سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

تقویم روز

جمعه 11 فروردين 1402
    11 رمضان 1444
      Friday 31 Mar 2023

        بیشترین مخاطب

        کانال تلگرام شعرناب

        بنویس تا زنده بمانی ،هر که نوشت پادشاه می شود. فکری احمدی زاده(ملحق)

        جمعه ۱۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        *فراموشی۲*
        ارسال شده توسط

        شاهزاده خانوم

        در تاریخ : دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۰۹ | نظرات : ۸۲

        *یاد*؛ پس از آخرین دیدار با *فراموشی* از او قطع امید کرد. با خود عهدی بست، تا آنجا که توان دارد همراه ِ دخترک بماند.
        امیدوار بود، با تمام شدن ِ زمان ِ پیوند ِ روح‌ *او* با دخترک، از نابسامانی‌ها رها شوند!
        آستینش را بالا زد، تمام یادها را گوشه‌ی انبار ِ *حافظه‌ی بلندمدت*، تلمبار کرد و به یاد ِ *او* در قلب ِ دخترک رسید.
        گاهی از یکنواختی در یاد به ستوه می‌آمد، اما چاره‌ای جز انجام وظیفه داشت،  از طرفی نیز، شکستن عهد را جایز نمی‌دانست!...
        اوضاع ِ شهر ِ *حالات ِ روحی_روانی ِ* دخترک، چندان مساعد نبود.
         *احساس*؛ از جریحه‌دار شدنش به مرز ِ جنون رسیده بود و دیوانه‌وار گرد ِ شهر می‌گشت.
        *یاد* در تلاش بود تا او را آرام کند.
        تقریبا همه‌ی *احوالات*؛ از حال و روز *احساس* خبر داشتند. 
        تا آنجا که کار و بار خود را رها کردند و به کمک *یاد* شتافتند. 
        هر چند، آنچنان که باید کمک حال نبودند، اما حضورشان قوت قلبی بود.
        پس از چند شبانه روز تلاش بی‌وقفه به خواسته خودش برای مدتی در کلبه‌ای میان انبوهی از تفکرات شاد تنهایش گذاشتند، تا شاید تاثیر ِ امیدبخشی از آنها بگیرد و به احساس ِ خوب ِ وجودی خود بازگردد...
        ****
        نیمه‌شب‌های بی‌شماری، *یاد* خسته از یادهای تکراری، غرق در رویای فراموشی می‌شد و *فراموشی* را می‌دید که تمام یاد ِ *او* را بلعیده و زندگی به روند ِ طبیعی خود بازگشته است!
        در این هنگام لبخندی از روی آرامش بر لبانش نقش می‌بست. 
        افسوس!...
        زیاد طول نمی‌کشید و با کابوس ِ دخترک که با فریادهای وحشتناکی از خواب می‌پرید، پنبه‌های رویایش زده می‌شد!
        ****
        دوازدهم ماه شد و تنها یک روز تا باطل شدن ِ عقد روح ِ دخترک با روح ِ *او* باقی مانده بود!
        *آشفتگی*، سراسیمه خود را به *یاد* رساند و با لکنت زبان و مکث‌های پی‌درپی از طوفان ِ روز سیزدهم خبر داد.
        قرار بود اوضاع وخیم‌تر از چیزی که هست باشد.
        *یاد* به همه *احوالات*، دستور آماده‌باش داد، تا احیانا *احوالی* دچار ِ شوک ِ آن روز نشود و دردسر ِ تازه‌ای پیش نیاید.
        صبح روز سیزدهم، *یاد* جلوی درب ِ ورودی کانال دریافت ِ *حالات روحی_روانی* ایستاده بود و از خدا می‌خواست، طوفانی در نگیرد و همه‌چیز ختم به خیر شود.
        *یاد* در حال ِ نیایش بود که *آرامش* از راه رسید!
        آه... خدای من!
        تا *آرامش* را دید، نفس راحتی کشید و تنگ در آغوشش جای گرفت...
        ***
        با ورود ِ تعجب‌برانگیز و غیرطبیعی *آرامش* دو روز بود که اوضاع شهر، از حالت ِ وخامت درآمده و رو به بهبودی می‌رفت.
        *آرامش* با ورود خود، بارِی از دوش ِ *یاد* برداشته و 
        *یاد* با یاد ِ *او* کنار آمده بود و در ساعات ِ به مراتب کمتری، یاد ِ *او* را در سر ِ دخترک می‌پرواند!
        *یاد* با پوزخندی بر لب به این می‌اندیشید، کاش همان ابتدا، از *آرامش* درخواست یاری می‌کرد، نه *فراموشی* تا سنگ روی یخ نشود!
        در همین افکار بود که...
        شهر را، حیله‌ی آرامش ِ قبل از طوفان، فرا گرفت!
         
        *شاهزاده*

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۹۰۲ در تاریخ دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0