزِ محبتِ حق است مهرِ ایزدی ست

      هرگاه دلش گرفت .‌. جان ز  کهکشان گرفت


      هرچه بلای بَد ، سَرِ خلق و  بشر  رسید

      برگردنِ  زن ، این تهمتِ شَر بی امان گرفت


      لابد دچارِ  زلزله  چون  شد دِهاتِ قوم

      باید هماندَم  یَقه ی نازکِ  زنان گرفت !


      آنی که حمله کرد جنودِ مَلَخ به شرق و غرب

      دامانِ زن این حرمتِ "حرمت نهان"  گرفت !


      وقتی که ریخت هَر دِژِ کژ خِشتِ بی ستون

      نَقشِ تبر و داس .. به جانش  گران گرفت !


      زن را چرا تو خلق نمودی خدا؟ خدای عشق؟!..

      این‌ حکمتت‌ حَلقه ی‌ حُلقومِ‌ هر زمان #گرفت


      درهیچ شعر و همایش و جبران ، نگنجد آی

      دریا ببین که در تلاءلوءِ  نقشش کران گرفت


      پی نوشت  :


      شهیدِ زنده است زن به لحظه ای هزاربار

      که اُسوه ی محبّت این  ز چاک چاکِ  دل شمار   .




      بااحترام خواهر کوچک تان کوهواره خندانک



      سلامت باشید و دلشاد وبه مدد الهی سرافراز خندانک خندانک
      راضیه خضری
      راضیه خضری
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۶
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۲۹
      سلام بر نازنین خواهر ادیب وفرهیخته ام خندانک
      بله واقعیتی تلخ وسخت خندانک
      سپاس از شعر زیبا وغم انگیزتون خندانک
      شما بزرگوارید ودرس می اموزیم از شما خندانک
      درپناه خداوند شاد وپیروز باشید خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۲
      🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۴
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️
      ❤️❤️
      ❤️🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      ارسال پاسخ
      شاهزاده خانوم
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۱۸
      درود خواهر خوبم.. خندانک
      تلخ و غم‌انگیز بود انتهای داستان که نه واقعیت.. خندانک
      برقرار باشید خندانک

      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۱
      درود وعرض ارادت خدمت خواهر مهربانم خندانک
      بله متاسفانه واقعیتهای تلخی وجود داره که فقط باید یا تحمل کنیم یا مبارزه خندانک
      ممنونم بابت حضور گرم وپر مهرتون خندانک
      درپناه خداوند شاد وپیروز باشید خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      افسانه پنام (مولد)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۴۲
      سلام و درود بانو جانم؛
      چقدر قسمت پایانی غمناک بود!
      با خط به خط این قسمت اشک ریختم!
      از لحظه شهادت محسن و مرگ نیما و گرفتن امیر محمد از مادرش واقعا پایان دردناکی بودبرای من!
      خداوند به فاطمه خانوم صبر دهدو قطعا داشتن پدر شوهری چون حاج مهدی و پسرشون امیرمحمد میشه آینده رو زیباتر دید و دانه ی امید رو توی دل فاطمه کاشت خندانک خندانک
      ممنونم از این داستان زیباو پندآموزتان که زحمت نوشتن آن را کشیدید.خندانک
      در پناه عشق و محبت الهی باشید خندانک خندانک
      راضیه خضری
      راضیه خضری
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۶
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۲۷
      درود بر خواهر نازنینم بانو مولد خندانک
      بله واقعیت های تلخی که سالیان سال گریبان گیر زنان این جامعه است واقعا دردناکه .ببخشید که باعث ناراحتی شما شدم خندانک
      قطعا روزهای بهتری خواهد بود با توکل به خداوند خندانک
      سپاس از شما که فرصت گرانبهاتون رو صرف داستان بنده کرده اید خندانک
      درپناه خداوند محفوظ باشید خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۲
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      ارسال پاسخ
      فیروزه سمیعی
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۴۸
      نازنین نرگس جانم ⁦♥️⁩
      داستان پر فراز و نشیبی نوشته ای که پایان خیلی غم انگیزی و سختی داشت ،
      دلم برای فاطمه سوخت ،
      متاسفانه هیچ قانون مدنی مکتوبی مدافع حقوق زن نداریم .
      و احکام صادره حتی تبصره هایش مدافع حقوق و حامی مردان است .
      کلا قوانین حاکم در زندگی ما مرد سالار است

      بی نهایت سپاسگزارم برای داستان زیبایی که نوشتی
      نویسا و سرفراز باشید و سبز

      🍀🌹🌸⁦☘️⁩🍀🌹🌸⁦☘️⁩🍀🌹🌸⁦☘️⁩⁦☘️⁩
      راضیه خضری
      راضیه خضری
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۷
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۳۲
      سلام بر فیروزه جان نازنینم خندانک
      سپاس از وجود نازنین وخواهرانه شما خندانک
      بله متاسفانه منتها با همت همگی میتونیم جایگاه واقعی خودمون رو پیدا کنیم خندانک
      مردهای در زندگی های دختران ایرانی هستند که به نوعی در زندگیشون تاثیراتی دارند حال یا مثبت یا منفی که متاسفانه منفی ها بیشتر است خندانک
      ممنونم که بنده رو تحمل کردید وپا به پای داستان همراهی کردید .
      استارت اولیه داستان وانگیزه را شما به من دادید خندانک
      در پناه خداوند شاد وپیروز باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۴
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️
      ❤️❤️
      ❤️💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      ارسال پاسخ
      محسن ابراهیمی اصل (غریب)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۵۶
      درود بانو زند گرامی خندانک
      خداقوت و دست مریزاد خندانک خندانک
      داستان غم انگیزی بود و البته قسمت به قسمت قوی تر پیش رفت احسنت👏👏👏👏
      جایگاه بانوان در کشور ما که....
      وقتی حتی اجازه ثبت نام به مادر نمی دهند یا کارنامه را تحویلشان نمی دهند برای هر چیز ساده ای تنها اجازه پدر را می خواهند دیگر چه انتظاری دارید...
      این قوانین با ادعاهایی که می کنند هم خوانی ندارد متاسفانه
      همیشه دم از احترام به مقام زن می زنند ولی خلافش عمل می کنند وانگار نه انگار که در دامان مادرشان به اینجا رسیده اند.
      من شخصا از مادر وهمسرم خجالت می کشم وقتی پای اینگونه قوانین به میان می آید.
      داستانتان بسیار خوب بود خندانک
      موفق باشیدخندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۴۰
      درودبر استاد بزرگوار جناب ابراهیمی خندانک
      سپاس از شما که همراه ومشوق بنده بودید خندانک
      البته با رهنمودهای شما واستادان فرهییخته بود اگر پیشرفتی دیده شده خندانک
      بله متاسفانه درد های زیادی در جامعه است .وقتی در این جامعه زنی که از زندگی به ستوه امده وهیچ راهی برای اسباط بد اخلاقی همسر ندارد والان ۱۶سال از عمرش رو در خونه ی پدر زندگی می کند تا اخر بخوانیم این عدالت اسلامی رو .البته که دین اسلام مشکلی ندارد .مشکل از کسانی ایست که اون رو پیاده میکنن ...
      خدا رو شکر که شما انقدر درک والایی دارید خندانک
      خداوند مادر وهمسر ودخترتان رو حفظ کنه خندانک
      ممنون از وجود پر مهرتان خندانک
      درپناه خداوند محفوظ باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۴
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      ارسال پاسخ
      مسعود مدهوش
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۹
      درودتان بانو ارامش ارجمند و ادیب🌾👏💐🌳🏵️💮🌸💯⭐🍃☘️🌱🌼🍁🍁🥀🌹

      داستان زیبایی بود ،تاسفم برای فاطمه ست ،کاش قوانین اصلاح و حداقل با مردان برابر گردد.زیبا نگارش فرمودید و زیباتر به پایان بردید ،قلمتان هماره نویسا🌹🥀🍁🌼🌼🌱☘️🍃🍃⭐🌸🌸💮🏵️🌳💐👏🌾🌾🌻🌻
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۴۱
      درود بر استاد مهربان جناب دکتر مدهوش خندانک
      ممنون از حسن نظر وهمراهی شما استاد عزیز خندانک
      به امید اون روز خندانک خندانک
      درپناه حق محفوظ باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۳
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۵
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      ارسال پاسخ
      راضیه خضری
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۱۴
      سلام و درود بانو نرگس جان خندانک
      خیلی غم انگیز و تلخ بود پایان داستان خندانک
      همیشه زن حقش خورده می‌شود و متاسفانه از خانواده ای که در آن متولد و بزرگ شده این اتفاق شروع می شود
      موفق و شاد باشی عزیزم
      قلمتان نویسا خندانک خندانک خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۴۳
      درود بر خواهر بزرگوار راضیه جانم خندانک
      ممنون از همراهی شما خندانک
      بله متاسفانه وقتی بعضی از مادران حق وحقوق دخترانشان را ضایع می کنند دیگه از مردها انتظاری نداریم خندانک
      باز هم سپاسگزارم خندانک
      درپناه حق محفوظ باشید خندانک خندانک
      ممنون از گلهای زیباتون مثل خودت زیبا وعطر انگیز خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۵
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      ارسال پاسخ
      سیده نسترن طالب زاده
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۴۷
      درودتان بانوی نازنین
      اندوهناک بود ، در نگاهم افراد نزدیک به بارگاه الهی بیشتر در معرض آزمونهای سختند..
      در خصوص قوانین کشورمان، اصالت قانونی جمهوری اسلامی از قوانین فرانسه بوده که پس از انقلاب در قالب قوانین اسلامی شیعی مدون شده است ..
      خانواده ی همسر خانم فاطمه و خانواده ی خود خانم فاطمه هر دو تحت یک قانون ملی زیسته اند،پس اینها فرهنگ و یا خورده فرهنگ است تا قانون ..
      در آنسوی قضیه نیز ،امروز فمنیست های افراطی ٫در سرتاسر جهان از جمله کشورمان، به انحای گوناگون مسیر طبیعی زیست بشر را تحت تاثیر قرار میدهند،بنده با نابرابری های تحت قانونمان موافق نیستم ولی ، در اطرافم مشاهده میکنم مردانی که تحت خشونتهای خانگی یا محیطی قرار گرفته اند،پس هماره باید منصفانه و عادلانه نگریست
      وظیفه ی پدر است که از کوچکترین تا بزرگترین زوایای تحصیل و زندگی فرزندش مطلع باشد،اگر این وظیفه از مرد ساقط شود ،نخست در حق همان کودک و مادرش جفا خواهد شد ..
      ..
      شاید خانواده ی فاطمه حق داشتند بهتر بود که فرزند پسر توسط خانوادهی پدری اش نگهداری میشد تا فاطمه بتواند مجددا ازدواج کند،اینکه یک زن پس از مرگ همسرش به انزوا مبادرت کند بهانه ایست برای بسیاری ، که همان تصویر ظلم را در ذهنم تداعی میکند ..
      با مهر
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۴۹
      درود بر نسترن بانوی گرامی وعزیزم خندانک ازمونها ومشکلات جز لاینفک تمام زندگی هاست برای بعضی بیشتر وبعضی ها کمتر .ومن هم با نظر شما موافقم هر چه به خدا نزدیکتر ازمون هم سخت تر وتوقع خالق هم بیشتر دقیقا عین شاگردان ممتاز خندانک خندانک
      بله متاسفانه فرهنگ ها متفاوت است وجوانان ما باید این فرهنگ ها رو اصلاح کنند که الان خیلی بهتر از قبل شده ..
      بله کاملا با فرمایشات شما موافق هستم .
      درست می فرمایید البته در صورتی که مادر نیز تمایل به این امر داشته باشد ..
      بسیار سپاسگزارم از لطف و وقتی که گذاشته اید خندانک خندانک
      در پناه حق محفوظ بمانید خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۵
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      ارسال پاسخ
      نیلوفر تیر
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۵۸
      درود نازنین نرگس عزیزم خندانک خندانک غم انگیز بود اما باز خوب بود که مادر به فرزندش رسید خندانک از حق زن در کشور این رو بگم که ما خانم ها نمی تونیم حساب بانکی بلندمدت برای بچه مون باز کنیم. من شرکتی کار می کنم و همسر و فرزندم رو بیمه تکمیلی کردم و جالبه که همسرم به عنوان سرپرست شناخته میشه و شبای ایشون رو گرفتند برای واریز خسارت بیمه. یعنی شما حساب کن وضعیت رو و ده ها مورد دیگر
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۵۴
      درود بر نیلوفر جان عزیزم خندانک
      سپاس از همراهی صمیمانتون خندانک
      حرف ها در این باب زیاد وگوش ها ناشنوا متاسفانه خندانک
      بله حق باشماست در ای جامعه فقط شعار میدهند حقیقت چیز دی گریست..
      باز هم ممنونم .
      درپناه حق محفوظ بمانید خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۳
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      سعید صادقی (بینا)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۲۲
      سلام و درود خدمتتان بانو زند محترم
      متاسفانه داستان فاطمه خانم شما رو دنبال نکرده بودم
      و انگار یک داستان پر فراز و نشیب رو از دست دادم
      و با خواندن این قسمت متوجه شدم که خیلی سختی
      کشیده بوده ولی باز ...
      خیلی زیبا بود فرصت کنم حتما میخوانم
      درود بر قلم زیبایتان خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۳۰
      درود وعرض ارادت خدمت جناب صادقی بزرگوار خندانک
      سپاس از حضور گرمتون خندانک
      ممنونم بابت وقتی که صرف کردید خندانک
      در پناه خداوند محفوظ بمانید خندانک
      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۰۷
      درود بانو زند گرامی
      خسته نباشی
      زیبا و درد ناک بود
      قلم سبزتان مانا خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۳۲
      درود وعرض ارادت خدمت استاد انصاری بزرگوار خندانک
      ممنونم .
      سپاسگزارم از وجود پر مهر شما خندانک
      درپناه خداوپد شاد وپیروز باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۰۷
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۳۲
      سپاس از شما استاد گرانقدر
      خندانک خندانک
      خندانک
      ارسال پاسخ
      رحیم فخوری
      دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۳۱
      تقدیم با احترام خدمت استاد بانو سرکار خانم زند یکی از دختران فرهیخته ام که باید سختگیرانه و خیلی جدی دنبال کند نوشتن را ، در ادبیات اگر شاعری استعداد ،توان مندی ها و سواد خاص خودش را میطلبد و نویسندگی هم همینطور و بایدباور داشت که این دو کاملا جدا ازهم بوده و من همیشه از عزیزانی که شاعر هستند و به سمت نویسندگی گرایش پیدا می کنند دوست دارم در آثارشان چه در توصیفات چه در نقل ماجرا و چه در دیالوگها شاعرانگی را نیز مزمزه و زمزمه کنم که متاسفانه در داستان فاطمه نوشته دختر گلم سرکار خانم زند این اتفاق هر گزرخ نداد .
      شما فیلم مادر زنده یاد استاد علی حاتمی را اگر بیاد داشته باشید . داستان خیلی سطحی، ماجرای مادر ی را تعریف می کند که تمامی فرزاندانش را از هر دیار جمع کرده و تا آخرین دیدارش را برگزار کندو لباسآخرت را بپوشد
      قصه هیچ بافت ماجرایی ندارد اما امان از دیالوگ شاعرانه استاد علی حاتمی که فیلم مادر را به اثری ماند گار تبدیل کرده است ادبیات یعنی زیبا نگری و زیبانویسیبا روح لطیف ، چه در نثر و چه در نظم، البته بارعایت اصول و قواعد آن .
      آروزی توفیقات روز افزون دارم برای نویسنده خوب داستان فاطمه که ماشالله روزبروز پیشرفت چشمگیری داشتند خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۰
      درود وعرض ادب خدمت استاد وپدر دلسوز ومهربان خندانک
      حتما با راهنمایی های های شما استادان بزرگ وار این سایت سعی وتلاش خودم رو میکنم خندانک
      کاملا عرایض شما درست است و خودم هم متوجه هستم ..
      داستان اول بود وخوشحالم نکات مورد نیاز رو بهم گوشزد کردید .
      باید وقت میزاشتم .وبا وسواس بیشتری ارسال می کردم که بر اثر بی تجربگی این اتفاق افتاد .
      بله دقیقا موافقم که دیالوگ وشاعرانه بودن وزیبا نویسی نداشت .
      ان شاءالله عمری باقی بود حتما در این کلاس می آموزم .
      سپاس فراوان از لطف و وقتی که صرف این داستان ناقص کردید وایرادات رو گوشزد کردید .
      امیدوارم حداقل نمره ی قبولی یا ناپلئونی گرفته باشم خندانک
      درپناه خداوند عمر طولانی وسلامتی کامل براتون ارزو میکنم .
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۳
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      ارسال پاسخ
      مریم کاسیانی
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۰۳
      درود بر شما نرگس جانم خندانک
      پیگیر این داستان واقعی بودم،متأثر شدم هر بار که خواندم
      اصلاََ نمی تونم باور کنم چنین خونوادهایی هستند تا این حد لایعقل و بی انصاف(رضایی)
      روح آقا محسن و تمام شهدا شاد
      برای فاطمه وفاطمه ها آرزوی صبر و آرامش می کنم

      امیدوارم همگی مان به درجه ای از عادل بودن برسیم که موجب امنیت و آرامش هم باشیم


      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۶
      درود بر مریم جان عزیزم خندانک
      ممنون وسپاس از حضور گرم وپر مهرتون خندانک
      خانواده داستان باز خیلی بهتر بودند .نسبت به خانواده هایی که دختران رو در سنین کودکی به زور به عقد اقایون سن بالا در میاورند وچه ظلم هایی که در حق دختران روا نمی دارند .بحث وتحقیق در این باره بسیار گستردن است ..
      بله حداقل ما مادران میتونیم طوری پسرامون تربیت کنیم که یاد بگیرن هیچ فرقی بین دختر وپسر وجود ندارند .متاسفانه مادران گذشته البته بعضی ها خود کمک کننده بودند در این تبعیض خندانک
      در پناه خداوند شاد وسلامت باشید خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد حسنی
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۱۳
      خندانک خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۶
      درود وسپاس جناب حسنی بزرگوار خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۳
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      محمدرضا آزادبخت
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۰۲
      درود بانو زند حالا که فاطمه رابپایان رساندی دیگز داستان ننویس وبه شعرت برس چون شعر از مقوله اصلی ذات وقریحه شماست ویا اگر نوشتی دیگر رئال ننویس چون رئال نوشتن خیلی مهارت ووسواس زیادی می خواهد حال محسن شهید وفاطمه تنها
      واینجا در قسمت پایانی فاطمه خوب نتوانسته از پس ماجرای داستان دربیاید
      فاطمه ها خیلی زیادند وصبرشان هم زیاد
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۰۶
      درود بر استاد بزرگوارجناب ازاد بخت خندانک
      خودم هم به این فکر هستم ..حال روزم خوش نیست ..
      ممنونم بابت راهنمایی هاتون خندانک
      سپاس از حضور ارزشمند شما خندانک
      درپناه حق محفوظ باشید خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد گلی ایوری
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۰۶
      سلام و عرض ادب و احترام بر شما مهربانو آرامش گرامی
      اولا ، این بیت تقدیم به مقام مادر
      گفتم از واژه ی مادر چه سرایم غزلی را
      گفت؛ مبارک ثمنی سبز چمنی فرّ مقام است

      ثانیا، نظر جناب آزادبخت قابل تامل است

      شاد و مسرور باشید و حق مدار
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۰۱:۱۳
      درود وعرض ادب واحترام خندانک
      سپاس از حضور ارزشمند شما ادیب گرامی خندانک
      بسیار زیباست خندانک
      بله دقیقا خندانک
      درپناه خداوند موفق وسربلند باشید خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد اکرمی (خسرو)
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۱۸
      درود بانو
      به شخصه خیلی از داستانتون لذت بردم
      افت و خیز ها و شادی هاو سوگ ها پشت سر هم
      و زنی که با اینکه دنیا به کامش نبود ولی جسورانه می جنگد
      بسیار آموزنده بود برای من
      و امیدوارم باز هم اینچنین داستان هایی از قلمتان بخوانم
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      قلمتان همیشه سبز و رویان
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۵
      درود وعرض ارادت خدمت جناب اکرمی بزرگوار خندانک
      خوشحالم که خوشتون اومده خندانک
      امیدوارم اگه خاستم دوباره بنویسم با وسواس وتحقیق زیاد ..
      سپاس از حضور وهمراهی شما برادر گرامی خندانک
      درپناه خداوند محفوظ باشبد خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۲
      درودبرشما استاد بانو گرامی وگرانقدر سرکارخانم زند بزرگوار خواهر مهربان و گرامی وگرانقدر بسیار داستان فاطمه را عالی بود وعالی قلم زدید میشه یکی ازداستان،های زیبایی وجالب بود برا ی من منکه به شدت ازداستان زیبایتان لذت بردم و اینکه قسمت آخرش هم عالی بود و پرمفهوم بود خلاصه داستانتان عالی بود خواهر گرامی وگرانقدرم بسیار خداقوت می گویم
      احسنت برشما و خداقوت ودرود بر اندیشه های نابتان شاد باشید و سربلند موفق وپیروز باشید 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۷
      درود وعرض اردات خدمت برادر بزرگوارم جناب کاظمی خندانک
      خوشحالم که مورد قبول واقع شد خندانک
      سپاس از حضور برادرانه شما وگلهای زیباتون خندانک
      واقعا هر جا میرید با خودتون صفا می برید خندانک
      درپناه خداوند محفوظ باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۵
      درود بر شما بانو آرامش بزرگوار 🌺🌺🌺
      داستان غم انگیزی بود با پایان زیبا واقعا لذت بردم آفرین بر شما
      🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸
      نرگس زند (آرامش)
      نرگس زند (آرامش)
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۸
      درود وعرض ارادت خدمت استاد غزلهای ناب وحق خندانک
      سپاس از حضور گرم وصمیمانه شما خندانک
      درپناه خداوند محفوظ باشید خندانک
      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۲۱
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0