سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      معجزه عشق
      ارسال شده توسط

      سجاد محمد شریفی

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۶:۵۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۳۱ | نظرات : ۰

      شب بود و آسمانی از باران،از رختخواب خود بلند شد،همه در آغوش خواب آرام گرفته بودند....
      بوسه ایی بر تک تک پیشانی ها زد ،چون دیدار آخر بود و لحظه وداع از این دنیای جانگداز ،سخت....
      آهسته به آشپزخانه رفت و لیوانی برداشت و آبی زهرآگین بر آن ریخت و تک تک کابینت ها را باز کرد و هرچه مواد افزودنی بود، درون آن لیوان مرگ خالی کرد و با قاشقی فلزی هم زد،قاشق آتش گرفت ،خدا به او رحم کند....
      لیوان بردست آرام در را باز کرد و به سمت مرگ،شتابان از پله ها بالا رفت
      اشک ها آرام‌ بر صورتش جاری می شد و ندای از جان ما بگذر و برخود رحم کن سر می دادند...
      اما پسرک تصمیم اش قاطع بود و راهی جز پرواز نداشت .....
      در پشت بام را باز کرد و پابرهنه به سمت دره مرگ رفت و ایستاد ...
       نگاهی به آسمان کرد و نگاهی به لیوان غمگین انگیز سرنوشت خود و گفت:
      به نام نامی الله الجلال که بنده ایی چون من گستاخ آفریده است..
      می نوشم جام زهر خود را تا پاک شود موجودی بی خاصیت از این دنیا...
      ببخش و بیامرز این بنده ناامید و گناهکار را ....
      جام وداع را بر لبان خود نزدیک کرد و آمد بنوشد که سوسکی سیه بر لب آن ظاهر گشت و جوان از ترس و وحشت اش تعادل دست خود را از دست داد و لیوان چون پرنده ایی بال شکسته محکم بر زمین خورد و نابود شد...
      پسرک عصبانی گشت و گفت:لیوان شکست اما دره مرگ که برایم هنوز باز است ...
      آمد خود را از بالا به زمین پرت کند، پایش ناگه بر زمین لیز خورد و محکم بر پشت سر خود افتاد و بیهوش شد 

      باران آرام آرام بر صورت جوان می زد و فریاد می زد:
      به راستی که خدا عاشق است
      عاشقی که چشم مرگ ناامید را ندارد
      ای ناامیدان از لانه مرگ خود برخیزید که 
      امید شما به او بعد ناامیدی برابر با معجزه است.....
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۱۹۹۰ در تاریخ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ ۱۶:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0