سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        پیرمرد و فراموشی!!!!
        ارسال شده توسط

        دانیال فریادی

        در تاریخ : شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۶ | نظرات : ۲

        انگار پیرمرد با چشمانی باز به خواب رفته بود!
        ازدهام جامعه بود که بی محل از کنارش می گذشتند!
        مردی از میان جمعیت با صدای بلند گفت مگر کس و کارندارد؟!
        چند نفر از وسط پیاده رو به کناری کشیدنش
        پیرمرد انگار به آسمان غروب غمگین نگاه می کرد
        شاید هم از آن بالا به قضاوت مردم گوش فرا داده بود!
        مردی کسیه ای که بالای سرش بود را باز کرد تا شاید آدرس یا کارت شناسایی از او بیاید!
        فقط در یک کاغذ مچاله شده نوشته بود 
        شماره پسرم!
        پیرمرد در آخرین لحظات زندگیش تصویری از گذشته خود را میدید
        که در سن پنج سالگی با پدرش با کاروان ی عازم زیادت راهی مشهد شده بودند!
        در وسط های راه دلش برای مادرش تنگ شده بود و همش بهانه مادرش را می گرفت.
        راننده اتوبوس که این موضوع را پی برده بود با عصبانیت به کودک معصوم هشدار داد
        اگر دست از گریه وزاری برنداری . همینجا وسط جاده پیاده ات می کنم!
        تا خوراک گرگ ها شوی
        پسرک از ترس تا پایان راه ساکت ماند!
        ولی امروز صبح باز دلش بهانه مادرش را گرفته بود
        از کهریزک به بهانه هواخوری فرار کرده بود.خود را به ایستگاه مترو رسانده بود.شاید آدرسی از مادرش پیدا کند!
        بیشتر از نود سال از عمرش می گذشت ولی هنوز بهانه ی مادرش را می گرفت!
        دوست داشت بار دیگر او را ببینید!
        پیرمردها ی دیگر در آسایشگاه پشت سرش با خنده می گفتند او دچار فراموشی شده است!
        هر چقدر مردم شماره پسرش را گرفتند در دسترس نبود!
        انگار اصلاً شماره آی به این اسم وجود نداشت!
        آمبولانس که رسید دیگر هوا تاریک شده بود و ازپیرمرد قصه ما جز جسدی سرد چیزی بر جا نمانده بود!
        اشکی غلطان از گوشه چشمم به زمین افتاد؛
        به سرنوشت تلخ پیرمرد فکر می کردم!
        آیا این عشق بود یا فراموشی!
        آیا این فقط یک احساس بود یا ندامت
        شایدم هم جبر زندگی.......
        دیگر اشک امانم نداد.......

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۳۱۸ در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مجتبی شهنی
        شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۲۱:۱۷
        درود بزرگوار
        بسیار
        عالی
        بود خندانک
        دانیال فریادی
        دانیال فریادی
        شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۲۱:۵۵
        سلام


        دوست من

        ممنون از شما



        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0