سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
    15 شوال 1445
      Tuesday 23 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۴ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بروژ آکره‌ای شاعر کورد عراقی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : يکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱ ۱۶:۱۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۶ | نظرات : ۱

        "بروژ آكره‌ای" شاعر و نویسنده‌ی کورد در سال ۱۹۶۳ ميلادی در اربيل (هولير) اقلیم كوردستان دیده به جهان گشود. 
        در سال ۱۹۷۵ به دنبال شکست جنبش کوردها به همراه خانواده به ایران پناهنده شد و پانزده سال در ایران زندگی کرد و چهارده سال می‌شود که در سوئد اقامت دارد. نقد می‌نویسد، ترجمه هم می‌کند.
        آثاری از گلشیری، شاملو، فرخزاد، رویایی، صفدری، سردوزآمی، ربیحاوی، صالحی و را به کپردی ترجمه و منتشر کرده است. مصاحبه‌های او با برخی از نویسندگان و شاعران ایرانی در نشریات کوردی و فارسی به چاپ رسیده است.
        به فارسی فقط داستان می‌نویسد. "ما اینجا هستیم"  نخستین مجموعه داستانی است که به چاپ رسانده است. مجموعه‌ی دیگری هم دارد که چند سالی است در انتظار چاپ است.

        ▪کتاب‌شناسی:
        - مردن در آينه 
        - آن سوی شب واژه‌ها 
        - فراموشی نام ديگر مرگ است 
        - مي‌خواستم از مه برايت بگويم 
        - ما اینجا هستیم 
        - چیزی در همین حدود
        - شاید جیب هایم پر شود از برف (گزیده‌ی دفتر شعر کوردی به همراه امید ورزنده)

        ▪نمونه شعر:
        (۱)
        چيزی نمانده
        ماه
        ميان سكوت فرو می‌ميرد
        آسمان از ستاره تهی می‌شود
        چيزی نمانده
        تو از خواب برخيزی
        پرده‌ی پنجره رنگ ببازد
        كوچه پر شود از گام و صدا و سايه 
        چيزی نمانده
        سرم را كف دستم بگذارم...
        چه بنويسم؟
        چيزی نمانده از تو جدا شوم و
        دلم پوكه‌ی فشنگی‌ گردد
        شليك شده...
        (۲)
        ممكن است...
        ممكن است چند روز ديگر 
        جيب‌هايم پر شود از برف
        ممكن است چند روز ديگر 
        نامه‌های گرسنه برسند و
        شرم سيگاری برايم بگيراند 
        ممكن است ناگهان چايي‌ام سرد شود
        ممكن است زير سيگاری در بالكن بگذارم و پر شود از مه 
        سينه‌ام از دل
        دلم از صدا
        صدايم از گريه...
        ممكن است...
        (۳)
        شب‌ها تلخند 
        دراز...
        بی‌صدا و بی‌انتها!
        پاسخ‌ها از تاريكی می‌آيند 
        از آن سوی پرچين ذهن 
        گلوله به سمت پرسش‌های زبان‌بسته 
        شليك می‌كنند 
        پرسش تلخ می‌شوند 
        دراز...
        بی‌صدا و بی‌انتها!
        (۴)
        بامداد است و چمدانت را بسته‌ای
        نه! نمی‌خواهم در بقچه‌ی دلت پنهانم کنی 
        می‌دانم 
        حالا سال‌هاست دلت را هم تفتیش می‌کنند 
        مرا سرمه کن و بر چشمت بکش 
        تا سیر ببینمت، تا سیر ببینیم 
        شاید 
        تنهایم که گذاشتی 
        انگار مادرم در دلم رخت می‌شست 
        از دست‌هایش نمی‌گویم 
        دست‌های کبود و لرزان که گفتن ندارد
        تو رفتی برای همیشه 
        همیشه به سوی همیشه می‌روی
        این بار اما 
        همیشه رفت در هرگز آب شد 
        تا در ابتدای سطر دیگر بر نمی‌گردم بلغزد
        مثل… نمی‌دانم 
        شاید مثل من 
        که در این بالکن سیگار می‌کشم 
        و این سطرها را می‌نویسم 
         
        (۵)
        پنهان نمی‌كنم 
        پيش از اين 
        درخت سبز رنگ را در چشمانت آب داده‌ام
        والا‌ّ چه فرقی می‌كرد؟
        اين تابلو از من باشد 
        يا جادوگری كه لبخند زنی را دزديد!
        و با كمی دموكراسی 
        انداخت در دهان اين مردم
        كه شام آخرشان باشد!
        حالا برگرد!
        دوباره نگاهم كن!
        رنگ‌های رفته‌ی دنيا 
        در چشمانت قشنگ می‌ماند.
        (۶)
        وقتی بر گور پسرش خم شد 
        چادرش
        لحظه‌ای آفتاب را پوشاند 
        وقتی برخاست 
        گورستان بوی شیر می‌داد
        و آفتاب هم 
        پشت کوه‌ها پنهان شده بود.
        (۷)
        تكه‌ای از نور آفتاب
        روی تكه‌ای از ميز 
        تكه‌ای از ذهنم 
        روی تكه‌ای از روزنامه‌ای پر خبر 
        (پس من كی، كجا، چگونه خواهم مرد؟) 
        حسرت لب‌های مادر
        سرم را سپيد كرد
        حالا خيلی وقت است كه نگفته‌ام:                   مادر
        حالا خيلی وقت است كسی به من نگفته:       پسرم
        تمام دلم 
        بر تكه‌ای از لب مادر
        اگر مردم
        در بوسه‌ی مادرم كفن پيچم كنيد.

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۱۳۶ در تاریخ يکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱ ۱۶:۱۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

        حمیدرضاسیستانی تخلص آدم

        ،

        زینب ملائی فر

        ،

        سعید فلاحی

        نقدها و نظرات
        حمیدرضاسیستانی  تخلص آدم
        يکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۴۴
        درودبرشما بسیار زیبابود
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0