سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        اشعار برندگان مسابقه
        ارسال شده توسط

        سید هادی محمدی

        در تاریخ : جمعه ۲۰ آبان ۱۴۰۱ ۲۳:۲۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۰۹ | نظرات : ۴۰

        🍀بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
         
        اشعار برندگان مسابقه ی شعر نویسی
         
        نفر اول 
         
        آغازِ #عشقِ پاکم، پایانِ راحتی بود!
        از چشم، خون فشاندن، یا اشک، نوبتی بود!
        یک عمر گریه کردم  "چون ابر در بهاران"
        چون چشمِ من از اوّل، کلّاً رطوبتی بود!
        از من فرار می‌کرد امّا برای چشمم
        دیدارِ گاه‌گاهش، توری زیارتی بود!
        حالم خراب می‌شد، از برقِ چشم‌هایش
        چون شیوهء نگاهش، همواره ضربتی بود!
        گاهی خودش برایم، یک خنده سِرو می‌کرد
        امّا برادرِ او، بسیار غیرتی بود!
        طعمُ لبانِ او را، افسوس حس نکردم
        این حسرتی که دارم، از بی‌مهارتی بود!
        با کوله‌باری از غم، در سنگلاخِ عمرم
        هم‌پای او نبودن، از کم سعادتی بود!
        بی ذرّه‌ای محبّت، با طعمِ #عشق و ثروت
        بینِ من و رقیبم، جنگی نیابتی بود!
        در عرصه‌ای که گفتم، من بودم و ریالی
        پولِ رقیب امّا، ارزِ رقابتی بود!
        طرفی نبستم از #عشق، حتّی به خواب زیرا
        آن "من" که #عاشقش بود، یک مردِ پاپتی بود!
        یک کولیِ مزاحم، در شهرِ زور و تزویر
        مردی که رفتنش با، حکمِ حکومتی بود!
        #محمدعلي_سليماني_مقدم
        🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
         نفرات دوم 
         
        توغایت ادراک جهانی
        به جلوه وتحسین
        گشاده باش و وسیع ،
        همچوموج دریا باز
        تافهم کنی راز این جهان صدتورا
         
         
        سنگ چین مکن چنین ،
         
        دیوار چین بر خویش
         
        پرنده باش ،آزاد و رها
         
        ببین ، شکوه ناب جهان را
         
        در آستان راز
         
        اگرکه مشعل تابان خویشتن باشی
         
        دوباره نوش کنی ، جام شهد مینو را
         
         
        اصغر ناظمی 
         
        *) سپیده دم زلال کودکی
         
        بیایید
        به کودکی خویش باز گردیم
        سرزمین بکر مقدس
        کشتزار سپید ناکشته
        دروازه ی ورود به ملکوت
        آنجا که صمیمیت،
        پایمال حوادث استدلالی نمی شود
         
        نه دوست هست
        نه دشمن
        عشق ، رمز فروزان زندگی ست
         
        بی چالش غربت و
        بی اندوه و زخم وارگی
         
        ( کودکان
        پیامبران زمین اند
        بی ردای رسالتی بردوش
        باانبوهِ امت هایِ سینه چاکِ ناشناس )
         
        ما
        گُم‌کرده یِ
        فروغِ هویتِ لایزالِ خویشتنیم
        و مقصد غایی ما
        سپیده دم زلال کودکی ست.....خندانک
         
        اصغر ناظمی 
         
         
        *) زخم اقاقی ها
         
         
        تا آنگاه که کلمات
         
        باراندازِ شلوغیِ معرکه اند
         
        آستانِ مجروحت را
         
        شفای دردی نیست
         
        در دوردست خودت ،
         
        بی خبراز خود نشسته ای .
         
        باخطوط درهم و برهم
         
        و نقوش مبهم رنگارنگ
         
        وچیستان های شعبده باز
         
        _ فاصله _
         
        هرگز اندک نمی شود .
         
        اگرچه ... گاه
         
        شراب از پستانک خویش می نوشی
         
        فاصله اما ،
         
        سرمویی ( هم )
         
        کم نمی شود
         
        این تکرار
         
        ضعف تالیف (شاعری ) نیست
         
        تاکید بر زخمِ نهفته ی اقاقی هاست .
         
        اصغر ناظمی 
        🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
         
        اگر گناه تویی ، هی گناه خواهم کرد
        و اشتباهی اگر ، اشتباه خواهم کرد
         
        بگو به گوش رقیبان،زمین معرکه را
        برای تک تکِ شان قتلگاه خواهم کرد
         
        اگر بنا شود از قبله رو بِگر دانم
        رواق چشم تورا قبله گاه خواهم کرد
         
        برای اینکه بگیرم تورا در آغوشم
        تمام طاعت خود را تباه خواهم کرد
         
        گذر که میکنی از کوچه دلم ، بانو
        قلم به دست،شمارا نگاه خواهم کرد
         
        غمِ ندیدنِ رویَت اگر که بُگذارد
        چه خنده ها که به تصویر ماه خواهم کرد
         
        رسیده شال سیاهی به دست من،جان را
        فدایِ صاحبِ شالِ سیاه خواهم کرد
        محمد فاضلی نژاد
         
         
         
        گیرایی چشمان تو را باده ندارد
        مثل تو کسی این همه دلداده ندارد
         
        ابروی کمان داری و با تیر نگاهت
        هی صید کنی ، بنده و آزاده ندارد
         
        تسخیر تو صد لشکر عاشق شده زیرا
        در چشم تو برقیست که فرمانده ندارد
         
        استاد غزل چشم تو دید و قلم انداخت
        فرمود برایت غزل آماده ندارد
         
        شیخ از بغلت رد شد و فریاد زنان گفت
        آرامش آغوش تو ، سجّاده ندارد
         
        در کوی تو بودن مددِ بخت بلند است
        کین هر که ز چشمان تو افتاده ندارد
         
         
        آرام نگاهی به من افکندی و رفتی
        آرام و قرار این دل وامانده ندارد
         
        فرهاد شو از چشم نگارت چو بیفتی
        هی کوه بکن ، فاصله‌ها جاده ندارد
        محمد فاضلی نژاد
         
         
        آن یار بی وفا،دل ما را نشانه کرد
        ما را اسیر گریه و درد شبانه کرد
         
        آن شب که او برید ز من رشته نگاه
        تسبیح عاشقی مرا دانه دانه کرد
         
        یارب بگو کنون گل باغ کِه گشته است
        بذری که زیر نور دل من جوانه کرد
         
        هان ای صبا به جانب او چون که بگذری
        برگو چه با دلم پس از او این زمانه کرد
         
        گفتم به او هرآنچه ز بازی روزگار
        بازی گرفت و قهقهه ی کودکانه کرد
         
        روزی دوباره آمد و بر من نگاه دوخت
        برگشت و رشته را گره ای ماهرانه کرد
         
        گفتم که دیر آمده ای یار سنگ دل
        من کندم آن دلی که شمارا بهانه کرد
        محمد فاضلی نژاد
         
        🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
        نفرات سوم 
         
        عشق تو همچون حباب و دوستت دارم هنوز
        هرسوالم بی جواب و دوستت دارم هنوز
        دردلت شهری شلوغ است و تو تنها دلبری!
        چهره ات پشت نقاب و دوستت دارم هنوز
        می نشینی در کنارم ، قولهایت بی شمار!
        وعده ات نقشِ بر آب و دوستت دارم هنوز
        نور می باری به قلبم ، می شود روشن دلم
        نور تو همچون شهاب و دوستت دارم هنوز
        سربه دامانت نهم ، مهر تو را باور کنم
        آه..مهرت ازشراب و دوستت دارم هنوز
        بی خبر ترکم کنی ، از من نمی گیری سُراغ
        بی تو من درالتهاب و دوستت دارم هنوز
        باز می آیی و این دل را فریبش می دهی
        هست حق انتخاب! و دوستت دارم هنوز
        شعر می خوانی برایم از وفا و عشق ناب!
        ادعایت! بی حساب و دوستت دارم هنوز
        درکمال بی وفایی ، باز می بافی دروغ
        دردلم رنج وعذاب ودوستت دارم هنوز
        چشمهایت را نمی بندی به روی هیچ کس
        دیده ات همچون عقاب و دوستت دارم هنوز
        عشق در دنیای تو رنگی ندارد جز فریب
        عقل هم دراعتصاب و دوستت دارم هنوز
        یار مردم دار!! من ، ازمن چه میخواهی دگر
        چَشمِ خیس و بختِ خواب و دوستت دارم هنوز
        عاقبت بینا شدم دیدم که یارت نیستم
        رد شدم ازاین سراب و و دوستت دارم هنوز
        فروغ فرشیدفر
         
         

        یک نفرهست که خوش نیست دلم بی نفسش
        یک نفر هست که اهلی شده ام درقفسش
        یک نفرهست که درجان ودلم ریشه زده
        یک نفرهست که باسنگ به این شیشه زده
        یک نفرهست که دل یاد کند هر دم ازو
        یک نفرهست که بیداد شده از غم او
        یک نفرهست ، ولی نیست کنارم ، چه کنم!
        یک نفر برده همه صبرو قرارم ،چه کنم!
        یک نفر بود ! ولی نیست دگر یاور من
        یک نفر کُشت دل ساده خوش باور من
        فروغ فرشید فر 
         
         
        دوستت دارم عزیزم ، بی وفایی میکنی
        با همه نزدیکی و از من جدایی میکنی
        یک نفر بودی،  تمام آشنایانم شدی
        حال با این آشنا ، دیر آشنایی میکنی!
        لحظه لحظه دردلم مهر تو را می پرورم
        درعوض تو دردلت کشورگشایی! میکنی
        پادشاه قلب من هستی ، نمیدانم چرا
        عشق را از قلب بیگانه گدایی میکنی!
        آسمان دل ببین! ابری و بارانی شده
        عشق من ، دل را چرا هر َدم هوایی میکنی؟
        آمدی برخاک قلبم گندم عشقت شکفت
        خوشه های عشق را پس کی طلایی میکنی؟
        روز وماه و هفته وسالَم ندارد ارزشی
        روز وشب را کِی تو غرق روشنایی میکنی؟
        "روزها فکر من اینست" و به شب رویای من
        کی میایی با دل من همصدایی میکنی؟
        گربیایی نازنین، خورشیدهم تابان تراست
        تونمیدانی، ولی مشکل گشایی میکنی
        جان دل، دردی ندارم کو نباشد از برت
        باهمه درد و غمم، در من خدایی میکنی!
        فروغ فرشیدفر
         
        🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
         
        لیلی قصه های من یک شبه پر کشید و رفت
        جام وداع درد را یک سره سر کشید و رفت
         
        وضو ی خون گرفته دل به سرسرای عشق او
        سرمه ی سرخ بی کسی به چشم تر کشید و رفت
         
        پشت نقاب پنجره شَمایلی که گم شده
        زیر نگاه منتظر خطّ ِ گذر کشید و رفت
         
        خیمه ی سوت و کور را تندیِ آسمان گرفت
        اُجاق لاجَورد را سوز شرر کشید و رفت
         
        زوزهِ سردِ پیکرم روی گُسِیلِ حنجره
        دست امان ز ساحتم وقت خطر کشید ورفت
         
        چله نشین عشق من , زنده نگاهِ راز شب
        گردِ غمی به بستر خوابِ سحر کشید و رفت
         
        حال دل و نغمه ی غم بر آستان سینه اش
        نقش مرا به صد خطا عشق هدر کشید و رفت
         
        #نازبانو  رویا ادیب 
         
         
        در بطن فنجان زمان فرجام فالی گم شده
        با پیچ و تاب غمزه ها، نازک خیالی گم شده
        هذیان بغض لاله ها، گیسوی تب دار شَفق
        بر هم تنیده فصل ها در اعتدالی گم شده
        تقدیر اَبروی کمان پیچیده با هاشور غم
        بر بستر بیدارِ شب ماه هلالی گم شده
        مِهری نمانده در دلِ شهزاده ی افسانه ها
        لیلا زنانِ کوچه ها، دیوانه حالی گم شده
        صورتگری با دشنه ها، گردیده رسم خُسروان
        در گیر و دار قصه ها شیرین غزالی گم شده
        چیزی نمانده از غزل با های و هوی شاعران
        چون لا به لای شعرها، شورِ وصالی گم شده
        پوسیده زنجیر نفس ،در التهاب حنجره
        اینجا برای زندگی حتی مجالی گم شده
        #نازبانو  رویا ادیب 
         
        در بطن فنجان زمان فرجام فالی گم شده
        با پیچ و تاب غمزه ها، نازک خیالی گم شده
         
        هذیان بغض لاله ها، گیسوی تب دار شَفق
        بر هم تنیده فصل ها در اعتدالی گم شده
         
        تقدیر اَبروی کمان پیچیده با هاشور غم
        بر بستر بیدارِ شب ماه هلالی گم شده
         
        مِهری نمانده در دلِ شهزاده ی افسانه ها
        لیلا زنانِ کوچه ها، دیوانه حالی گم شده
         
        صورتگری با دشنه ها، گردیده رسم خُسروان
        در گیر و دار قصه ها شیرین غزالی گم شده
         
        چیزی نمانده از غزل با های و هوی شاعران
        چون لا به لای شعرها، شورِ وصالی گم شده
         
        پوسیده زنجیر نفس ،در التهاب حنجره
        اینجا برای زندگی حتی مجالی گم شده
         
         
        #نازبانو   رویا ادیب 
         
         
         
        با تبریک به دوستان منتخب
        یا علی مدد 
        سید هادی محمدی 
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۷۱۸ در تاریخ جمعه ۲۰ آبان ۱۴۰۱ ۲۳:۲۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0