سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    اسم اینجورآدمها چیست؟
    ارسال شده توسط

    بهمن بیدقی

    در تاریخ : پنجشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۹ ۱۵:۵۶
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۴۳ | نظرات : ۴

    اسم اینجورآدمها چیست؟
     
    مورد اول :
    درجمعی  مشغول به  صحبت کردن  ازعادتهای نادرست بودیم . من گفتم : خدا را شُکرمن هیچگاه اهل مسکرات واعتیاد نبوده ام حتی سیگار نمیکشم ولی برای اینکه دروغ نگفته باشم ، درتمام عمرم سرِجمع یک سیگار را احتمالاً کشیده ام آنهم هنگام دندان درد . دودش را در دهانم جمع کرده ام تا دندانم بی حس شود و پس ازچند لحظه ای به هوا فوت اش کرده ام .
    یک نفر گفت : خوب است تو یک سیگار کشیده ای ، من همان یک نخ سیگار را هم تاکنون نکشیده ام .
    آچمزشدم که چه بگویم . او برای چه این حرف را زد؟ میخواست خودش را مطرح کند ، بالا ببرد یا من را با خاک یکسان کند یا ... ؟ واقعا نمی‌دانم .
    اسم اینجور آدمها را نمیدانم چیست . اگرمی دانید خواهشاً به من هم بگوئید
    مورد دوم :
    با هیجان ازهنرمندی تعریف میکردم . از هنرش که به دلم نشسته بود . و همه اینها را درقالب لبخندی ، به شورادا میکردم . درهرحال به تعداد آدمها ، نظر وجود دارد و طبیعتاً ، متفاوت . ولی آنچه که هست ازنظرخودِ شخص، محترمست . یک نفرگفت : او را میگویی؟ مزخرفه . مسخره خودشو توی هنرمندان جازده نکبت .
    شما اگرجای من بودید و اینگونه کِنِف میشدید ، چه حالی به شما دست میداد ؟
    اصلاً اینگونه ، هنرمندی را ارزیابی کردن معنایش چیست ؟ درهرحال هرکس آثار خوب دارد ، متوسط دارد ، بد هم میتواند داشته باشد ، ولی  مخصوصاً کسی را که هم صحبتتان  به او تعلق خاطری دارد را با خاک یکسان کردن نمیدانم ناشی از چیست !
    برای همین معنی آچمزشدن را بیشتر حس کردم .
    مورد سوم :
    یک نقاشی کشیدم و از دیدنش حس خوبی داشتم . خودم که کِیف کردم . دنبال محل نصبِ تابلوام میگشتم یک بنده خدایی گفت : دیواردستشویی چطوره ؟ جای خوبی پیدا کردم نه ؟ نمی دانستم به زمین فرو روم یا برای گم و گور خود به آسمان پر بزنم .
    آچمزتر شدم .
    مورد چهارم :
    در بحبوحه ی درس خواندنهای سال تحصیلی بود . من هم غرقِ درس خواندن ومطالعه . یک نفر خیلی راحت ناباورانه به من خطاب کرد : خِنگی؟ نمی فهمی؟ که اینهمه وقت، صرفِ درس خواندن می کنی؟ جوابی ندادم . یعنی جوابی نداشتم که بدهم . فقط ازدرون بدجورشکستم و بدجورآن حال بی گناهم بد شد. مورد پنجم :
    سن زیادی نداشتم . یک شیء را که به نظرم قشنگ بود را با شوق وذوق به عزیزی خواستم نشان بدهم . درطول زمانی که صبر کردم تا که به محل شیء برسد ، عکس العملش را مرور میکردم ، که وقتی آمد اوهم مثل من در شگفت خواهد شد ؟ و خوشش خواهد آمد ؟ وقتی آمد و دید ، باخنده ی احمقانه ای گفت : چه زشته . فقط یادم است که مغزم یخ کرد .
    مورد ششم :
    در اتومبیل ام در افکار خودم غرق  بودم . خیابان شلوغ بود . وقتی  اتومبیل جلویی  جلوتر رفت من هم ناخودآگاه جلوتر رفتم . خیلی ذهنم مغشوش بود . برای همین متوجه راه عمود برمسیرِخودم نشدم .
    با عربده ای فحشی را شنیدم که هنوزهم پس از سالها توانِ بخشیدن و گذشت کردن از آنرا ندارم  . اینقدر شنیع بود که نگو. درخطا بودنِ حرکت من ، صحبتی نیست ، ولی ندانسته و بی اختیارانجام شد و دراین حدود 10ثانیه ، وقت او گرفته شد .
    واما آن فحش ، هیچوقت نمی توانم ببخشمش . جالبست که روزی بطور تصادفی همان ماشین را دیدم که کوچه ای را مسدود کرده بود که برود سیگار بخرد و در جواب اعتراض صفی از ماشینها فقط با همان عربده ای که انگار عادتش بود به تک تک رانندگان مُحِق ، فحشهای رکیک میداد .
    مورد هفتم :
    هرحرفی میزدم، مثل بومرنگ ولی برعکس گفته هایم ، به خودم برمیگشت . می دیدم که چگونه طرف، افکار دوست یا دوستانش را بعنوان عالمانی بی نقص ، بالا می آورد و من را به زیر سوال می‌بَرَد . دوستانی که مأخذشان نامشخص بود معلوم نبود که به چه چیزِ آنها مجذوب ومسخ شان شده . همه آنچه را که با نظر آنها مخالف بود را بدون لحظه ای درنگ ، رد میکرد وهمه را بجز آنها احمق فرض میکرد .  خودش هم که ازخود نظرمستقلی نداشت و فقط تبلیغ گرِ افکارِآنها بود .
    بد است آدمی که هیچ نظری ازخودش ندارد وهمه نظرهایش ، التقاطیست ازنظردیگران .
    آنهم چه دیگرانی .
    مورد هشتم :
    از هر دردی و بیماریی، پیش هرکسی صحبت کردم ، معجون شفابخشش را میدانست . فقط تعجبم اینست که چرا همه شان اینقدرمریض بودند . آنکه خود را متخصص پوست میدانست پوستی به هم ریخته داشت وآنکه صحبت از روان میکرد ، بعید میدانم که روانی نبود . و الی آخر...انگاربجز من همه دکتر بودند .
    مورد نهم :
    وقتی داشتم دلنوشته یا شعری را برای کسی که خودش خواسته بود  موردی را برایش بخوانم ، میخواندم دراوج عاشقانه هایم که مجنون وار با لیلیِ رؤیایی ام دست به گریبان بودم ، صدای شنونده ازحالم بیرونم آورد که : راستی ، فلانی پولی را که از تو قرض گرفته بود را برگرداند ؟
    برای لحظه ای به خود آمدم . آیا من داشتم گِل لگد میکردم ؟
    چشمانم را بستم و به نشان تأسف (البته برای خودم) تکانی به سرم دادم و آهی کشیدم .
    بارها با کف دست به صورتم زده ام که اگر خوابم ، خوابم بپرد .
    بارها قیافه ها در نظرم مسخ شده اند .
    ولی پس از مرورهمه آنچه را که مرا آچمزکردند . سکوت بهترین تجربه ام بود .
     
    هزاران مورد دیگر را خودتان میتوانید ادامه دهید .
    راستی اسم اینجورآدم ها چیست ؟ من نمی دانم ، ولی خیلی دوست دارم بدانم .
     
    بهمن بیدقی 99/2/24

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۰۱۲۱ در تاریخ پنجشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۹ ۱۵:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0