خـوب می دانم چـرا خـودکار می لرزد به خود
بنـد بنــدم بعـد از ایـن اقـرار می لرزد به خود
.
بعـدِ عمـــری تــا تــو را دیـــدم دوبــاره قلبِ من
بــاز مثـــلِ اولـیــن دیـــدار می لرزد به خود
.
هفـت شهـر عشـق بی شـک در خمِ اَبروی توست
اخــم کردی و ببیــن عطـــار می لرزد به خود
.
عشـق ویـرانی ـسـت نـامحــرم چه می فهمد...چرا
مــــرد از سـنــگیـنـیِ آوار می لرزد به خود!
.
گـــرچــه ســربــازی دلیــرم بی تو اما عشق جان
ایــن مـنِ تنها در ایــن پیکـــار می لرزد به خود
.
می روی چون پادشاهی که به ناحق رفت و من...
آه بـلـکـه کشـــــوری انگــــار می لرزد به خود
.
علیرضا آرین مهر
سلام
و
مشک آن است که خود ببوید
[ نه آن که عطار به در و دیوار فحش بدهد ]
باور کنید به خاطر قافیه نازنین اش نیست که این گونه دل دیوانه
از من ربوده است این غزال بی همتا ، همان بار اول همان مصراع
اول را که می خوانی کار ت تمام است باید دل بدهی به او و بیایی
ناز ش را بخری تا تازه نقاب از چهره برگشاید و آن گاه است که
در می یابی :
بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند
بگفت اندُه خرند و جان فروشند
چه معنایی می تواند داشته باشد ، ولی این ماجرا انگار همان دو بیت
اول است بیت سوم که می رسی ناگهان دود از نمی دانم کجای سمت
چپ رادیکال مغزت بر می آید که هی وای بر من عطار را هم انگار
پای لغزیده است و فرشته اش به دو دست دعا نگه داشته است ،
و هر چه پیش می رود این غزال نازپرور نگارگوهر دل به دست آور
به روال فیلم های تخیلی ، فیس آف ، می شود و گرگی رخ می نماید
گره در ابرو که تنها کار مردان مرد روزگار است در چشمان اش
نگریستن ، ماجرا به مردانگی نیز ختم نمی شود و ناگهان کازابلانکا
دیده ها یاد آن صحنه ی ایستگاه قطار می افتند و دل شان می لرزد
ولی هنوز نمی دانند که تیر آخر قرار است دل کشوری را به هم بدوزد
و بر آتش پشیمانی و حسرت کباب کند ...
نه شاعرش را می شناسم به اسم و نه تا کنون شعری از قلم مبارک اش
خوانده ام ولی چهره اش را به خاطر دارم ، نه اهل تملق هستم و نه این نگار
نیازی به تملق اغیار دارد و نه قصد نقد و چرا و چون دارم بلکه دوست دارم
با دوباره دیدن این غزال شاید قدر ش بیشتر دیده و دانسته شود
آن هم تنها بدان سبب که دوستان را لطفی فراوان به سلمان است و همه
می دانند نام سلمان همراه با فتنه ای ادبی ست پس برویم تماشا ولی این
بار برای تان نازنینی آورده ام که خدای را چه دیدی شاید دلیلی شد برای
کنار گذاشتن ناراحتی ها و شعر خواندن و شعر گفتن چرا که این زمانه ی
قدار نامراد ، خود به قدر کافی دل همگان خون داشته است پس چه خوب
که در این محفل مجازی و در کنار سید صبور سایت ، هر روز این بالا
یکی از شعرهای نازنین دوستان را معرفی نماییم و به صحبت بنشینیم
در باره اش تحت عنوان « شکار آهو » که کسی از روزگار نآمده خبری
ندارد و باز هم خدای را چه دیدی که فردا روزی نام سلمان هم قرین شد
با خدای اش بیآمرزاد ...