صفحه رسمی شاعر نجمه طوسی (تینا)
|
نجمه طوسی (تینا)
|
تاریخ تولد: | شنبه ۱ مرداد ۱۳۰۰ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۳ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | نظام آفرینش |
امتیاز : | ۱۷۴۰۲ |
تا کنون 771 کاربر 3667 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: من عاشقی را از خدایم هدیه دارم
هر روز خورشیدی برایم می فرستد ... |
|
|
|
اشعار ارسال شده
ثبت شده با شماره ۱۲۸۵۱۳ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۹۹
|
|
این روزهای من خدا ،کی می شود طی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۳۵۴۰ در تاریخ پنجشنبه ۱۶ شهريور ۱۴۰۲ ۱۴:۴۴
نظرات: ۷۴
|
|
گر چه اخمو بشوی ، خصلت مردانه توست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۸۴۱۳ در تاریخ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۰ ۱۰:۳۷
نظرات: ۴۹
|
|
تقدیم به ساحت مقدس خورشید خراسان ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۷۷۶۳ در تاریخ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۰۲
نظرات: ۵۰
|
|
یک نفر دارد مرا با خود به ... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۰۰۳۳ در تاریخ شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۰۵
نظرات: ۸۵
مجموع ۱۳۰ پست فعال در ۲۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر نجمه طوسی (تینا)
|
|
#قسمت نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ..
|
|
سه شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۰۹
نظرات: ۲
|
|
#قسمت هشتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...- چرا اینقدر گرفت
|
|
شنبه ۷ فروردين ۱۳۹۵ ۰۳:۰۲
نظرات: ۰
|
|
#قسمت هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی
|
|
سه شنبه ۳ فروردين ۱۳۹۵ ۱۶:۵۷
نظرات: ۳
|
|
#قسمت ششم داستان بدون تو هرگز مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضط
|
|
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۳:۱۰
نظرات: ۳
|
|
هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که ب
|
|
چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴ ۲۲:۵۷
نظرات: ۳
مجموع ۵۵ پست فعال در ۱۱ صفحه |