روز های اول که تو را دیدم نمیدانم چرا اصلا از تو خوشم نمی آمد بار ها خواستم با تو ارتباط بگیرم ولی انگاری هیچ جوره از تو خوشم نمی آمد ....
سبزه رخ کم جیغ بزن تو دوبلر نیستی
خودت را ز بازی دور کن تو بازیگر نیستی
این همه خودت را با دگران گرم گرفتی
تو از اهل درستی و خرد هوشان نیستی
...... اولین روز که گروه زدم نمی دانم چی شد که تو را راه دادم داخل گروه اشتباه کردم ( نمیدانم ) رفته رفته داشتی مرا از خودم دور میکردی من تو را ز حاشیه پنداشتم و گفتم بدرد من نمی خوری ،
امیر هواست را جمع کن که دلبر عاشق نیست
تیغ در مسیر هدف پاره میکند حلقه ای معرفت را
این دختر ز همه گرم پنداشت و برای تو تنها نیست
خودت را گم نکنی در میانه چشمانی که دروغ می گوید
این نگاه ؛ نگاه یک آدمی که می خواهد زندگی کند نیست
...... عاشقت شدم .....دقیقا همان روزی که داخل تاکسی سرت را گذاشتی رو قلبم نفهمیدم چی شد نفهمیدم ناخونم را گرفتی هوش از سرم رفت ....
آتش در دلم انداختی تمام هواسم رفت
مات شدم عاشقی تمام مرا در خود گرفت
تنم لرزید فشارم به بالا و به بالا رفت
مرا دگر آن آدم قبل نمیبینی آن امیر دگر رفت
زین پس هرکجا تو را میبینم دیده دلم رفت
چه بگویم چه گویم اصلا عاشق شدم رفت
........ مدتی با تو بودم بعد از آن راضم را به تو گفتم و تو مرا پس زدی و ز من دور شدی هرچند میدانستی صداقت عشق من کامل هست رفتی و من یک سال ازت خبر نداشتم و هنوزم عاشق بودم و هستم.
مجنونم بیا باری دگر لیلی که شب بی تو روز نمی شود
ستاره چشمک نمیزند دگر آسمان زیبا دیده نمی شود
تلخی ز من حاکم می شود و دگر هوش بر من پنهاه نمی شود
هرکس دیده تو را بگفت دیوانه گشته ام و بر تو حس ترحم قابل نمی شود