سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        کِپیکرک در باورِ اهالیِ زاگرس نشین
        ارسال شده توسط

        جوییر پهله ای

        در تاریخ : پنجشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱ ۰۳:۰۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۴ | نظرات : ۰

        ( کِپیکرک و آبادی ام )
         
         
        شاید نامِ پرنده ی کوکو به زبان فارسی،کِپیکرَک یا کپوکرَک به زبان کوردی،کِپی کِچی به لُری و لکی برایتان آشنا باشد لیکِن باید دانست که اسم و افسانه ی این پرنده در میان اقوام ایرانی همواره محل توجه و داستان سرایی بوده است به عنوان مثال در میانِ لُرها و لک هایِ( استانهای ایلام و لرستان و دیگر مناطق) برای این پرنده، افسانه ای سینه به سینه منتقل گردیده است تحت این عنوان که: « دختر جوانی عروس عمه یِ خود بود.
        آن مادرشوهر بسیار سختگیر و خسیس بود و هر چیزی از خوردنی‌ها و پختنی‌ها را که به دست عروس می‌داد وزن و پیمانه می‌کرد تا مبادا عروس از آن اندکی بخورد یا بر اثر سهل‌انگاری تلف کند.
        چنانچه بعد از پختن مواد غذایی،اگر قدری از آن کم می‌شد،مادر شوهر سختگیر عروس را سخت اذیت میکرد.
        روزی مادر شوهر یا همان عمه مقداری شیر به عروس خود می‌دهد تا بجوشاند و ماست ببندد و خود در پی کار از خانه خارج می‌شود
        عروس شیر را بر سر آتش بار می‌گذارد و یک لحظه از آن غافل می‌ماند،شیر سر می‌رود و از کناره‌های ظرف بیرون می‌ریزد. عروس دلنگران می‌شود اما نمی‌تواند شیر ریخته را به جای اولش بازگرداند برای همین بشدت میترسد.
        وقتی از همه جا نااُمید می‌شود به خداوند پناه میبرد تا بلکه نجات یابَد.
        سرانجام دعایش مستجاب شده و تبدیل به پرنده ای می‌شود و از خانه راه صحرا را در پیش می‌گیرد و دیگر بار هرگز به آنجا برنمیگردد.البته روایت دیگری هم هست که آن دختر از خدا میخواهد که تبدیل به پرنده ای شود و چون این اتفاق بدشگون و آزار و اذیت و فرواوانی شیر گوسفندان و غیره در فصل بهار روی داده است پس از ایزد میخواهد که پرنده ای شود و بهار سال بعد به همان منزلگاه بیاید و به آنها بگوید که تقصیر او نبوده بلکه فراوانی شیر علت سرریز شدنش بوده فلذا کف نموده و بیگناه است.
        ایلامیان این افسانه را در مورد پرنده ی کوکو یا در زبان کوردی کپوکرەک و زبان لری و لکی کپو کچی روایت می کنند.» ___ کودک که بودیم گاهی هوسِ رفتن به کوه و زیارت بارگاهِ شَهرَمیر که در بالادستِ روستایِ کوردنشینِ بیشه دراز از توابع شهرستان دهلران میباشد و در میانِ کوهساران و آن زیباییهایش واقع گردیده است، میکردیم. صبح زود یعنی حوالی ساعت چهاربامداد به اتفاق بزرگسالان راه می افتادیم .در بین راه،پِگاهان و دمدمه های سپیده، با صدایِ حُزن انگیز و بِکر و مقدس گونه یِ کِپیکرَک مواجه میشدیم( در این میان آنهایی که سن و سالی داشتند از این پرنده میگفتند، گاهی صحبتشان را با واگویه ای ترسناک خصوصا در مورد آوایِ این پرنده ی دوست داشتنی به زبان می آوردند، ما کودکان تنها گوش داده و نظاره گر میبودیم) در مورد این افسانه که میان مردمانِ لر و لک سینه به سینه،مَتَلوار منتقل شده است باید گفت که این امر مانند مباحث مطرح شده یِ علمی در خصوص پیشینه یِ داستانها و افسانه ها جای میگیرد و نمیتوان صُوَرِ دیگری برایش قائل گردید. در تعریف آن چنین آورده شده است که: اَفسانه که در زبان پارسی میانه به آن afsân می‌گفتند، به معنای داستانی خیالی است که ساری و رایج بوده باشد و احیاناً راست پنداشته بشود یا زمانی راست پنداشته شده باشد. این داستان‌ها ممکن است درباره‌ی یک واقعیت یا یک شخص و مکان واقعی باشند. افسانه‌ها معمولا دارای درس‌های اخلاقی هستند.[۱] / عارضم که آنچه از تعریف و نگره یِ فوق هویداست این است که این داستان سراییها و پشتواره هایِ فرهنگی، زاییده یِ ذهن و روانِ جستارجویِ پیشینیانیست که ضرورتا بایستی برای اقناع خاطرِ خویش و بال و پر دادن به مخیله یِ دغدغه مندشان رویِ به آسیمیله یِ واقعیتهایِ در پستو خفته و افسانه هایِ زاییده یِ احساساتشان می آوردند که این موضوعات در اندرز و عواطف مندی و سایر شقوقِ اخلاقی و انسانی و اجتماعی و فرهنگی بسیار کارا و مؤثر بوده است، در این باب بنظر میرسد که نقششان را به درستی ایفا نموده اند. بین این موضوع و توجه به قضیه ی توتِم و توتمیسم و توتِم پرستی اتفاقا در جاهایی بسیار شبیه هم هستند. 
        اساسا در گذشته و جوامع اولیه که وجود خداوند و یک موجودِ ماورائی هنوز در باورِ آنها نمیگنجید، لاجرم بایستی یک حافظ و مأمن و تکیه گاهی برای خود در نظر میگرفتند که بتوانند ذهن و آرامششان را به او بسپارند و از ایشان یاری بگیرند و بقولی بُتشان باشد که به همین اسباب و رویه، بشرِ آن برهه، نظامی باورمند، عمدتا فی مابین نمادهای طبیعی و حیوانی و حتی ساختگی در مخیله ی خویش بدوا و سپس گسترش آن بصورت فراگیری و پرستش و اعتقاد عمومی شناسانْد.باید گفت که اعتقاد آنها به یک سنگ یا درخت و غیره در نظرشان مؤثر واقع میشد،یعنی اقلا اعتماد بنفسی برایشان به ارمغان می آورد ( نه اینکه درخت بفهمد یا یارایِ دستگیری داشته باشد.. اینطور بنظر نمیرسید یا نمیرسد) بلکه جوامع بودند که به این رفتارهای برونی و درونی نیاز داشتند.باور ولو به دنیایِ توتِم _ توتمیسم_ انگیزه می آورد، اعتماد به نفس میزاید. مؤثر و کارگر است.همین جا هم عرض کنم که به اعتقادم و تفحصی که پیشتر لحاظ داشته ام، توتِم از ریشه یِ توتمس که فرعونی از مصریان بوده نشأت گرفته است.یعنی امری پرستیدنی .البته نظری شخصی است.
        *نکته: هستند افرادی هنوز که در این عصر تکنولوژی و پیشرفته یِ افسارگسیخته،تنها ملجایشان دخیل بستن به همان درختِ بی شیلیه پیله ایست که گویی به هیچ موجودی دیگر اعتماد نمیکنند و خواسته هایشان را از سنگ و سایر اشیاء در می یابند.( این باورها،در این عصر و در سطحی کوچکتر در برخی جاهای استانهای ایلام و کرمانشاه و کردستان و لرستان و کهگیلویه و چهارمحال بختیاری و سایر مکانها از قدیم بوده و خواهد بود..). که اغلب از طینت و بطنِ پاک و بی آلایشِ این مردمان سرچشمه میگیرد. مثلا در بین زنان میانسال و سالخورده ی بیشه دراز از توابع شهرستان دهلران واقع در استان ایلام، در حال حاضر یاری گرفتن و باور به چووِ تویی ( چوبِ درختِ تویی ) هنوز رواج دارد یا اگر بخواهیم موضوع را بیشتر واکاوی کنیم شاید بتوان نقشِ کِرِ دوییت و یاری جستن از قدیسی خیالی یا حتی افسانه سان که پیشینیان جگرگوشه و اشیاءِ قیمتی شان را به خطِ بسته یِ قابل تاملی میسپردند را در این مقال گُنجانید //
         
        __
         
        خواب میدیدم
        خوابی
        که
        مثلِ هیچ وقت نبود
        میانِ
        عطرِ هُرمِ گندمزارهایِ خیس
        داد میزدی:
        بیا ... بیا
        و
        منِ
        ساده
        چقدر آرام قدم برمیداشتم
        خیالِ خویش بود
        عبورِ یک بهانه
        که
        گویی
        سالها پیش
        در
        امتدادِ
        نسلهایِ سردِ ایلیاتی
        میانِ سرزمینِ مه آلودِ دشتهایِ غمزده 
        گم شده بود
         
         
         
        * جالب اینجاست که این مطلبم در دو سه سایت و همچنین از طریق اینستاگرام منتشر شده و از اقوام مختلفِ سراسر ایران بازخورد داشته و تقریبا همه به این موضوع اشاره داشتند که در هر گوشه کناری از کشورمان این افسانه ی کپیکرک را شنیده یا به نحو دیگری آن را روایت کرده اند.
         
        ______________________
         
        واژگانِ کوردی پهله ای که متاسفانه در محاوراتِ کنونی، کمتر یا اصلا مورد سخنگویی روزمره قرار نمیگیرند_ بیاییم فرهنگِ پیشینیان را پاس بداریم:
        تَلولَ : شب نشینی
        گُو رَمِ: جوراب_ عمدتا زمستانی_
        قوگیر: گیرسَر
        بِنار: سربالایی
        هِ مار: مُسَطح_ هموار
        پرتال: لباس
        رَش: سیاه مایل به قرمز_ رَش دَ خی
        گِ : نوبت
        رِزگ: ردیف
        رِگِس: رقص
        گوچِن: عصا
        بِن مِلی: روسری
        دووری: بشقاب
        مَدَن: قوری_ اینجانب بعد از ۳۴_۳۵ سال عمر، هنوز از واژه یِ مَدَن استفاده میکنم
        کوتِ پَنتروت: کت و شلوار
        بَلَچَق: آرنج
        زِنج: چانه
        تَتِک: قسمتهای از کمر_ بالای نشیمنگاه
        تمتروک: بالای نشیمنگاه
        مازَ _ مازگَ: کمر
        دَلق: پلاستیک
        گ َ لا: پوتین
        سِزه: سرما
        سِزو: از متعلاقِ دوغ و آب دوغ
        بووِرک: سوختن_ سوخته شده_ از آتشِ سوزان گرفته شده
        مالار: سه پایه ای که مشک_ و عمدتا مشکِ دوغ را بر آن می آویزند
        نِم نیرِک: چوبی که در وسطِ مشکِ دوغ قرار میدهند
        کولک: مشکِ دوغ
        حپ: قرص
        دسَ قُرت: چوبی که وسیله یِ بستنِ مشک است
        دووار: سیاه چادر
        وَرمال: از متعلقات سیاه چادر برای محافظت از جلوی آن 
        سین _ بِن سین_ توولَک: چوبهایی که سیاه چادر با آن برپا میشود
        موکِ دووار: تیکه هایی است که سیاه چادر را به هم وصل میکنند
        تیلا: چوبی که جلوی چیت کوبیده میشود
        لیژ: پیاده شدن_ سرازیری
        قُو: بند یا مفصلِ انگشتان
        گوژَک: قوزَک
        پیسِک: اسمِ پرنده ای
        سیاکَرک: اسمِ پرنده ای
        لارووا: اسم پرنده ای
        کُتَ ک َ مَری: اسم پرنده ای
        کپیکرک: پرنده ای فاخته که خبر از اتفاقی میدهد
        فیسق: اسم پرنده ای
        کُ ر کُر: اسم پرنده ای
        چِ رِ میز: ادرار_ عمدتا چهارپایان
        بِنجِک: خارگونه_ گ َ وَن
        پِرتاق: پریدن
        گ َلواز: سرعت
        ک َلِن: بزرگ
        ک َلول:پیشانی سفید_عمدتا برای چهارپایان_ بز 
        شَن: وسیله ای برایِ جداسازی گندم و جو، از کاه
        پوروش: وسیله ای جهت برپایی سیاه چادر
        حوو لَ: کوبیدنِ خوشه ها و ساقه هایِ گندم و جو بوسیله یِ چهارپایان که همراه با ترانه خواندن صورت میگرفت_ ترانه ها و نواهایِ محلی که سهولَتِ کار را به ارمغان می آورد.
        ازبووَه: آویشن
        فَ رَجی: لباسی قدیمی که از نمد ساخته میشود و عمدتا در میان اکراد جهت جلوگیری از سرما و گاهی نیز زیبایی استفاده میشود
        بولوش: آغوش
        تَلَ پریشکَ_ تَلَ پِرشِ ک َ: غذایِ مُقَوی زمستانی که از ماش و آرد یا تکه هایِ نان درست میشود( لازم به ذکر است که پریشک َ: در گویشِ جایروندها و پِ رشکَ: در سایر تیره ها واگویه میگردند که ریشه ی آن یکیست و معنی پریسک َ میدهد یعنی ذره_ تیک
        داربَرگ: گاوآهن_ وسیله ای که در قدیم جهت شخم زدن زمین کاربرد داشته است.
        لَمردو یا لامردو: اتاق پذیرایی،دو معنی برایش یافته ام.نخست اینکه از دو کلمه لَمَر+دو  یعنی جایِ راحت،جایِ لم دادن
        و دوم لا+مردو یعنی قسمتِ مردان.
        اهالی جایروند و چند طایفه ی دیگر که از کوردهایِ پهله ای هستند از وجه تسمیه یِ لَمردو و سایر اکرادِ پهله ای از لامردو استفاده می کنند
        نُپِنجِرَ: از اعضا و احشامِ شکم و جِگَرِ حیوانات
        گُرچَ: کُلیه
        پِف: شُش
        هَرَزِکو_ هَرَزِکُنی: تاب بازی
        ک َرکیت: از لوازم و وسایلِ تنظیم و استحکام و ساختِ قالی و فرش و جاجیم و...
        گِژِک: دکمه
        لَپَر و اوولَ و پِفلَک: تاول و کهیر
        شُوال: شلوار راحتی
        فُلینَ و پِرتال: پیراهنِ مردانه و جامه
        دَشکَ: نخ دوزندگی
        بَکرَ: قرقره نخ
        پِگِر: پِهِنِ حیوانات
        کُکیلَ: دندانِ بزرگ آسیاب
        کِلور: خالی
        سردووَه: پاییز
        خَلَ دِرو: فصلِ برداشتِ محصول،عمدتا گندم و جو_ خردادماه
        رِزَنَ و اوخِنِک َ نَ: فرسوده و متلاشی شده
        قُماج: نشانه و نشانه گیری
        تووِل: پیشانی
        گووگ: زیرچانه، غبغب
        خَرگووچ: بوته ای که آدامسِ محلی از شیره اش میگیرند
        جاجِک: آدامس 
        ک َش: زیربغل
        چِنجِک: هسته_دانه
        بِنقُلیس: ته_ عمق
        قُریف: غَرق
        شُوومَ ه: شبِ مهتابی
        پالدِم: انتهایِ لباس یا دامن
        کِلاش: کفش
        تَمَل: تفنگِ سرپر
        جِل او جا: پتو و تُشَک
        جِل: از متعلقاتِ پوششِ الاغ
        هوور: hoor_جایِ آرد و گندم بوده_ مانند گونی_ ولی خیلی بادوام و محکم
        اَودالونهَ:جایِ ظرفِ روغن
        حَمونهَ:از پوستِ گوسفند تهیه میشد که حُکمِ توبره و مُشمایِ امروزی داشته، ولی خیلی مستحکم تر
        حَلونهَ: جایِ خرما
        حَل: کج
        توورَ: توبره
        بِرساق یا بِژی برساق: نوعی بیسکویت محلی
        مِلَبِس و قُمبِل: نوعی شکلات و شیرینی
        گِزَر: هویج
        سِک َمبَری: صندلی
        شوومی: shoomi: هندوانه
        تَویژَ: آبکش
        ویژِن: اَلک
        زَخمَه: جلیقه
        بایمَه: سربندِ زنان_ بیشتر وجهِ زیبایی داشته است
         
        ✍ ونداد

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۱۵۵ در تاریخ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱ ۰۳:۰۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0