سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      فکر مهجور
      ارسال شده توسط

      اصغر ناظمی

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۰۴:۴۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۶ | نظرات : ۱۰

      بزرگترین وتهدیدبارترین خطر آدمیان در زمین ، "خود محوری"  آدمیان است که می تواند بشررا بطور جمعی به ورطه ی هلاکت و نیستی بکشاند . که این موضوع به دلیل بوجود آمدن درّه های غیر قابل جبران میان مردم و ساختن سلاحهای  هلاکت بار جمعی و گروهی ، دردوران معاصر بسیار وخامت بار تراز گذشته گردیده است . اما رهایی از فکرخودمحور نیز برای هرکسی میسر و ممکن است . که می توان بدون دچار تعصب شدن  ،   آن را یک عارضه در خود پنداشت .
      فکر در طول قرن ها در آدمی ناخودآگاه  به پدیده یِ شرطیِ "خودمحور" ی تبدیل گردیده که اصلاح آن حتی باخودآگاهی هم امری آسان وتغییرپذیر نیست . فکرِ ناسالم وبیمار بزرگترین دشمن انسان است و آدمیان همچنان سرسپرده ی این معجونِ بیمار در خود هستند ، واصلا به فکر اصلاح فکر در خود نیستند . درحالی که این پدیده ی منحوث ، جبری غالب شده بر آنهاست و جزء لایتجزای مغزی و وجودی انها نیست . فکر بیمار رودی سمّی ست که بپای درختان و مزارع و مراتع انسانی  می ریزد و بجای آنکه سبب رشد وتقویت و فرحبخشی آدمیان گردد برعکس سبب  تفرقه و جدایی وبروز جنگهای خانمانسوز در آنها گردیده  استد .  یعنی فکر ناخودآگاه ، هرکسی را در دام "خود محوری" گرفتار می کند . اما انسان "خودمحور "  آفریده نشده و آنچه شاخصه ی ممتاز وجود اوست و می توان آن را شفاف و روشن در خود(باخودشناسی ودنبال کردن بی غرضِ افعال و اعمال فکر در خویشتن خود ) دید ، عدم خود محوری انسان است . که دردوران کودکی این واقعیت وجودی انسان درکودکان قابل مشاهده وردیابی است . بلی ، انسان "خودمحور " آفریده نشده اما علت و دلیل وابزار هایی که افراد را به سمت وسوی"خودمحوری" سوق می دهند نیز در هرسرزمین و کشوری قابل شناسایی و معرفی هستند ومی توان به سهولت از آنها پرهیز ودوری کرد . آنچه سبب تقویت خودمحوری در افراد می گردد ، فکرِ شرطی و برنامه ریزی شده ی اوست که این نیز قابل شناسایی وریشه یابی ست واین پدیده از گذشتگان نسل به نسل به امروزیان  منتقل گردیده است . وآنچه آدمی را به سوی ساختن سلاحهای مخرب و جنگ و کشتارهای خانمان سوز می کشاند ، فکرِخودمحور وشرطی و برنامه ریزی شده ی  آنهاست وخلاصی و رهایی  از این دشمن غدار هم برای فردفرد انسان ها ناممکن نیست . 
       ممکن است من خودرا فردی "حقیقت محور " تصور کنم  وروش وشیوه ای را هم که برای خود انتخاب می کنم طبق تعاریف و روابط  مرسوم اجتماعی و حتی جهانی ، عملی در ظاهر حقیقت نما باشد ، اما آنچه  در ذهن و ضمیر من پاگرفته و مرا در احاطه خود دارد و براساس نیات پلید خود ، به هر سو هدایت گر شده و با خواب آلودگی مرا به پیش می راند ، تفکرِ خودمحورِ من است که نفس این عمل حقیقت  نیست . من ، موجودی شرطی و برنامه ریزی شده هستم .  ودراین سراب دچار خواب آلودگی شده ام  و توانایی درک حقیقت  را کاملا از دست داده ام چون برای  ذهن من حقیقت قابل فهم و درک نیست . و ذهن ، ناخودآگاه تمام تفکر واندیشه و وجود مرا در احاطه ی خود دارد ، پس آنچه برایم قابل ادراک است خلاف حقیقت است اما فکر شرطی آن را بنام حقیقت به من القاء می کند و مرا با خطای پندار خویش ، دچار یک فریبِ  پنهان می سازد  . یعنی من اسیر فریب ذهن خود شده  و ماهیت این خودباختگی را نمی توانم به روشنی دریابم آنچه را حقیقت تصور می کنم ، حقیقت نیست و آنچه مزا اسیر خود کرده واز دریا جدا می سازد وبه سوی سراب می برد ذهن شرطی من است که این انحراف و لغزش و خطا در تمام پدیده ها برای بشر آشکار است وقتی اندیشه ای دچار خطاو در محبس  خودمحوری ست هرچیزی را  کورکورانه به دلیل ترس از هم پاشیدن خود * ، به نفع خودش تعبیروتفسیر می کند . که این سبب خطای محض بشریت درهمه ادوار بوده است .   در دوران کودکی ، فکر در چالش خودمحوری گرفتار نمی شود ، اما بعداز زمان کودکی ،  طرح زندگی بشر در هر سرزمینی بگونه ای ریخته شده است که هر کس بطور جبری گرفتار مصیبت "خود محوری" می گردد .از مصائب فکر خودمحور این است که فکرخودمحور فرد را در پایان دچار بن بست شوم ندامتی محو  و آزار دهنده می سازد که سرنوشت اغلب انسان ها همین است . ومااگر عمیقا توجه کنیم ، آدمی موجودی ناراضی ست واین نارضایتی وی دردوران کهنسالی خودرا بیشتر نشان می دهد . اما آدمی هرگز  به دنبال علت ودلیل نارضایتی درخود نیست ... آیا این نارضایتی و دغدغه و دردمندی  ، جزیی جدایی ناپذیر از وجود آدمی ست ؟....واکاوی وشناخت خود امری ناممکن برای هرکسی نیست .  پاسخ این پرسش را باید در درون خود جست . شخصیت واقعی وحقیقی ما شخصیتی تعریفی والگوپذیر نیست که ما با مطالعه کتابهای متعدد وتجربیات دیگران بخواهیم آن را برای خود ایجاد کنیم . شخصیت  حقیقی ما در خود ما نهفته است ، باید با محو وکنار زدن  تمام موانع و سد و غبارهای جانبی ، شخصیت واقعی را  در خود بچنگ بیاوریم .
      فکرِ خودمحور یا ذهنِ شرطی در هرکسی مثل این است که من یک دست مصنوعی براندام خود نصب کرده باشم . این دست مصنوعی با میلِ خود قادر به انجام هر عملی بدون پای بندی به خوب وبد بودن آن اعمال  ، با سلب اختیار از من باشد . باسلب اختیار از من ، این دست مصنوعی فاعل مختار در من است ومرا نیز سرسخت تحت اختیار خود دارد . این دست مصنوعی جزیی از وجود من گردیده و اراده ی او اراده ی من است ! و تمام افعال من تحت اراده ی اوست! که تمام این اراده  و افعال تصنعی وغیر واقعی ست که توسط من انجام می گیرددست ما جزیی از اندام فیزیکی ماست که نسبت به وجود آن آگاهی داریم و باچشم سر قابل رویت و دیدن است اما ذهن ، پدیده ای مغزی ست وغیر قابل مشاهده برای هرکسی ست ، مگر آنکه ما بتوانیم افکار واعمال ورویکردهای ذهن /فکر را در خود ، باخیره شدن عمیق در خود ببینیم .  وهمین فعل مشاهده ی اعمال وحرکات ونیات فکر در خود نیز می تواند برای ما گشاینده ی گِرِه درونی در ما باشد . وراز موفقیت انسان نیز همین است . انسان موجودی آزاد آفریده شده ، اما آزادی خودرا دراسارت ذهن شرطی/فکرخودمحور ، خود از دست داده وبرای بدست آوردن آزادی اش باید خود را ازاسارت خود (ذهنِ شرطی/فکرخودمحور) رهاسازد . 
      انسان ذاتا موجودی "خودمحور " آفریده نمی شود . ونیرویی بالقوه وبالفعل (ولی هنوز ناشناخته )درهرکسی وجود دارد که همین انرژی مانعِ  خودباختگی و خودمحوری افراد و حتی آلودگی و پلیدی آنها می شود ، نیرویی که سبب بروز تمام افعال درست ، صواب و انسانی در آدمیان است  . اماعلت وانگیزه هایی بیرونی در تمام جوامع وجود دارند که  افراد را گرفتار چالش مخوف "خودمحوری " وبیگانگی با ذات اصیل خود می سازند . وآن انرژی ذاتی در افراد بفراموشی سپرده می شود .
      اولین علت همان فکرِ شرطی ست که ناخودآگاه از گذشتگان به نسل های بعدی ، نسل به نسل تا به امروزیان منتقل شده است .
      دومین علت ، انگیزه هایی ست که باعنوان هدف و ارزشهای اجتماعی برای ساختن شخصیت اجتماعی فرد به وی ناخودآگاه از طریق خانواده ، کشور و فرهنگ  ، تلقین می گردد . وکمابیش یکایک افراد را در چنبره ی خود گرفتار می سازد . کار به خوب وبد یک جامعه و یاارزشهای حاکم بر آن نداریم و هیچ مقایسه ای از نظر در کنار هم گذاشتن کشورها نداریم ، اما گفتگوی ما ار دلیل و علت هایی ست که انسان را از اصل و ماهیت واقعی اش دور می کند واورا گرفتار سراب می سازد  .
       بروز و وجود فاصله های طبقاتی در کشور ها ی مختلف نیز یکی از انگیزه های قوی برای حفظ شرطی شدگی فکر در افراد می گردد . وقتی اقلیتی در راس قرار می گیرند وبقول معروف بر اسب مراد خود سوارند ، اینان دیگر حاضر نیستند بی هیچ قیمتی موقعیت ممتاز خودرا به مخاطره بیاندازند که به همین دلیل با هر ترفند وحیله و زور وتزویری با تحمیق اقشار آسیب پذیر جامعه ، موقعیت خودرا پابرجا ومحکم نگاه  می دارند . واین انگیزه ای قوی برای استمرار ودوام ذهن شرطی در ادمیان می شود .
       تلقین باور خود به دیگران یکی دیگر از انگیزه های قوی وسرسخت بقای فکرشرطی در هرکسی می گردد . انکه افکار خودرا به دیگران تحمیل و تلقین می کند و آنکه تلقین پذیر فکر دیگری ست هر دو تن ، از علت های تقویت و حفظ دهن/فکر شرطی هستند ،
      هرکدام از ما باتعریفی از انسان ، برای خود ویادیگران ، مقری ساخته ایم که شاید سالها و یا یک عمر در آن به سیروسفر مشغول می شویم  . وهرروز چیزی به آن اضافه یااز آن می کاهیم ،  ویابه پیرایش این مقر انتخابی خود می پردازیم . ولی آیا این مکان ، مارا از رنج و اندوه واز آشوب و نگرانی که چون بختک بجانمان افتاده ، رهایی می دهد ؟.... همه ی اینها و حتی موارد دیگر از علت های حفظ ذهن شرطی ووقوع "خودمحوری" که بزرگترین و مخوف ترین بلای دگردیسی کور آدمیان است در کشورهای مختلف می گردد . تنها خدمت حقیقی به انسان این است که اورا از نااگاهی نسبت به خود ، رها ساخته ووی را ازاسارت نجات دهیم . چون ثمره ی یک نسل آگاه ، نسلهای آگاه بعدی هستتد که ناخوداگاه وارد ، حریم  بیکران ولایتناهی خودآگاهی می شوند . وازاینجاست که خوشبختی انسان ها رقم خواهد خورد.
      منِ انسان دوست  در هر مقام و موقعیتی ، تازمانی که در اسارت ذهنِ شرطی/خودمحور ، خود باشم ،  دیگری و دیگران ، برایم ناخودآگاه ابزاری برای حفظ "فکر شرطی و خودمحور " من هستند .  ( یعنی من گرفتار یک دور فریب فکری و ذهنی در خود هستم که نفس این خطای موحش را درک نمی کنم ولی همچنان گرفتار م ) و شرط خالص وناب ، و بی ریا شدن  من ،  آگاهی یافتن و رهایی بی قیدو شرطِ از فکرشرطیِ خویشتن است . هرکسی ناخودآگاه به دام خود گرفتار شده ، وسرسختانه درفکر ودر عملِ حفظِ این دام مخوف  در خویشتن است . ودرک عمیق این فاجعه و رهایی از آن ، شرط نجات وی است .
      این ماییم که از خود یک "ربات" می سازیم .  یعنی از خود یک ابزار مکانیکی صرف تولید می کنیم  وصفات انسانی را به آن ابزار فاقد حیات و هویت !  تعمیم می دهیم . و تواناییِ رهایی از آن ربات و درهم شکستن وویران کردن آن را نیز داریم . مگر یک ابزار می تواند حیات و هویت و ماهیت زندگی داشته باشد ؟... و چرا در طول قرنهای گذشته تا امروز آدمی همچنان دراسارت تولید ربات و حفظ آن برای خود بوده است ؟... ..بلی ،  این خطای محض ومسلم بشراست که قرنها در دایره ی منجمد و بسته و تاریک آن دست و پا می زند وهرگز به فکر خلاصی خود از این دام مخوف و هستی سوز نمی افتد. وکورکورانه به فکر بقای آن در خود است . مقری را که ما برای خود می سازیم و در آن نیز توصیه انسان سازی را داریم ، این مقر یک سرزمین توهمی ست ، که فکر شرطی خودمحور بافریب ما برایمان می سازد و مارا درآن گرفتار می کند و در آن ربات انسان نما تولید و پرورش می یابد !!!... ما ، نه تنهااز خود بلکه از دیگران نیز ابزاری مکانیکی برای دست یافتن به مقاصد خود می سازیم واین روند خطا را همچنان بشر برای خود دایر وبرجانگاه داشته است ...آیا دلیل آن ، نااگاهی وبی خبری آدمی نیست ؟ ... یعنی علیرغم تمام دانش و آگاهی که انسان این قرن نسبت به جهان هستی با پیشرفت های شگرف و شگفت ومحیرالعقولش دارد ، متاسفانه نسبت به "خود " و ساختار و ماهیت خود در خویشتن هیچگونه آگاهی ندارد . چون فرد اگر نسبت به ماهیت خود ، اگاهی کافی را کسب کند ، لاجرم گرفتار خودگریزی نمی شود . واین مشکل امروزین بشر است و آدمی باگریز مدام از خود ، سعی می کند چشمش را به ماهیت "خود " و حقیقت خویش هرگز باز نکند . واین جز نشان نااگاهیِ آدمی از خویشتن خود نیست. 
       
       
      *  ترس پدیده ی غالب ولی مخفیِ دیگری ست که باید درباره ی آن مقاله جداگانه ای  نوشته شود . ترس زاییده ی هویت کاذبی ست که هرکس برای خود ساخته وبه آن گرفتار شده واز هویت واقعی خود دور می شود که ترس و بیم و نگرانی از ره آوردهای همین هویت تصنعی در هرکسی ست .

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۱۵۰۴ در تاریخ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۰۴:۴۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      محمد علی رضاپور
      يکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ ۰۶:۲۴
      سلام و درود بر شما و اندیشه های ژرف تان خندانک
      منیژه قشقایی
      يکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۶:۱۲
      درود بر اندیشه های نیکتان، خواندم و بهره بردم
      سپاس بینهایت خندانک خندانک
      اصغر ناظمی
      يکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۱۶
      واکاوی انسان برای هرکس می تواند بسیار سودمند و مفید وچاره گشا باشد . اماکسانی که از (ذهن/فکر/خود) تکیه گاه و محبسی سخت وگریز ناپذیر برای خودساخته اند از خودشناسی استقبال نمی کنند واز آن نیز واهمه دارند. نفس خودشناسی سبب رهایی از اسارت ومسرت و شادمانی برای هرکسی ست . اما اینگونه افراد دچار تاثر ودلزدگی وخودآزاری می شوند وهمیشه از شناخت خود دور می شوند . آدمی از خود موجودی نگران و مضطرب و دردمند ساخته است و باباورهای خود پوششی برروی اضطراب و دغدغه های خود برای کور نمودن خود می گذارد . ولی راه نجات هرکسی از اضطراب ونگرانی و استیصال و درماندگی ، تنها خودشناسی است . در حالی که فکرِ خودمحور هرکسی رادر سرابی هولناک گرفتار می کند و روشن بینی را از وی گرفته وجرات کاوش در خویشتن را از فرد سلب می کند .... خندانک
      محمد گلی ایوری
      محمد گلی ایوری
      پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۰۹:۴۲
      درود
      ((راه نجات هرکسی از اضطراب ونگرانی و استیصال و درماندگی ، تنها خودشناسی است))
      چقدر جالب بیان فرمودید
      و این خود شناسی است که منجر به شناخت خالق نیز می شود
      خندانک
      ارسال پاسخ
      محمد گلی ایوری
      پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۰۹:۳۹
      سلام و عرض ادب دوست گرامی
      آموختم
      سلامت باشید
      خندانک خندانک خندانک
      اصغر ناظمی
      پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۱۱:۵۵
      سلام دوست بزرگوارم
      اصطلاح وتعریف معمولی که اغلب به آن واقفیم این است ؛
      لازمه ی خداشناسی ، خودشناسی ست . بلی ، این یک حقیقت است . اما خودشناسی که به ذهن متبادر می شود می تواند سبب فریب نیز باشد . چون ماوقتی نسبت به استعداد های نهفته ی خود وریزریز اعضاء مان با خیره شدن به رفتار آنها و نگریستن عمیق تر به طبیعت و جهان هستی آگاهی پیدا می کنیم فکر می کنیم این آگاهی شناخت واقعی مانسبت به خداست ودر همینجاست که ما برای همیشه متوقف می شویم وبه فراتراز آن نمی رویم . ماندن بااین تعاریف ورشد آن در خود می تواند دلیل خود باختگی واسارت ما وبیگانه گردیدن با حقیقت وجودی ما گردد وخدایی را نیز که دراین تعاریف می یابیم ، خداوحقیقت ازلی نیست . وتعریف اغلب اندیشه مندان نیز جز همین نیست . پس خودشناسی چیست که از آن نام می بریم ؟ خودشناسی ، شناخت ماهیت ذهن در خویشتن است که با شناخت ذهن ووقوف یافتن به آن ورفتارهای فکر در خود ، دیگر اسیر تعاریف جانبی که ماحصلِ همان ذهن ، در افراد متفاوت ودر دوره های متفاوت هستند نمی شویم وتمام موانع و چشم اندازهای خطا وسنتی (مانده از اجداد ونیاکان وفرهنگ و باور ها) به یک باره از مقابل ما کنار می روند . ودر کنار این خودآگاهی ست که با دنبال نمودن افکار خویش از اسارت افکار وپندار خود نیز رهایی می یابیم وبه درک درست حقیقت و خدا می رسیم وهرگز هم هویت با پندار خود نمی شویم .... خندانک
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۱۵:۱۳
      با درود متن شما را تندخوانی کردم و دریافتم که دو محور

      ذهن شرطی شده
      و فاصله طبقاتی

      در آن پر رنگ است

      باید گفت ذهن شرطی شده انسانها را تنها بسمت زادآوری و تضمین بقای خود سوق میدهد این هدف نیست اما برای اکثریت هدف تعریف شده است اکثریت تنها بدنبال ازدواج فرزند آوری و کارهای معمول روزانه خود هستند بهمین دلیل دیگر بندرت دانشمندی زاده میشود بندرت مخترع و مکتشفی چیز بزرگی خلق میکند بندرت هنرمندی شاهکار میسازد و بندرت انسانی بواقع تفکر میکند متاسفانه اکثریت این موارد را در کنار ازدیاد جمعیت و بالطبع ازدیاد زباله ازدیاد نیاز به خوراک پوشاک و مسکن و در کل نابود سازی بیشتر زمین در نظر نمیگیرند و هر کس تنها به زندگی خود مشغول است تا زمانی که یک بحران جهانی دامان همه را نگیرد

      و اما فاصله طبقاتی

      حقیر خود با فاصله طبقاتی بزرگ شده است و کماکان نیز مشغول دست و پنجه نرم کرد ن با آن هستم

      فاصله طبقاتی حاصل چند چیز است

      نخست بهره وری ضعیف دولتها : این مورد باعث میشود یک دولت یا به بیان دیگر یک حاکمیت تنها در پی ابقای خود (با توسل به هر روشی) باشد و در نتیجه زندگانی مردم آن چندان ارزشی در آن ندارد در این سیستم هر شخص که فریبکار تر باشد به جایگاه برتری دست میابد چون هنگامی که مردم حکومت خود را حکومتی میبینند که پشیزی برای آنها ارزش قائل نیست آنها نیز در ابعاد کوچکتر برای یکدیگر هیچ ارزشی قائل نبوده و تنها در پی سود شخصی خود هستند

      و اما مورد دوم فاصله طبقاتی بنظر حقیر فاصله ای ذهنی و نه سرمایه ای است در این فاصله افرادی وجود دارند که تنها با کتاب عکس می اندازند اما حتی یک صفحه از آنرا نمیخوانند و در نهایت نیز ادعای علامه بودن دارند در چنین نظام رفتاری شما هرچقدر هم دلیل و مدرک و منطق بکار ببرید اشخاصی تنها حرف خود را میزنند این فاصله در نهایت شدید تر خواهد شد تا دو قشر بسازد قشر اول نادانستگانی که با چاپلوسی به هر چیز میرسند
      و قشر دوم هنرمندان و مطالعه گران فقیری که تن به خفت نخواهند داد

      ممنون از به اشتراک گذاری این مبحث خندانک خندانک خندانک
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۱۵:۱۴
      در پایان نیز باید به طمع اشاره کنم که بواقع از نابود گر ترین چیزهاست خندانک
      اصغر ناظمی
      پنجشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ ۱۷:۲۴
      سلام دوست گرامی
      آنچه مد نظر است و آن را در انسان برجسته ، وریشه و علت تمام ناهنجاری و کشمکش و نابسامانی ها ی فردی و یک جامعه وحتی جهان بشری می بینیم ، ذهن شرطی شده است که در یکایک مردم از هرکس موجودی بی اختیار ورام و مطیع می سازد . وانگیزه هایی چون قدرت طلبی و زیاده خواهی دو علت اولیه واز تراوشات ناخودآگاه ذهن شرطی شده هستند که فرد را چون عروسک کوکی به دنبال کسب بی رویه وبی حدواندازه قدرت و ثروت می کشانند واین از دلایل سیری ناپذیری آدمیان است که در پشت این انگیزه های کور وواهی و بی هوده ، احساس امنیت و آرامی ونتیجتا هویت پنداری می کنند وتازمانی مردم نسبت به این پدیده شوم در خود آگاهی پیدا نکنند هرگز از مسکنت و تیره روزی نجات پیدا نخواهند کرد . گفتیم علت تمام نابسامانی های بشری درروی کره زمین ذهن شرطی شده وابزاری یکایک آنهاست که از هریک ابزاری مطیع برای بقای خود می سازد . وامری مسلم است وقتی کسب قدرت و ثروت در کشوری مانع ومهارنداشته باشد نتیجه آن استبدادو دیکتاتوری و ایجاد فاصله های آزار دهنده طبقاتی وبوجود آمدن فقرو بی ثباتی هر کشوری خواهد گردید .تمام فساد زمین وبروز جنگها و تبعیض و بی عدالتی و حق کشی ها از ذهن شرطی شده ی انسانهاست که سرچشمه می گیرد .وراه نجات انسان وبهشت نمودن زمین در رهایی یکایک مردمان از ذهن شرطی شده است .ماوقتی دچار خواب آلودگی هستیم ، هر انگیزه و علت وایدئولوژی و مکتبی نیز ابزار استمرار وتداوم خواب آلودگی ما می شود . اما زمانی که چشم مان گشوده گردیده واز خواب جهنمی بیدار شده باشیم ، دیگر هرابزاری که چون دام وبند وجود داشته باشد ، خودبه خود وبدون تلاش ما در برابر ما از هم پاشیده واز مقابل مان محو می گردد . یعنی ، آنچه باعث هلاکت ما می شود خواب زدگی ماست وراه نجات هرکسی بیداری اوست . انسان ظرفیت باالفعل دیگری دارد که آن ظرفیت وتوانایی ، اورا به ملکوت اعلی می رساند ، اما ذهن شرطی شده اورا از حقیقت وجودی اش منفک و دور می سازد واورا در فضای منجمد و بسته وتاریک خود استحاله نموده و یک عمر سرگردان نگاه می دارد که این چیزی جز گیجی و منگی و خواب آلودگی انسان نیست وفهم عمیق این خواب زدگی در خود سبب بیداری او می تواند گردد ... خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0