شنبه ۱ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ تابش جان شاعر مه سا وفایی
|
|
چه به خوردت داده اند و
کدامین
معبر مستانه را
زیور نوازش طره ات کرده اند؟
|
|
|
|
|
برای من
چه فرقی دارد
بهارباشد
یا زمستان
شمال
یا جنوب
وقتی...
|
|
|
|
|
ای کاش
قلبت مالامال عشق بود و
بارشت احساس...
|
|
|
|
|
نشستم در برابر روشنای
پنجره
تا اندکی چشمانم لمست کنند...
|
|
|
|
|
از قلب من بیرون مرو ای هستی و جانان من
خواب از تماشایم مشو ای درد بی درمان من
|
|
|
|
|
خنده ات دام دل ویرانه ام
من که از بازی تو دیوانه ام
مثل بارانی که از ابری گریخت
در پی دیدار
|
|
|
|
|
گفته بودند تو از حال همه باخبری
خبرت هست
سفره ی نان شب اینجا خالیست!؟
|
|
|
|
|
من اگر باده پرستم ز رخ توست که هستم
نگهت گرمی دستم من از آن چشم تو مستم
|
|
|
|
|
پرستوها به دلم کوچ کرده و
ولوله به راه انداخته اند...
|
|
|
|
|
قلب من مست از عطر مادرم
می زند لالایی او در برم
همچو خورشیدی ملک وار ازتبار
معجز شب های تارست ما
|
|
|
|
|
از همان روز
که پیچش ِعادت
در نگاه بی تفاوت افتاب
بر من خزید
پروانه ها
به كوب رسوایی زدند و
|
|
|