سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 15 آبان 1403
    4 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 5 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۱۵ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خواستگاری
        ارسال شده توسط

        فیروزه سمیعی

        در تاریخ : دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۳۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۶ | نظرات : ۱۷

        «خواستگاری»
        ...صدای زنگ تلفن، با صدای ماشین لباسشویی روی دور خشک کن ،وتلق تلوق برخورد ظرف ها باهم 
        موسیقی فضای خاموش خانه را به چالش   می کشد. 
        زن ،دستکشش را در آورد و بطرف تلفن کنار حال رفت؛
        بله بفرمایید:
        _خانم «صرافی» 
        +بله خودم هستم
        _سلام
        +سلام
        روزتون بخیر، ببخشید مزاحم شدم؛  «نوری »هستم،برا امر خیر مزاحمتون شدم.
        _شما دختر دم بخت دارین؛ 
        +خب
        _من ایشون رو در مترو دیدم ؛خیلی خوشم اومد از ظاهر و حجاب دخترتون ،ماشاالله چه دختری خدا براتون حفظش کنه، شماره تلفنو به زور از دخترتون گرفتم که بیام برای تنها برادرم خواستگاری ،
        البته من مشاوره وکیل دادگستری هستم در دادگاه خانواده و یه برادر دارم که در کار واردات ماشین های خارجیه.
        اگر اجازه بفرمایین یه وقتی رو تعیین کنید برای معارفه البته باید بگم برادرم 
        خیلی خوش تیپه ،هیچی کم نداره . ما چهار تا خواهریم و یه برادر که از همه کوچکتره ،
        (زن با تعجب! ):
        +عذر می خوام خانم «نوری»،البته نوع انتخابتون برام جای تعجبه،
        در زمانه ای هستیم که پسرها و دخترها  گزینه هایی رو دارند و شخصا خودشون انتخاب می کنند با چه کسی ازدواج‌ کنند، وبرادر شما هم فکر نکنم از این قاعده مستثنی باشه بهتره اول با برادرتون، صحبت کنید .
        در ضمن دخترم هنوز سنش مناسب ازدواج نیست باید با دخترم و همسرم 
          در میون بذارم،بهتون خبر می دم .
        _پس منتظر خبر شما هستم .
        لطفا شماره تلفن منزل و موبایلمو یادداشت بفرمایید،
        در صورتی که منزل نبودم ،به گوشیم زنگ بزنید.
        زن در حالی که شماره ها را یادداشت می کند، خداحافظی می کند و گوشی را می گذارد.
        و به فکر فرو می رود ، به سومین خواستگار، به تنها دخترش فکر می کند که چقدر زود بزرگ‌ شده و متوجه گذشت زمان نبوده است . و شتاب دخترش برای ازدواج و سوالاتی که در ذهنش نقش می بندد؟
        شاید چون هیچ دوست صمیمی و تفریحی ندارد؟! چون تنهاست و سرگرمی ندارد به ازدواج فکر می کند، باصدای بلند فکر می کند، 
        آره، فکر کنم بخاطر همین باشه حتی یک کیف لوازم آرایش هم نداره ،
        به این فکر می کند ،اگر جای دخترش بود از این همه امکانات برای تحصیل و موفقیت سود می جست، و باز به این فکر می کند چرا ستاره، شماره تلفن خونه رو به یک خانم ناشناس داده حتی به زور اصرار طرف مقابل ،
        سعی می کند با آرامش به این قضیه نگاه کند . کمی در اتاق راه می رود کنار پنجره می رود و بی هدف به گل دان ها آب می دهد و به خودش یاد آوری می کند که در این مورد به شوهرش حرفی نزند.
        ولی باید درباره این خانم با ستاره صحبت کند و باز به خودش می گوید در کمال خونسردی باید صحبت کنم،
        به ساعت نگاه می کند .
        ساعت از سه عصر گذشته ، به سراغ ظرف ها می رود ولی همچنان با خودش در گفتگو است .
        (صدای مکرر زنگ در و زنگ ناهنجار تلفن‌)
        زن بعد از شنیدن زنگ تلفن و برداشتن گوشی ،متوجه می شود دخترش پشت در است ، او متوجه صدای زنگ در نشده است .
        سراسیمه در را باز می کند. صدا پای دخترش که باشتاب از پله ها بالا می آید را می شنود.
        _سلام مامان؛خوبی ؛ چرا درو باز نمی کنی؟ زنگ خراب شده ؟! 
        +نه،متوجه شدم ،‌ دستشویی بودم.
        دختر به اتاقش می رود و همچنان که لباس عوض می کند می پرسد :
        _مامان جونم، چه خبر ؟!
        +هیچی ؛امن و امان 
        _کسی زنگ نزد؟!
        +آهان ؛ خوب شد یادم انداختی ، یه خانومی زنگ زد، بنام خانم «نوری »
        می گفت تو شماره بهش دادی، 
        _عه پس بالاخره زنگ زد ،
        +خیلی تعجب کردم،
        _ازچی؟!
        +از تو ،که چی باعث شد بهش اعتماد کنی و بهش شماره ی تلفن بدی؟!
        _مامان جونم تعجب نداره ، مگه براتون تعریف نکرد، برای دومین بار که تو مترو دیدمش اینقدر اصرار کرد مجبور شدم بهش شماره بدم ،کار بدی نکردم ،
        بنظرم خانم خوبی اومد و نیتشم خیره، 
        حالا میان باهاشون آشنا میشیم، خب این کجاش بده مامان جونم.؟!
        بالاخره منم باید یه روزی ازدواج کنم الان بیست سالمه . تو کلاس های جهادی بهمون گفتن با ازدواج کامل میشیم و نیمی از دین را ادا  می کنیم
        ازدواج سنت پیامبره ،
        چرا اینقدر مخالف ازدواج منی ؟!
        پس چرا خودت زود شوهر کردی ؟!
        +نباید به هرکسی که اصرار می کنه شماره تلفن خونه رو بدی ، یادته اون خواستگار اولیه، که خانم مسئول جهاد معرفی کرده بود.آخوند بود ، من و بابات مخالف بودیم بیاد ولی تو اینقدر اصرار کردی که ، راضی شدیم بیان ، بعد مادرش گفت خواهرشو تا به حال بدون حجاب ندیده بوده و وقتی دیده فکر کرده یه دختر غریبه است بعد می خواسته بکشتش، بنظرت نرمال بود، دیوانه بود.
        کجا اسلام گفته محارم باید حجاب داشته باشند. خواستگار دومیه چی ؟!
        پسره که دانشجوی ممتاز دانشگاه تهران بود، ریز میزه بود ، فرزند شهید بود،‌ مادرش و برادرش نرمال بودن ولی پسره یه جوری دیوانه بود، وقتی گفت من همسرمو در محدودیت نگه می دارم و دوس دارم یه جای دور افتاده زندگی کنم و تو سختی با همسرم زندگی کنم؛ با اون پرسشنامه ی مسخره اش که داده بود پر کنی ، کراشتون رو چیه با ذکر مثال؟!
        ادامه دارد

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۳۳۹۴ در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۳۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        نرگس زند (آرامش)
        دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۳۹
        درود بر فیروزه جانم خندانک
        داستان جالی بود منظر ادامش هستیم ..
        فیروزه سمیعی
        دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۵۷
        نرگس جانم
        خیلی از توجه پر مهرتون سپاس
        چشماتون پر فروغ باشه

        🌹🌿⁦❤️⁩🌿🌹🙏💫⁦☀️⁩
        جواد کاظمی نیک
        دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۲:۲۸
        درودبرشما بانوعزیز سرکارخانم سمیعی عزیزم بسیار عالی بود لذت بردم احسن برشما داستان جالبی بود منتظر ادامه اش هستم 🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
        💙💙💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
        💐💐💐💐💐💐
        🌼🌼🌼🌼
        💟💟💟
        ❤️❤️
        ❤️💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
        ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
        🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
        🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
        🌺🌺🌺🌺🌺🌷
        🍀☘️🌱🌹💐
        🌿🌿🌿🍁
        🪴🪴🪴
        🏵🏵
        💟
        💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
        ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
        🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
        🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
        🌺🌺🌺🌺🌺🌷
        🍀☘️🌱🌹💐
        🌿🌿🌿🍁
        🪴🪴🪴
        🏵🏵
        💟
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۴۰
        جناب کاظمی نیک گرامی مهربان
        درود از حضور سبزتون
        از شما یاد گرفتم داستان ادامه دار بنویسم
        بی نهایت سپاس
        🙏⁦☀️⁩💫🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿💫⁦☀️⁩
        ارسال پاسخ
        مسعود مدهوش( یامور)
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۰:۵۳
        درودتان شاعر بانو استاد سمیعی ارجمند☄️

        بسیار زیبا و اموزنده و لذت بخش بود،افرینها ،حقیقتی زیبا ارائه فرمودید☄️☄️☄️☄️☄️

        قلمتان سبز و نویسا⭐☄️🍂🍃🍁💫🌺🌷
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۲۸
        درودتان جناب دکتر مدهوش گرامی🌿🌼🌿🌸🌿🌹
        از حسن توجهتان صمیمانه سپاس 🌿🌸🌹
        حضورتان باعث افتخارست و درخشان⁦☀️⁩💫🌿🌹🙏
        نویساوسبزو باشید و سرفراز
        🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹

        ارسال پاسخ
        محمد اکرمی (خسرو)
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۱:۴۵
        درود خانم سمیعی
        جالبه
        منتظر ادامه هستیم
        خندانک خندانک
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۳۰
        درودتان جناب اکرمی ارجمند
        خوشحالم از نظرتون
        چشم حتما
        صمیمانه سپاس

        🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🙏💫⁦☀️⁩
        ارسال پاسخ
        نیلوفر تیر
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۰
        درود مهربانوی زیبانویس خندانک داستان جالبی بود نازنین خندانک منتظر ادامه داستان هستم عزیزم
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۴۵
        درودتان نیلوفرجانم 🌿🌹⁦❤️⁩
        بی نهایت سپاس از شما همراه نازنینم 💫🙏⁦☀️⁩🌿🌹

        ارسال پاسخ
        موسی شریفی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۴۰
        داستان رو سریال نکرده بودید
        که اونم به این سیاق در آوردید
        بنظرم بینشم یه تبلیغ بزارید
        برای درآمدتون خوبه
        😕😅
        نیلوفر تیر
        نیلوفر تیر
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۰۲
        آقای شریفی قرار دادن داستان به صورت دنباله دار سالیان سال است که در تمام جهان مسبوق به سابقه است و خط آخر نوشته تان زیبنده جنابعالی و سایت نیست. با احترام
        ارسال پاسخ
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۴۹
        درودتان جناب شریفی⁦☀️⁩🌿🌹🌿🌼
        از حضورتون خرسندم🌿🌼🌿🌸🌿
        تا به حال از این زاویه نگاه نکرده بودم 🤔
        ولی خب اینم نظری است بهش فکر می کنم👌💫
        بی نهایت سپاس🌿⁦☀️⁩🙏🌹

        ارسال پاسخ
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۵۴
        البته در یک قسمت امکان فرستادن داستان نبود و خواندنش هم از حوصله همرهان خارج بود.
        امیدوارم که خاطر دوستان مکدر نشده باشد
        نیلوفرجانم از شما ممنونم جانا
        خیلی از داستان ها بصورت پارت بندی است
        🙏🌹🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌹
        مهتاب ایزدسرشت (مه)
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۱۰
        خندانک خندانک
        فیروزه سمیعی
        فیروزه سمیعی
        سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۳۴
        درودتان مهتاب بانوی گرامی ام
        خیر مقدم و حضورتان زیباست نازنینم

        💫🙏🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🙏💫
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2