سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    خواستگاری قسمت دوم
    ارسال شده توسط

    فیروزه سمیعی

    در تاریخ : چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۵۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۴۷ | نظرات : ۱۸

    ستاره اگه من جای تو بودم پرسشنامه رو می زدم تو صورتش می گفتم گمشو بیرون . این طور آدما تو بن بست فکری دست و پا می زنند و هر چه خارج از این مرز باشه رو نفی می کنند، دشمن می دونند، متوهم و بیمارند و بویی از انسانیت نبردند، من فقط ازت می خوام عاقل باشی ، هر اقدامی هر طرز فکر و عملی یه چرایی ثابت شده باید داشته باشه که با انسانیت در تضاد نباشه، 
    نه خیال، نه داستان و خرافات  فهمیدی عزیزم،
    دختر با بی تفاوتی و صورت بی روح در حالی که به گوشی موبایلش زل زده و غرق در افکار خویش است به غلط بودن حرف های مادرش می اندیشد و برای خلاصی از نصیحت های مادرش با سر تایید می کند.
    زن با مهربانی و نگرانی که در صدایش موج می زند می گوید:
    در ضمن هنوز وقت برای ازدواج داری ،بهتره به فکر درسات باشی، حیف نیست دختری با استعداد و شرایط تو، همش به فکر ازدواج باشه و خودشو محدود به یه نفره دیگه کنه، و دور آرزوهاش و آینده ی درخشانی که می تونه داشته باشه خط قرمز بکشه ؟!
    و اینکه چرا زود ازدواج کردم چون راهنما نداشتم پدر و مادرم برام تصمیم گرفتند، فضای خانواده مون شلوغ و متشنج بود و خیلی چیزای دیگه ؛
     زن اندوهش را فرو خورد، انگار در کسر ثانیه ای، گذشته پیش چشمانش ظاهر شد؛ با آهی کوتاه گفت : 
    من با تمام سختیای زندگی دارم نهایت سعیمو می کنم که تو آینده درخشانی داشته باشی عزیزم ،می فهمی ؟!
    _وای ، مامان !خواهش می کنم دست از این خیالاتت بردار و آرزوهایی که خودت بهشون نرسیدی رو  به من دیکته نکن ، من با تو فرق دارم مامان ، چرا منو درک نمی کنی ،
    خسته شدم از حرفات
    من، نه دوس دارم برم خارج از کشور ،نه دوس دارم شاغل باشم، فقط دوست دارم ازدواج‌ کنم و بچه دار بشم همین ؛
    زن با مهربانی دست های لطیف دخترش را  و نوازش می کند؛
    +عزیزم ،‌ نمی گم ازدواج نکن ، میگم الان زوده ؛ بعدا پشیمون میشی ؛ الان اولویت در ادامه ی تحصیلت در آلمانه یه موقعیت خوب و استثنایی، مطمئن باش وقتی در مسیر درست قرار بگیری ، برای انتخاب همسر و ازدواج هم موقعیت موفق تری خواهی داشت عزیزم، 
    اینقدر سطحی نگر نباش ستاره، فقط یه کم افق پیش رو ببین همین.
    _مامان جونم ، حالا کی گفته من می خوام با برادر این خانم ازدواج کنم ،
    خواستگاره دیگه، دلم سوخت بذار بیان ،باشه ؟!
    +باید به بابات بگم بعدا
    _مامان جونم بابا که حرفی نداره،
    تازه خوبه، من با یه نفر دوست بشم و بگم فقط همین؟!
    +دوستی بد نیست ، اگر عشق جای منطقو نگیره ،در ضمن تو دختر عاقلی هستی و در ثانی تو باید از زندگی لذت ببری، شجاع باشی و مستقل. 
    (زن در حال تا کردن لباس ها ، فکر می کند چگونه دخترش را متقاعد کند ازدواج تنها راه خوشبختی نیست.چیزی که در کلاس های جهاد دانشگاهی در مخ بچه های مردم فرو می کنند اطاعت محض از سیستم کور است.دخترش تغییر کرده او فقط تقلید می کند به او آموزش می دهند تقلید کند بدون اندیشیدن و چرایی و مردم را نهی منکر و امر به معروف کند یعنی قضاوت مردم و دخالت در کار مردم .
    این آموزش ها حالش را بهم می زند و او را دچار اضطراب می کند که مبادا اتفاق تلخی برای دخترش بیافتد، کما اینکه همیشه به او گوشزد می کند که آنچه به او گفته اند، دخالت و قضاوت و تفرقه افکنی بین مردم است و ما به عنوان یک انسان حق نداریم در مورد پوشش و ظاهر آدم ها ،آن ها را قضاوت کنیم.
    در همین فکرها بود که دختر رو به مادرش عکسی را که لوله کرده بود ، باز کرد و با افتخار گفت : مامان جونم ببین ، کجا نصبش کنم، تو کلاس جهادی بهمون دادند.
    (زن با تعجب و نگاه حیرت زده )
    +چی!اینو حق نداری هیچ جای خونه نصب کنی فهمیدی ، من خوشم نمیاد.
    لطفا دست از این کارات بردار و درباره اش فکر کن درباره ی هر چیزی که تو این کلاسای کوفتی یادت میدن ؛ 
    زن به ناگاه یاد« کیم جونگ اون» افتاد،
    فکر کرد در کره ی شمالیه و دخترش یکی از اون جان فداهای« کیم » 
    (دختر در حالی که گریه می کرد و اشک هایش مثل باران از گونه اش سرازیر بود)  گفت :
    _مامان نگو،‌ میدونی که؛
    من عاشقانه دوسش دارم او مصلح جهانه ،
    زن که ناباورانه به دخترش و سونامی که در حال شکل گیری بود داشت نگاه می کرد خودش را کنترل کرد، او می دانست که در شرایط فعلی هیچ بحثی فایده نداره،وقتی کسی نخواد چیزیو بفهمه نمی فهمه و تلاش بی ثمره پس سکوت کرد و گفت:
    +بهترین کار، اینه که بزنی پشت در کمدت که فقط خودت ببینیش . اینجا که پایگاه عقیدتی و سیاسی نیست، خونه است و ما یک خانواده ایم .
    دختر با لبخند رو به مادرش گفت :
    مامان اینقدر دوس دارم چادر سرت کنی و بدون آرایش بری بیرون ،‌ روتو کیپ بگیری ،مثل مادر دوستم اینقدر از مامانش خوشم میاد، چون حجابش کامله باهم میرن جلسه و هیئت، خوش به حالشون.
    ادامه دارد ...

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۳۴۰۲ در تاریخ چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    محمد اکرمی (خسرو)
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۷:۵۳
    درود بانو
    داستان جالبی هست
    یه تناقض جالبی داره با جامعه کنونی( چون معمولا نظریات این مادر و دختر در واقعیت برعکس)
    که البته با توجه به موضوع شست و شوی مغزی خیلی هم خوب شده . آدم یاد حکومت نظامی نازی های هیتلر میوفته(انقدر شست وشوی مغزی روی بچه ها انجام میشد که بچه ، پدرو مادر خودش رو میفروخت و باعث اعدامشون می شد)
    به شدت منتظرم ببینم در نهایت داستان حق با کی هست
    تا اینجا که طرفدار مادر هستم
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    فیروزه سمیعی
    فیروزه سمیعی
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۳
    درودتان جناب اکرمی گرانقدر
    خوشحالم داستان براتون جالب بوده
    البته با شما موافقم ،
    در داستان نظریات مادر و دختر در واقعیت ممکن است برعکس باشد ، ولی غیر ممکن نیست، چون
    عملا بچه ها فرزند زمانه ی خود هستند
    در زمان کودکی تابع خانواده اند، اما
    بتدریج اثر محیط پر رنگتر می شود،
    و متاسفانه حکومت های تک بعدی و سلطه گر هم برای بقا از این ابزار استفاده می کنند.
    مستندات تاریخی خود گواه بر این ادعاست.
    که شما بخوبی به آن اشاره داشتید .
    بی نهایت سپاس از حسن توجه و همراهی ارزشمندتان 🙏💫🌿🌹
    🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹

    ارسال پاسخ
    محمد اکرمی (خسرو)
    محمد اکرمی (خسرو)
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۵۷
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    مسعود مدهوش
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۸:۱۱
    درودتان شاعر بانو استاد سمیعی ارجمند☄️

    زیبا و دلنشین همانند شماره یک، صور خیال زیبایی ست ،خواننده را منتظر نگاه میدارد تا قسمتهای بعدی این یعنی هنر،افرینها ،لذت بردم گرامی☄️🪴🍄💐🌻💮💮🌿🌿🌴🥀🍀🌱🕊️🕊️☘️🌹🙏🙏👏🌳⭐🌸🏵️🌲🍂🍂🍁🍁🌺🌷🌼🤞💫🍃
    نرگس زند (آرامش)
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۳۰
    سلام عزیزم بر میگردم نظرم میگم وقت نشد تا اخر بخونم خندانک
    فیروزه سمیعی
    فیروزه سمیعی
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۳۰
    درودتان نرگس جانم ⁦☀️⁩
    خواهش میکنم 🙏
    حضورت برام باعث دلگرمی⁦❤️⁩
    بی نهایت سپاس جانا🙏⁦☀️⁩💫🌿🌹
    ارسال پاسخ
    فیروزه سمیعی
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۳۱
    درودتان جناب دکتر مدهوش نیک اندیش و گرانقدر🌿🌼🌹🌿🌼🌹🌿🌼🌹🌿
    خیلی خوشحالم که مورد پسند شما واقع شده است، ⁦☀️⁩
    بی نهایت سپاس از تواضع و حضور ارزشمندتان 🙏🌿💫🌹🌿💫🌿🌹
    هماره پیروز باشید و سبز
    🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
    نرگس زند (آرامش)
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۲۴
    سلام بر فیروزه جان عزیزم خندانک
    دقیقا یاد زندگی ....افتادم ..اگه مثل اون باشه اخرش مشخصه ..
    حالا منتظر میمونم خندانک خندانک خندانک
    فیروزه سمیعی
    فیروزه سمیعی
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۳۵
    درودتان نرگس جانم 🌼🎵
    خوش آمدیدعزیزم🌹🌿
    واقعا🧐
    چقدر فضولیم گل کرده ازت بپرسم
    ولی حیف نمیشه 🥺
    صمیمانه ازت ممنونم
    🙏🌿🌹⁦❤️🌹🌿🙏
    ارسال پاسخ
    جواد کاظمی نیک
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۰۸
    درودبرشما بانوعزیز سرکارخانم سمیعی عزیزم قسمت دوم هم جالب‌تر شد وباحالتر منتظر قسمت بعدیش می مانم بانو عزیزم 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
    ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
    🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
    🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
    🌺🌺🌺🌺🌺🌷
    🍀☘️🌱🌹💐
    🌿🌿🌿🍁
    🪴🪴🪴
    🏵🏵
    💟
    ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
    ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
    ❤️❤️❤️❤️❤️
    ❤️❤️❤️❤️
    ❤️❤️❤️
    ❤️❤️
    ❤️🌺🌺🌺🌺
    🌼🌼🌼
    🏵🏵
    💐
    فیروزه سمیعی
    فیروزه سمیعی
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۲۰
    درودتان جناب کاظمی نیک شاعر گرامی🌹🌿
    بی نهایت سپاس🙏💫 از حضور و توجه خوبتون🌟🌿🌻🌿
    خوشحالم که براتون جالبه 💫🌿🌹🌿🌼🌿
    حال ببینیم چه می شود این ماجرا😎
    امید که در قسمت سوم به پایان برسد 🌞

    🙏🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🙏
    ارسال پاسخ
    جواد کاظمی نیک
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۶:۱۸
    🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🌺🌺🌺🌺
    🌼🌼🌼
    🏵🏵
    💐🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵🌺🌺🌺🌺
    🌼🌼🌼
    🏵🏵
    💐
    نیلوفر تیر
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۷:۰۹
    درود بر نازنین بانوی ادیبم خندانک بسیار زیبا بود گفتمان بین مادر و دختر و چه مادر منطقی بود خندانک یک فرقی که با جامعه فعلی داره این است که نسل جدیدتر شدیدا دنبال رهایی و آزادی هر چی بیشتر است اما این داستان با زندگی دخترعمه من اوایل انقلاب خیلی سنخیت داره که شدیدا جوگیر شده بوده و البته الان اینقدر ازون ور بوم افتاده که تغییر دین هم داد. میخوام بگم اینطور آدم ها مدام در حال چرخش ۱۸۰ درجه ای افکار و اعتقاداتشون هستند
    فیروزه سمیعی
    فیروزه سمیعی
    چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۳۸

    درودتان مهربانو نیلوفر جانم🌿🌹
    خیلی خوشحالم از همراهی زیبا و دقت نظر شما نازنینم🌿🌹🙏🌞
    دختر داستان شخصیتی خلاف شخصیت حتی ظاهر مادرش دارد
    علت آن هم تأثیری پذیری از شرایط آموزشی گروهی است که در آن آموزش می بیند و او متأثر از این شرایط است و وفادار به آن
    البته مادر به دین پایبند است ولی از تعصب و نفاق و آنچه آرامش را در جامعه و خانواده می گیرد و خانواده را مقابل هم قرار می دهد بیزار است.
    ابوریحان بیرونی بر این باور است که «تعصب چشم‌های بینا را کور و گوش‌های شنوا را کر می‌کند و انسان را به کاری وامی‌دارد که خرد و دانش آن را گواهی ندهد.»
    و در آخر اینکه انسان قابلیت این را دارد که مرزهای تفکرات و شخصیت خویش راجابجا کند این خاصیت انسان بودن است .

    نویسا مانید وسبز جانا
    🌿🌹🌿🌹🌿🌹⁦❤️⁩🌹🌿🌹🌿🌹
    ارسال پاسخ
    راضیه خضری
    جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۵۸
    درودها بانو سمیعی جان خندانک
    نمی دونم چرا فکر میکنم پایان داستانتان
    و نتیجه ی که می خواهید بگیرید را می دانم ...اما دوست دارم غافلگیر کننده و داستان پایانی جز چیزی که من فکر میکنم باشد... خندانک
    حجاب را دوست دارم چون آرامش را خداوند در آن قرار داده
    خندانک خندانک
    شاد و موفق باشید عزیزم خندانک
    فیروزه سمیعی
    فیروزه سمیعی
    جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۱۹
    درودتان مهربانو راضیه جانم
    حضورتون همیشه زیباست نازنینم‌
    خیلی خوشحالم داستان رو دنبال می کنی
    فکر کنم حدستون درست باشه😒
    اما حجاب فقط به چادر نیست حالا درسته که واردات چادر مشکی از خارج در انحصار یک نفره و خیلی از مشاغل بیکار میشن و خیلی چیزای در این مقال نمی گنجه
    بحث سر این هست چرا باید بین مردم
    با این مسایل تفرقه ایجاد بشه وحرف اولو بزنه حتی در خانواده ، مشکل اینه
    و درضمن هر فردی خانم یا آقا یه جور به آرامش می رسه ؛
    شما با حجاب چادر
    یه خانم دیگه با برقع و خانوم دیگه هم با مانتو و شال و خانوم دیگه با لباس محلی نباید اجبار در یک کلیشه باشه
    و همینطور بحث سنجش دین
    که خدا بهترین محاسبه گر است
    مهربانو راضیه جانم🌞
    صمیمانه سپاسگزارم🙏🌹🌿 از اینکه با مهربونی وقت ارزشمندتو💎 گذاشتی تا داستانم رو بخونی 🌿🌹🌺🌹🌿
    برات از صمیم قلبم ⁦🌿🌹❤️⁩🌹🌿
    بهترین ها رو آرزومندم💫
    سبز باشید و سرفراز و پیروز جانا
    🌿🌹🌺🌿🌹🌺🌿🌹🌺🌿🌹🌺🌿

    ارسال پاسخ
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0