سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    راه چاره

    شعری از

    حسن مصطفایی دهنوی

    از دفتر دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی نوع شعر قصیده

    ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸ ۰۷:۲۹ شماره ثبت ۷۹۶۷۸
      بازدید : ۴۰۷   |    نظرات : ۸

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر حسن مصطفایی دهنوی

    « راه چاره »
    خدا ،از من كسي بيچاره تر نيست            
    زِخود بيچاره تر،كس باورم نيست
    همه كس  ، راه چاره  از  تو جويد           
     تو گر  راهم نمودي،خاطرم نيست
    براي   ديگران  گـر    چاره   باشد          
     براي  من ديگر  راهش برم   نيست
    نهال  چاره  از   دستم   برون   شد           
     مگر تسليم  امرت، اين سرم نيست
    ره  هر چاره را ،من  از تو  خواهم           
     مگر بردست تو،لطف وكرم نيست
    من از  دانا دلان ، گر  چاره جويم            
    چنان  مانند  خدايم ،ياورم   نيست
    دل داناي من ، پـَرپـَر چو گُل  شد            
    گُلم  پـَرپـَر شد و بال  و پرم  نيست
    غبار  غـم ، دلـم  را     مي فـشارد          
     ديگر تاب و توان ، بر پيكرم نيست
    خدا ،  دانم   تو  راه  چاره    داري          
     تو  را  بيچارگي  من  باورم  نيست
    خدايا ، ابر تو هرچند  پُر آب  است          
     زِ آب  ابر  تو ، يك   شبنم   نيست
    خدايا ، در  رهت  بيچاره    هستم           
    اگر  راهم  تو  بنمايي ،غمم  نيست
    خدايا  ،  فكر  من   بيچاره   مانده           
    شعاع  فكر  تو،در اين  سرم نيست
    خوشا  آنان ، كه در كردار  كفرند           
     مسلماني  براشان ،  محترم  نيست
    چنان ظلم از  مسلمان ،بر  من  آمد          
      كه  در  رسم وطريق كافرم نيست
    بهار   نوجواني ام  ،   خزان     شد           
     زِ قوم وخويش خود،كس ياورم نيست
    عجب  ظلمي  خدايا ، بر  من  آمد            
    كه بر آن يوسف (ع) پيغمبرم نيست
    خداوندا  ، چه  بود  اين   زندگاني           
     مگر مردن  بِـه از اين ظاهرم نيست
    اگر  فكرم  به  كويَت  رهنما   شد           
     بـرِ خلق  تو  فكرم   محترم  نيست
    سرم  را   بر  نـگردانم   زِ  كويَـت           
     سرم  شايق  به كوي ديگرم  نيست
    حسن  هر  راه چاره ، از  تو  جويد          
     مگر   بر  راه  تو،چشم  ترم  نيست
    ٭٭٭
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عليرضا حكيم
    سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۱۰:۰۶
    درود گرامی شاعر زیبا بود
    در این مصراع:"براي من ديگر راهش برم نيست"
    به خاطر رعایت وزن بگویید: ره چاره چرا اندر برم نیست
    عفو فرمایید
    خندانک
    حسن  مصطفایی دهنوی
    حسن مصطفایی دهنوی
    سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۲۳:۲۴
    درود ها استاد حکیم
    نظر لطف شماست
    پاینده باشید
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    ارسال پاسخ
    محمد باقر انصاری دزفولی
    سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۰۹:۲۰
    باعرض سلام
    مهمان قلم تواناواندیشه نابتان بوده ایم
    شعرایت همیشه پر محتوا میباشد
    درودبی پایان
    بر شما
    شاعر گرامی وعزیز
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    حسن  مصطفایی دهنوی
    حسن مصطفایی دهنوی
    سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۲۳:۲۴
    درود ها استاد
    نظر لطف شماست
    پاینده باشید
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    ارسال پاسخ
    شعله(مریم.هزارجریبی)
    سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۱۳:۱۲
    درود استاد گرامی
    زیبا و خواندی
    الهی و ربی من لی غیرک
    جز خدا هیچکس نیست برای ما
    مانا باشید
    حسن  مصطفایی دهنوی
    حسن مصطفایی دهنوی
    سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۲۳:۲۵
    درود ها بانو جلیلی
    نظر لطف شماست
    پاینده باشید
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    ارسال پاسخ
    باقر رمزی ( باصر )
    جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸ ۱۴:۲۳
    سلام و دورد استاد بزرگوارم
    تقدیم برای یلدا


    فرهاد

    اى دريغا كز زمان تنها به ما فردا رسيد
    كو رسيد اما چه سودى زو شب يلدا رسيد

    با تو هر دم يار ديرين واژه ‏ام منظور بود
    بى تو اى محبوب خوبان جمله بى‏ معنا رسيد

    جان و دل ار سوخت از سوداى افيون بود و چشم
    چون نظر افكند و نوميد عاقبت اينجا رسيد

    يا رب اين غوغاى بر جا مانده از تقويم چيست؟
    كين زمان در پاى گلها سايه‏ ى يغما رسيد

    دل چه خوش بود از سبويى از مى پيمانه‏ اى
    سنگ جهلى چون شكست پيمانه را صهبا رسيد

    بس كه بر دل وعده‏ ى امروز و فردا داده ‏ام
    دل بهر گل مى‏ رسد گويد كه آن رعنا رسيد

    خار دوران را به چشمم گر نهادند جاهلان
    دم فرو بستم به عزلت گفتم از دانا رسيد

    جام پاكى را به سر كش باصر از لطف خداى
    اين بود پيمان او كو از لب زيبا رسيد

    باقر رمزی باصر
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    کبری یوسفی
    جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸ ۱۵:۲۵
    سلام استاد برزگوار جناب دهنوی
    درودتان چون همیشه عالی وپرمحتوا
    احسنت درپناه حق باشید باخانواده آمین
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک : خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0