بچه که بودیم شوقِ سفر، پلکای خستهمون رو باز نگه میداشت تا فردا رویای انتظارمون رو زندگی کنیم توی جادههایی که به تمشک و خوراکی و تاببازی میرسید به صدای آبی دریا به شنبازی و گودالایی که پر از آب میشد توی یه لحظه و از همه دلنشینتر تپش ذوق بود برای دادزدن توی تونل... و از همه دلپذیرتر تونل کندوان که گوشهای سنگینش طولانیتر از بقیه تونلها به فریادمون گوش میداد حالا من مدتهاست پر از فریادم اما این کجا و اون کجا فریاد خشمم رو کدوم دشت کدوم تونل میشنوه؟ کدوم چاه،طاقتِ این همه آهِ حبسشدهی تلانبارشدهی منو داره؟
حکمِ فریاد مدتهاس تبعیدگاهِ بغضه توی قفسِ خشکِ گلویی که طاقتش از پرپرزدن صدا طاق شده...
اینجا جزیرهی انزواییه که آدمخوارا توی جای جای اون با خنجرِ قضاوت به سلاخیِ اندیشه مشغولن...
اینجا جغرافیای به ظاهر مدرنیه که حجازِ جهل توی خونش جاریه...
سالهاست کمرِ واژههامون زیرِ تهدید به بیآبرویی خم شده و فریاد درد توی سیاهچال گلومون ؛قلبمونو توی قفسِ بیرمقِ نفس میفشاره مدتهاست حکمِ زندگی حبسِ ابدِ فریاده به تبعیدگاه سینه... چشمای کورِ تعصب، شبی نامیراست که با سلاخِ احساس همدسته...
پ.ن:
تا کی باید از این خبرای تلخ تکراری، بی خواب بشیم واز غمش بی تاب؟ اون که اسم پدر رو یدک می کشه مدتها پیش دخترشو قصابی کرده، وقتی دختر 13 ساله ش روح بی پناهِ آزرده و رمیده شو به آغوش مردی می سپاره که 35 ساله س و سنش بیشتر از 2 برابر سن دختره این پرسش پیش میاد رضا اشرفی چه جور پدری بوده؟
وقتی پلیس به جای حمایت از مظلوم، یه دختر بچه ی بی گناه رو به جلاد می سپاره بهتره کسی دم از عدالت و امنیت نزنه...
وقتی پای آگهی ترحیمش اسم نحس قاتلش رو به عنوان ولی دم می نویسن، وقتی سهم جنایت جانیان، قصاص نیست وقتی همه دم از انتظار برای ظهور امام زمان می زنن اما ...
واژه های عدل و انصاف و مردونگی مدتهاست یه پوسته ی توخالی هستن که ناگزیر، معنی شونو از دست دادن یه پوستین بره برای پوشوندن چهره ی گرگ...
تک تک ما مسئولیم بریم به خرافه هایی که نشخوارش می کنیم و بهش عمل می کنیم عمیقتر فکر کنیم...
مردمی که انگِ بی آبرویی رو به بچه ای می زنن که از دوزخ زندگیش خبر ندارن، اونایی که توی زندگی هرکسی سرک میکشن و قضاوت می کنن مقصرن و اینکه چرا نباید توی آزمایشات قبل از ازدواج آزمایش روانی هم وجود داشته باشه؟
چرا نباید تعادل روانی آدما بررسی بشه کسی که مشکل روانی داره نباید اجازه ی ازدواج و بعدش بچه دار شدن داشته باشه...
اعتیاد جرمه نه بیماری، اگه به گفته ی یه عده بیماریه اونایی که به شیوع بیشتر این بیماری توی تنِ جامعه کمک کردن مسئولن...
هزار افسوسِ نگفته ی دیگه توی سلولهام رخنه کرده ولی می رم توی سلول سکوتم که گوش سنگی در و دیوار بهتر از...
مهناز نصیرپور
6 خرداد 99
موفق باشید