سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    ساعت سه عصر
    ارسال شده توسط

    سعید فلاحی

    در تاریخ : دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۶
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۹۶ | نظرات : ۲

    ساعت سه عصر
    نگاهش به ساعت دیواری میخکوب بود. با انگشتان دست چپش ریتم دار بر میز غذاخوری می‌کوبید. گوشی‌اش را لحطه به لحظه چک می‌کرد. یک نگاهش به در و نگاه دیگرش به صندلی خالی روبرویش بود. طاقت نشستن نداشت. فکرهای گوناگونی به ذهنش‌اش می‌آمد.
    قرار بر این بود که ساعت ۳ عصر همدیگر را ببینند، الان ساعت ۳ و ۱۰ دقیقه شد و او پیدایش نبود.
    - شاید ساعت کافه عقب باشد!
    این را با خود گفت و به ساعت مچی‌اش نگاهی انداخت.۳ و ۹ دقیقه بود.
    گوشی موبایلش را دست گرفت و صفحه‌اش را روشن کرد. ۳ و ۱۰ دقیقه بود.
    - پس کجاس! چرا پیداش نمیشه؟!
    با خودش درگیر بود.
    - نکنه که نیاد؟!
    فنجان قهوه‌اش دست نخورده روی میز مانده بود. می‌خواست وقتی "یاسین" آمد برایش فال قهوه بگیرد. چند بار جلوی در رفت و به خیابان نگاهی انداخت و برگشت. سر و ته خیابان را نگاهی انداخت. ساعتش را تماشا کرد. صدای گوشی‌اش را زیاد کرد.
    دو ماه‌ بود، که با هم دوست شده بودند. از طریق اینستاگرام. یاسین خیلی به او ابراز عشق و علاقه می‌کرد. در این دو ماه همدیگر را از طریق لایو می‌دیدند و حرف‌های بسیاری با هم می‌زدند. 
    - زهره داشتنت تموم نداشته‌هایم را جبران کرده!
    وقتی این حرف را از زبانش می‌شنید، در دل احساس خوشایندی پیدا می‌کرد. 
    - تو ارزشمندترین دارایی منی!
    - واقعن؟!
    - شک نکن!
    چهار روز پیش مشکلی برای یاسین پیدا شده بود و زهره بخاطرش دو لنگه از النگوهایش را فروخته بود و برایش پول واریز کرده بود. یاسین هم قول داده بود که خیلی زود پولش را به او پس بدهد.
    به ساعت نگاهی انداخت. ۳:۳۰ بود.
    نگرانش شده بود. شماره‌اش را گرفت. خاموش بود.
    یک بار دیگر گرفت و مجدد و مجدد اما خاموش بود.
    به ساعت صفحه‌ی گوشی‌اش نگاه کرد. ۳:۴۰ بود.
    - اگر می‌خواست بیاد تا حالا اومده بود!
    - چرا گوشیش خاموشه!
    - قرارمون ساعت ۳ بود!
    هی با خودش حرف می‌زد و یک چشمش به در بود و یک چشمش به ساعت کافه.
    از جایش بلند شد. شاخه‌ گلی که برایش خریده بود برداشت و در حال رفتن گلبرگ‌هایش را را تک تک می‌کند و زمین می‌ریخت.
    ***
    پدرش راست می‌گفت: عشق حرمت داره! نمیشه که تو کوچه و خیابون دنبالش بگردی...

    #زانا_کوردستانی

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۳۱۰۵ در تاریخ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۰۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    سید هادی محمدی
    دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ۱۰:۳۹
    خندانک
    جواد کاظمی نیک
    دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ۰۴:۲۶
    دوردبرشما جناب فلاحی عزیز بسیار متن خوبی وجذاب 🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
    🌹⚘️🪻🌹🌸🌸
    🪻🪻🪻🌹🌹
    ⚘️⚘️⚘️⚘️
    🌺🌺🌺
    🌻🌻
    ❤️
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0