سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بهار نارنج۲
        ارسال شده توسط

        سحر غزانی

        در تاریخ : سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۴۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۹۰ | نظرات : ۸



        -میدانی مادرجان
        انگار آتشی سوزان از آسمانِ فراقش در پیشانی ام طلوع کرده
        و چشمانم پر هستند از عطش دیدار

        هربار که راهی میشوم به سمتش ، کفش های دلم که به پای رفتن تنگ میشود
        از نگاهم شطِ رنج جاری شده و ماتِ بی او بودن غرق در رود ِخیال میشوم
        اما انگار الان زمانش رسیده
        زمان دیدارش...
        زمانی که با اشکِ شوق این غربتِ داغ را پاشویه کنم
        مجبورم
        با دستمال صبر  چشم حسادت را ببندم
        و از باد بخواهم لحظه ای هم آغوشش شود ..تا عطر تنش را فانوس  راه کنم
        میدانی مادرجان گاهی عشقِ زیاد آدم را دیوانه میکند
        منی که انگشتان باران را با چتر وقتی قصدِ نوازش موهایش را داشتند قطع میکردم
        منی که با کشیدن پرده ها دستان آفتاب را که صبح بر صورتش میتابید را قطع میکردم
        حالا باید از باد بخواهم که اورا بغل بگیرد

        +تحمل کن پسرم...دکتر الان میاد و حالتو خوب میکنه

        -پس بدون اینکه باد او را بغل بگیرد مشکلمان حل شد
        راستی مادر جان
        دکتر او را از کجا میشناسد؟



        _رمانِ بهارنارنج_

        سحر_غزانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۲۶۵ در تاریخ سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۹:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        اميرحسين علاميان(اعتراض)
        سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۴:۲۹
        سلام خواهر جان
        باريكلا افرين بر تو
        نبض قلمت سبز خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۷:۴۹
        ممنونم خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        پرستو پورقربان (آنه)
        سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۷:۳۰
        سلام عزیزم خندانک

        چه خوب مینویسی سحر جانم..به قشنگی شعرات خندانک

        قلمت نویسا خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۷:۴۹
        ممنون آنه جانم خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۱:۰۹
        درود بانو
        بسیار
        عالی
        بود خندانک
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۷:۴۹
        سپاس
        ارسال پاسخ
        حبیب هدیه نژاد
        پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۱۴
        زیبا ودلنشین وشیرین ولذت بخش
        نوشته های شما پراز احساس های زیباست
        سحر غزانی
        سحر غزانی
        دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۰۴
        سلام و خیلی ممنونم از وقتی که گذاشتید خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        شاهزاده خانوم

        ب سلام به همه نابیون محترم ااا خوشم نمیاد قسم بخورم برای این موضوع کاملا بی ارزش اما چنان با روح و روان آدم بازی می کنید مجبورم این کارو بکنم به والله قسم توی ناب هیچ پروفایل فیکی ندارم ااا برای چی وقتی می تونم خودم فعالیت کنم حرفامو بزنم فیک داشته باشم ااا نه ثنا خانوم منم نه آتنا خانوم نه هیچ احد و الناس دیگههه ااا توی ناب و وبلاگم تنها یه اسم دارم اونم شاهزاده خانوم از سال هشتاد و هفت تا حالااااااا ااا شاد باشید
        مدینه ولی زاده جوشقان

        یک چند پی دانش و دفتر گشتیم کردیم حساب اا یک چند پی زینت و زیور گشتیم در عهد شباب اا چون واقف از این جهان ابتر گشتیم نقشی است بر آب اا ترک همه کردیم و قلندر گشتیم ما را دریاب
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        ترنّمِ صَفای جان صداقت است و راستی ااا شُکوهِ اعتبارِ حق صلابتِ بَهاستی اا سلام بداهه ی
        ساسان نجفی

        ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم اا ما را سریر دولت باقی مسخر است
        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        زده ام قفل بزرگی به دروازه دل که دگر بار به روی احدی وانکنم آنچنان دل بشکسته که اااا هم حتی پشت دروازه دل در بزند وانکنم

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0